وبلاگ

توضیح وبلاگ من

پایان نامه با فرمت word : منابع تحقیقاتی برای نگارش پایان نامه بررسی عوامل روانی- ...

 
تاریخ: 29-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

۱-اندازه شبکه: تعداد افرادی که در شبکه وجود دارند و با فرد در ارتباط می­باشند، اندازه شبکه را می­سازند.
۲-تراکم شبکه: این که اعضای شبکه چقدر با هم ارتباط دارند و همدیگر را می­شناسند.
۳-قدرت ارتباط: شامل صمیمیت، تعداد رابطه و متقابل بودن رابطه می­ شود.
۴-تجانس: تجانس به این معناست که اعضای شبکه تا چه حد با فرد مشابهت دارند که این تشابه از نظر شکلی، سنی، جنس و … می­باشد.
۵-مجاورت و تماس: سطح کنش متقابل در یک اجتماع فردی را اندازه ­گیری می­ کند و این که اعضای اجتماع چگونه با یکدیگر تماس و ارتباط برقرار می­ کنند و آن­ها واقعاً تا چه اندازه با یکدیگر در تماس هستند.
۶-تماس: شبکه ­های فردی ترکیبی از خانواده، خویشاوندان، دوستان، همکاران و همسایه­ها می­باشد (افروز، ۱۳۸۸: ۲۳).
حمایت اجتماعی به مراقبت، محبت، عزت، تسلی و کمکی که سایر افراد یا گروه ها به فرد ارزانی می­دارند گفته می­ شود. این حمایت را ممکن است منابع گوناگونی مانند همسر، نامزد، خانواده، اقوام، دوستان، همکاران، پزشک یا سازمان­های اجتماعی به عمل آورند. کسانی که از حمایت اجتماعی برخوردارند، احساس می­ کنند کسی دوستشان دارد، به آنها اهمیت داده می­ شود، دیگران آنان را افرادی محترم، با عزت و با ارزش به شمار می­آورند و خود را بخشی از شبکه­ اجتماعی مانند خانواده یا سازمان­های اجتماعی می­دانند که می ­تواند منبع کمک های مادی و معنوی و خدمات دو جانبه در هنگام نیاز باشد (سارافینو؛ میرزائی، ۱۳۸۴).
حمایت اجتماعی عبارت است از کسب اطلاعات، کمک­های معولی، طرح یا توصیه سلامتی، حمایت عاطفی از سوی دیگران مهم، مانند همسر، بستگان، دوستان و نیز تماس­های اجتماعی با نهادهای مذهبی (تیلور، ۱۹۹۷). امیل دورکیم معتقد بود که انسان بر حسب طبیعتش نیازمند تعلق به دیگر انسان­ها و این احساس است که این تعلق به آنها او را به اهدافش نزدیک­تر می­ کند. حال اگر جامعه نتواند امیال و خواسته­ های افراد را به نحو مطلوب و به مقدار متعادل تنظیم کند یا میان افراد و گروه ­های اجتماعی پیوند مناسب و متواضع برقرار کند، انحرافات اجتماعی از قبیل خودکشی پدیدار می‌شود (ابراهیمی قوام، ۱۳۷۵). حمایت اجتماعی از سه طریق بر سلامت تأثیر می­ گذارد: با تنظیم افکار، احساسات و رفتار برای ارتقاء سلامت؛ تقویت احساس فرد در درک معنای زندگی؛ تقویت رفتارهای ارتقا­­ دهنده سلامت (وانگ، ۲۰۰۳؛ به نقل از کالاگان، ۱۹۹۳). پژوهشگران مراقبت بهداشتی در این زمینه اتفاق­نظر دارند که حمایت اجتماعی یک ساختار چندبعدی با انواع مختلف یا انواع حمایت اجتماعی است: حمایت هیجانی، ارزیابی، اطلاعاتی، ابزاری و ملموس ابعاد حمایت اجتماعی هستند (وانگ،۲۰۰۳؛ به نقل از هاوس و اسچیفر،۱۹۸۱).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

حمایت می ­تواند در فرایند ارزیابی از طریق گسترش دامنه مکانیزم­ های مقابله موثر واقع شود. منابع فراهم شده شامل راهبردهای مقابله رفتاری و هیجانی، ارجاع به سرویس­های خدمات تخصصی و تشویق به یاری طلبیدن و جمع­آوری اطلاعات و شیوه ­های حل مسأله است. حمایت اجتماعی به طور مستقیم دارای کارکردی به عنوان راهبرد مقابله­ای است و حمایت موفقیت­آمیز به عنوان مقابله محسوب می­ شود (هاوس[۳۸]، ۱۹۸۱).
اینکه حمایت اجتماعی چگونه بر مقابله با رویدادهای استرس ­زا تأثیر می­ گذارد با دو روش استدلال می­ شود. یکی تاثیر مستقیم حمایت اجتماعی بر سلامت روانی، به این صورت که شبکه ­های اجتماعی افراد را از طریق تجربه ­های مثبت منظم و ثابت، پاداش اجتماعی و نقش­هایی که در اجتماع دارند آماده می­ کند. مطابق با این فرض، افراد با سطوح بالای حمایت اجتماعی، احساس قوی­تری از دوست داشته شدن و مراقبت را خواهند داشت. این امر تاثیر پایداری بر سلامت روانی افراد به طور کلی دارد. فرض دوم بیان می­ کند که حمایت اجتماعی تاثیر غیرمستقیم و کاهنده استرس از طریق میانگری عواقب منفی رویدادهای استرس ­زا دارد. مطابق با این فرض، حمایت اجتماعی ممکن است به عنوان منبع مقابله، به انتخاب موثر استراتژی مقابله­ای خصوصاً زمانی که فرد با رویدادهای استرس ­زا مواجه می­ شود کمک کند (بال و همکاران، ۲۰۰۳).
مطالعات مختلف نشان می­ دهند حمایت اجتماعی در حفظ سلامتی افراد نقش مهمی داشته و در کاهش آثار منفی استرس­های فراوان ناشی از محیط و جامعه تأثیر دارد. همینطور با افزایش میزان حمایت اجتماعی از میزان مرگ و میر بیماران کاسته و بروز ناراحتی­های جسمی و روانی در افراد کمتر می­ شود (کالاگان[۳۹] و موریسی[۴۰]، ۱۹۹۳؛ به نقل از لبادی؛۱۳۸۷). این موضوع نیز پذیرفته شده که حمایت اجتماعی ادراک شده (یعنی منابع فراهم شده توسط دیگران)، احساس ارزشمند بودن به فرد می­دهد و این­که بخشی از یک شبکه اجتماعی است که فرصت­هایی را برای ارتباط با دیگران ونیز تثبیت ارتباطات باارزش فراهم می­نماید. حمایت اجتماعی به میزان برخورداری از محبت، همراهی و توجه اعضای خانواده، دوستان و سایر افراد تعریف شده است (سارافینو، ۲۰۰۲؛ به نقل از میرزائی، ۱۳۸۴). حمایت اجتماعی به دو نوع اساسی ساختاری و کارکردی تقسیم می­ شود. مفهوم حمایت اجتماعی ساختاری معمولاً به جنبه عینی حمایت اشاره دارد و به عنوان وجود ارتباطات اجتماعی اولیه تعریف می­گردد. وضعیت زناشویی، عضویت در سازمان­های رسمی، نقش­ها و دلبستگی­ها و سایر ویژگی­های شبکه ارتباطی مانند تعداد افراد و هم­خوانی پیوندها از نشانه­ های حمایت اجتماعی ساختاری هستند. حمایت اجتماعی کارکردی جنبه کیفی ارتباطات اجتماعی است که تا حدود زیادی به پاسخ­های مربوط به استرس برمی­گردد. حمایت اجتماعی کارکردی شامل کارکردهایی چون حمایت اطلاعاتی، ابزاری و محترم شمردن فرد، صمیمیت در ارتباطات اجتماعی، میزان دسترسی و زمان دریافت حمایت اجتماعی است (ابراهیمی قوام، ۱۳۵۷).
شواهد چشمگیری وجود دارد که نشان می­دهد حمایت جامعه نقش مهمی در سلامت افراد ایفا می­ کند و انزوای اجتماعی به بیماری منجر می­ شود. اندیشمندان مختلفی در رابطه با سازوکار حمایت اجتماعی صحبت کرده ­اند. ساراسن، ساراسن و پیرسن (۱۹۹۰)، ابعاد حمایت اجتماعی را به پنج دسته تقسیم کرده ­اند که عبارتند از: حمایت عاطفی (هیجانی)، حمایت شبکه اجتماعی، حمایت ارزشی (عزت نفس)، حمایت عملی و مادی (وسیله­ای) و حمایت اطلاعاتی (صادقی، ۱۳۷۸). از نظر محققان، حمایت اجتماعی در سطوح مختلفی عمل می­ کند. نخستین سطح، حمایت هیجانی است. این حمایت به افراد اطمینان می­دهد که آنها هنوز از توجه و مراقبت برخوردار هستند. حمایت هیجانی، به افراد فرصت می­دهد تا در جهت تخلیه و پالایش احساسات منفی و ناراحتی عمل کنند. دومین سطح حمایت، حمایت ابزاری است. این حمایت شامل مراقبت جسمانی، کمک مالی یا کمک از راه ایفای مسئولیت­هایی نظیر مراقبت از کودک یا خرید کردن می­ شود. چنین حمایت­هایی، در زندگی روزمره، به ویژه بعد از تجربه رویدادهای استرس ­زا برای فرد لازم است. علاوه براین، حمایت ابزاری و همچنین حمایت هیجانی از این نظر اهمیت دارند که به افراد نشان می­ دهند که هنوز از نظر دیگران باارزش هستند و بنابراین به حفظ و احیای احساس عزت نفس کمک می­ کنند. سومین سطح، حمایت اطلاعاتی است این شکل از حمایت، شامل اطلاعاتی می­ شود که در زمینه رویدادهای تنش­زا به فرد داده می­ شود. برای مثال وقتی فردی به بیماری مبتلا می­ شود، اطلاعات در باره رژیم غذایی و دارو درمانی، به منظور سازگاری و مقابله موفق با بیماری و بهبود، ضروری به نظر می­رسد (مسعودنیا، ۱۳۸۹: ۹۸). به نظر ولمن (۱۹۹۲) حمایت­های اجتماعی انواع مختلفی دارند. ولمن بر شش نوع حمایت تأکید می­ کند که عبارتند از: حمایت عاطفی، حمایت مالی، حمایت اطلاعاتی، حمایت خدماتی و کاری، حمایت مصاحبتی و حمایت مشورتی، که هر کدام از این حمایت­ها از هریک از اعضای شبکه دریافت می­ شود. او همچنین از انواع مختلف حمایت­هایی که افراد از شبکه دریافت می­ کنند را در ارتباط با ویژگی­های شبکه مورد بررسی قرار داده است. به نظر او انواع حمایت­های فراهم شده با خصوصیات روابط بیشتر مرتبط می­باشد تا خصوصیات خود اعضاء شبکه. اندازه شبکه، ترکیب، محتوا، تراکم و دیگر خصوصیات شبکه در ابعاد ساختی و تعاملی در میزان و نوع حمایت تأثیر می­ گذارد. یک شبکه چیزی بیش­تر از مجموع پیوندهایش است. تأثیر ترکیب ساختار و محتوای شبکه بر تأمین حمایت، بیش­تر از تأثیر خصوصیات پیوندهای خاص در آن شبکه می­باشد. به عبارت دیگر، تأثیر خصوصیات شبکه فردی بر حمایت بیش­تر می­باشد (ولمن، ۱۹۹۲؛ به نقل از باستانی). در مجموع برای تبیین و توضیح چگونگی تأثیر حمایت اجتماعی بر سلامت، دو مدل نظری ارائه شده است: مدل تأثیر مستقیم یا تأثیر عمده، و مدل غیر مستقیم یا سلسله مراتبی-جبرانی حمایت اجتماعی.
مدل تاثیر مستقیم یا تأثیر عمده:
فرضیه تأثیر مستقیم حاکی از این است که صرف­نظر از میزان استرس، حمایت اجتماعی در هر صورت برای سلامت مفید است. تأثیرات مستقیم از چندین راه ممکن است عمل کند. برای مثال افرادی که از حمایت­های اجتماعی بسیاری برخوردارند احساس تعلق و عزت نفس بیشتری می­ کنند. نگرش مثبتی که چنین موقعیتی پدید می ­آورد، صرف­نظر از میزان استرس، ممکن است برای فرد مثلاً برای مقاوم ساختن او در برابر بیماری­ها مفید باشد. بعضی شواهد، همچنین نشان­دهنده آن است که میزان بالای حمایت اجتماعی موجب تشویق مردم به برگزیدن شیوه ­های زندگی سالم­تر می­ شود. برای مثال، افراد برخوردار از حمایت اجتماعی زیاد ممکن است احساس کنند چون دیگران به آن­ها اهمیت می­ دهند و به ایشان نیاز دارند، باید ورزش کنند، خوب بخورند و مراقب خود باشند (سارافینو؛ میرزایی، ۱۳۸۴: ۱۸۴).
مدل تأثیر مستقیم حمایت اجتماعی، همچنین در قالب فرضیه دارایی­ ها- منافع مطرح شده است. طبق این فرضیه، فقدان حمایت اجتماعی فی­نفسه زیان­آور و استرس ­زا است (قدسی؛ به نقل از خانی، ۱۳۹۱).
فلیمینگ و باوم (۱۹۸۶) که از نظریه­پردازان مطرح این دیدگاه­اند معتقدند افرادی که از حمایت اجتماعی بیشتری برخوردارند، از سلامت بیشتری نیز بهره ­مندند. درگیری افراد در شبکه ­های مختلف اجتماعی از جمله شبکه ­های خانوادگی، دوستی و همسایگی منابع حمایتی فراهم می­ کند که افراد با جذب بیشتر در این شبکه­ ها از حمایت و متعاقب آن سلامتی برخوردار می­شوند. بر طبق مطالعات متأثر از این مدل، افرادی که در شبکه ­های حمایتی قرار دارند، کمتر افسرده­اند و عمدتاً سلامت روانی بهتری را نسبت به افراد فاقد چنین شبکه ­های حمایتی نشان می­ دهند.
مدل سلسله­ مراتبی-جبرانی:
کانتر (۱۹۶۹) از صاحب­نظران این مدل است و معتقد است افراد در صورتی که روابط اولیه حمایت را در اختیار نداشته باشند، برای دریافت حمایت کم­تر به سراغ روابط مرتبه پایین می­روند. در واقع، نظریه­پردازان این دیدگاه معتقدند چون روابط صمیمی با افراد نزدیک تأثیر بیش­تری بر روحیه آن­ها دارد، افراد رابطه و دریافت حمایت از گروه ­های اولیه و صمیمی را بر سایر افراد ترجیح می­ دهند، زیرا افراد نزدیک و صمیمی قادرند حمایت کامل­تر و قوی­تری به عمل آورند. به باور نظریه­پردازان این دیدگاه در غیاب روابط اولیه­ای مثل همسر و فرزند، روابط مرتبه پایین­تر مثل دوستی می­توانند جانشین جبرانی روابط همسر و فرزند شوند. طبق این مدل، اولاً پیوندها به لحاظ شدت رابطه و حمایت حاصل از آن دارای اهمیت سلسله مراتبی است. بنابراین روابط به دو دسته روابط اولیه و روابط مرتبه پایین­تر تقسیم می­شوند. دوماً، در صورت فقدان یا عدم دسترسی به روابط اولیه، فرد روابط مرتبه پایین­تر را برای جبران آن بکار می­گیرد (راضی، ۱۳۸۵).
۲-۳- احساس خودکارآمدی
خودکارآمدی یک سازه مهم از نظریه شناختی اجتماعی بندورا است. در این دیدگاه رفتار آدمی نه تنها در کنترل عوامل بیرونی و محیطی نیست بلکه فرآیندهای شناختی، نقش تعیین کننده در رفتار دارند (پاجاریز، ۲۰۰۲؛ به نقل از اعرابیان، ۱۳۸۳).
باورهای خودکارآمدی[۴۱] از سال ۱۹۷۷ توسط بندورا وارد ادبیات روانشناسی گردید شامل یکی از مجموعه باورهای فرد است که نقش اساسی در برقراری تعادل در زندگی آدمی و بالا بردن کیفیت زندگی انسان­ها ایفا می­ کند (رضائی، ۱۳۸۳). به نظر بندورا (۲۰۰۲)، نحوه رفتار افراد را اغلب بهتر می­توان از روی باورهایی که آن­ها در مورد قابلیت­هایشان دارند یعنی از روی خوکارآمدی آن­ها پیش ­بینی کرد تا از روی قابلیت­هایی که واقعاً دارند و افراد همانی هستند که می­اندیشند (فرهنگی، ۱۳۸۹).
یافته­های ویلیام و همکاران (۲۰۰۸) نشان می­دهد که خودکارآمدی با هوش هیجانی و عملکرد بهتر در زمینه خودتنظیمی، ابراز وجود، استقلال، همدردی با دیگران، کنترل و خوش­بینی رابطه وجود دارد. یافته­های بندورا (۱۹۹۹) بیانگر این نکته است که از یک سو خودکارآمدی پایین با راهبردهای مقابله­ای هیجان­مدار، اضطراب و ناراحتی، افسردگی و علائم روان­تنی مشخص می­گردد، و از سوی دیگر خوکارآمدی بالا با راهبردهای مقابله­ای مسئله­مدار، جستجوی حمایت اجتماعی و خوش بینی رابطه وجود دارد (شی­یر[۴۲] و کارور[۴۳]، ۲۰۰۲؛ به نقل از آقایوسفی ،۱۳۹۰).
باندورا مطرح می‌سازد که خودکارآمدی، توان سازنده­ای است که بدان وسیله مهارت­ های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف به گونه ­ای اثر بخش ساماندهی می­ شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارت ­ها و دستاوردهای قبلی افراد پیش بینی­کننده­ های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان در باره توانایی­های خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش موثر است (باندورا[۴۴]، ۱۹۷۷؛ به نقل از مسعودنیا، ۱۳۸۶).
عقاید مرتبط با خودکارآمدی، بر اهداف و آرزوها اثر می­گذارند و تشکیل دهنده پیامدهای رفتار انسان می­باشند. خودکارآمدی مشخص می­ کند، افراد چگونه موانع را بررسی می­ کنند. افرادی که خودکارآمدی پایینی دارند، به آسانی در روبرو شدن با مشکلات متقاعد می­شوند که رفتار آن­ها بی فایده است و سریع دست از تلاش بر می­دارند. اما افرادی که خودکارآمدی بالایی دارند، موانع را به وسیله بهبود مهارت­ های خودمدیریتی و پشتکار برداشته و در برابر مشکلات ایستادگی دارند (باندورا، ۲۰۰۴؛ مسعودنیا، ۱۳۸۷).
باور کارآمدی عاملی مهم در نظام سازنده شایستگی انسان است. انجام وظایف توسط افراد مختلف با مهارت­ های مشابه در موقعیت­های متفاوت به صورت ضعیف، متوسط و یا قوی و یا توسط یک فرد در شرایط متفاوت به تغییرات باورهای کارآمدی آنان وابسته است. مهارت ­ها می­توانند به آسانی تحت تأثیر خودشکی یا خود تردیدی قرار گیرند، در نتیجه حتی افراد خیلی مستعد در شرایطی که باور ضعیفی نسبت به خود داشته باشند، از توانایی­های خود استفاده کمتری می­ کنند. به همین دلیل، احساس خودکارآمدی افراد را قادر می­سازد تا با بهره گرفتن از مهارت ­ها در برخورد با موانع، کارهای فوق العاده‌ای انجام دهند (وایت، ۱۹۸۲؛ به نقل از محمودی، ۱۳۸۲). بنابراین، خودکارآمدی درک شده عاملی مهم برای انجام موفقیت آمیز عملکرد و مهارت‌های اساسی لازم برای انجام آن است. افراد دارای خودکارآمدی بالا از نقاط قوت و ضعف خود مطلع­اند، آن­ها اهداف واقع­بینانه انتخاب می­ کنند و از خود انتظارات معقولی دارند و از مزایای استفاده از مقابله متمرکز بر مسئله، در مقابل مقابله متمرکز بر هیجان آگاه هستند. افراد دارای خودکارآمدی بالا بسیار جرأتمند، اجتماعی­اند و عزت نفس بالایی دارند و نیز کنترل بیشتری بر زندگیشان دارند ( ابرقوئی، ۱۳۸۹).

۲-۳-۱- خودکارآمدی و تنیدگی

بالا بودن خودکارآمدی و احساس کنترل بر رویدادهای موجود در زندگی شخصی، به طور مثبت به توانایی کنارآمدن با استرس و به حداقل رسیدن اثرات زیان­بخش آن بر کارکرد زیستی مربوط است. کنترل­پذیری با توجه به ماهیت آثار استرس، اصل تشکیل­دهنده مهمی است. این شرایط زندگی استرس ­زا به خودی­خود نیست که آثار زیانبخش زیستی را تولید می­ کند، بلکه ناتوانی ادراک­ شده در کنترل آن­هاست (بندورا، ۱۹۹۵؛ به نقل از علی­نیا کروئی، ۱۳۸۲).
طبق نظریه شناختی اجتماعی پیامدهای استرس در درجه اول بر حسب ضعف فرد در تحت کنترل درآوردن تهدیدها و تقاضاهای طاقت­فرسای محیطی تعریف می­ شود. به عبارت دیگر اگر فرد بر این باور باشد که می ­تواند به گونه ­ای موثر با فشارزاهای محیطی روبرو شود دچار نگرانی و استرس نمی­ شود. ولی اگر فرد بر این باور باشد که نمی­تواند این فشارزاها را تحت کنترل خود درآورد، خود را گرفتار استرس نموده و عملکردش مختل می­ شود. از این­رو استرس به جای اینکه مستقیماً از تهدیدها و تقاضاهای محیطی ناشی شوند، متأثر از باورهای خودکارآمدی فرد هستند.
باورهای خودکارآمدی بر طرز تفکر افراد، چگونگی رویارویی با مشکلات و ناتوانی­ها، سلامت هیجانی، جسمانی، تصمیم‌گیری و مقابله با استرس تاثیر می­ گذارد. ادراک خوداثربخشی یک سازوکار شناختی است که فرد را قادر به رویارویی با مشکلات، نقص ها و ناتوانی ها و انزوا و تنهایی می­سازد (بندورا، ۱۹۹۷؛ به نقل از حقیقت، ۱۳۸۹). اهمیت خودکارآمدی مربوط به درد برای سازگاری موفقیت­آمیز با درد مزمن در تحقیقات مختلف نشان داده شده است. آرنستین، آیر و تیسون، کرتین و همکاران، مک گیلیون و همکاران نیز در پژوهش­های خود بر روی بیماران مبتلا به درد مزمن نشان دادند که خودکارآمدی با رفتارهای مدیریت خود رابطه بالایی دارد. آنها اذعان می­دارند که چون مدیریت خود با پیامدهای مثبت بیماری در ارتباط است، پرورش ان از طریق افزایش خودکارآمدی بیماران می ­تواند منافع طولانی مدتی برای آنها به دنبال داشته باشد (لوریج ، ۲۰۰۱).

۲-۳-۲- نقش واسطه­ای خودکارآمدی

باورهای خودکارآمدی به عنوان مکانیسمی واسطه­ای بر فرآیندهای زیر تاثیر دارند:
۱-فرآیندهای شناختی: باورهای خودکارآمدی به شیوه ­های مختلفی بر فرآیندهای شناختی اثر می­گذارند. در اکثر رفتارهای هدفمند، هدف براساس آینده نگری انتخاب می­گردد. هدف گزینی افراد از ارزیابی آنان و قابلیت ­های خود تاثیر می­پذیرد. اکثر رفتارها و اعمال با تفکر شکل می­گیرد، سپس باورهای خودکارآمدی افراد بر این رفتارها تاثیر می­گذارند به گونه ­ای که افراد با خودکارآمدی بالا نسبت به افراد با خودکارآمدی پایین، شیوه ­های موثرتری از اعمال را انجام می­ دهند.
۲- فرآیندهای انگیزشی: برانگیزاننده­های شناختی مانند اسناد موفقیت و شکست، تعیین اهداف و برآورد ارزشی از اهداف انتخابی و انتظار پیامدها می­توانند پیامدهای احتمالی رفتار را برای فرد مبهم کرده و او را برای آغاز یک رفتار یا اجتناب از موقعیت تحریک نمایند. در این میان باورهای خودکارآمدی در تنظیم انگیزش افراد نقش مهمی ایفا می­ کنند.
۳- فرآیندهای عاطفی: باورهای خودکارآمدی افراد، هم بر میزان استرس و افسردگی ناشی از موقعیت­های تهدید آمیز تاثیر می­گذارند و هم بر سطح انگیزش افراد تاثیر دارد به گونه ­ای که افراد با خودکارامدی ضعیف در کنترل تهدیدها اضطراب بالایی را تجربه می­ کنند اما افراد با خودکارآمدی بالا در موقعیت­های تهدید آمیز بی­پروا هستند.
۴- فرآیندهای انتخابی: تاکنون بحث بر روی فرآیندهای فعال سازی کارآمدی متمرکز بود فرآیندهایی که افراد را به ایجاد میط موثرتر قادر می­سازد در اصل انسان محصول محیط خویش است. بنابراین باورهای خودکارآمدی فرد می ­تواند زندگی او را با انتخاب فعالیت­ها و محیط شکل داده و تحت تاثیر قرار دهند. افراد از موقعیت­ها و فعالیت­هایی که از توانایی و قابلیت ­های آنان فراتر می­باشد اجتناب می­ورزند اما بلافاصله فعالیت­های چالش انگیزی را بر می­گزینند که قادر باشند از عهده آن برآیند (بندورا، ۱۹۹۴؛ به نقل از منصوری، ۱۳۸۶).
۲-۴- ادراک بیماری (مدل عقل سلیم)
یکی از مدل­های مشهور درباره چگونگی تأثیرگذاری عوامل شناختی بر رفتار بیماری، مقابله و نیز برآیندهای بیماری، مدل عقل سلیم است. این مدل، که به بازنمایی­های بیماری مربوط می­ شود، در ابتدا توسط لونتال، می­یرز و نرنز (۱۹۸۰) مطرح شد. این مدل، به شرح عواملی می ­پردازد که در پردازش اطلاعات در باره بیماری، از سوی بیمار دخیل بوده و اینکه، برای ایجاد دیدگاهی عامه درباره بیماری، اطلاعات چگونه انسجام می­یابند، سرانجام این دیدگاه عامه، چگونه رفتارها و برآیندهای مقابله را هدایت می­ کند (مسعودنیا، ۱۳۸۹: ۳۵۴).
مدل عقل سلیم فرض می­ کند که افراد به منظور فهم و کنترل بیماری، بازنمایی­های روانی بیماری خود را براساس منابع واقعی و انتزاعی اطلاعاتی که در دسترس آنها است، به نمایش می­گذارند. در واقع، تفسیر اطلاعات، نخستین مرحله از فرایند کمک­جویی، درگیری در یک راهبرد مقابله­ و یا پذیرش یک رژیم کنترل بیماری است (بیشاپ و کانورس، ۱۹۸۶، به نقل از مسعودنیا،۱۳۸۹). تظاهرات یک بیماری به وسیله سه منبع اطلاعات هدایت می­شوند: الف) نخستین منبع اطلاعات، ذخیره کلی اطلاعات عامه نام دارد که توسط فرد از راه ارتباط اجتماعی قبلی و نیز از دانش فرهنگی درباره بیماری دریافت می­ شود؛ ب) دومین منبع، اطلاعات حاصل از محیط اجتماعی بیرونی است که از دیگران مهم و یا منابع معتبر دیگر نظیر پزشک یا والدین دریافت می­ شود؛ پ) و سرانجام، فرد، بازنمایی­های خود را با در نظر گرفتن تجربه معمول خود نسبت به بیماری، کامل می­ کند (لونتال، می­یرز و نرنز[۴۵]،۱۹۸۰؛ به نقل از مسعودنیا، ۱۳۸۷). بر اساس این مدل، برای ساختار ادراکات بیماری پنج مولفه در نظر گرفته شده: هویت (برچسبی که به هویت و علائم آن زده می­ شود)؛ علت­ها (ایده های مربوط به اینکه فرد چگونه بیمار می­ شود)؛ برآیندها (نتایج مورد انتظار بیماری)؛ خط زمانی (انتظارات در باره دوره بیماری و جریان خاص آن)؛ و قابلیت کنترل/درمان (باورها در باره میزانی که بیماری قابل کنترل و درمان است) (شارلو[۴۶]، ۱۹۹۸؛ هیجمن[۴۷]، ۱۹۹۸؛ مه یر، ۱۹۸۵؛کلر، ۲۰۰۱؛ به نقل از مسعودنیا، ۱۳۸۶).
مدل لونتال و دیگران (۱۹۸۰)، رابطه آشکاری بین شناخت­ها درباره بیماری و رفتارها و راهبردهای مقابله برقرار کرده است. مدل مذکور می­گوید که بازنمایی بیماری، به مثابه یک فیلتر و یا طرحواره تفسیری، با توجه به منابع اطلاعاتی موجود در باره بیماری و این­که این بازنمایی چگونه واکنش به بیماری و درمان آن را هدایت می­ کنند، عمل می­ کنند. علاوه بر این، مدل می­گوید که روابط مذکور، از نوع علی است، یعنی شناخت بیماری، با توجه به جدیت ادراک شده بیماری و بازنمود حاصل از محرک (بیماری)، بر رفتار مقابله اثر می­ گذارد. مه­یر (۱۹۸۵) در پرتو مدل خودگردانی، نشان دادند که کنش­های مرتبط با تندرستی، نظیر شیوه ­های مقابله، از ادراکات بیماری مشتق می­شوند. شافینو و همکارانش هم روابط معناداری را بین چند مولفه ادراک بیماری و شیوه ­های مقابله یافتند برای مثال آن دسته از بیماران آرتریت روماتوئیدکه معتقد بودند بیماریشان قابل علاج نیست، و نیز آنهایی که خود را در بیماریشان مقصر می­دانستند افسردگی بیشتری را گزارش کردند (مسعودنیا، ۱۳۸۷).
۲-۵- استراتژی­ های مقابله:
مطالعات متعددی رابطه بین مهارت­ های مقابله­ای و سلامتی را مورد بررسی قرار داده­اند. نتایج این بررسی­ها نشان می­دهد که مقابله هیجان مدار با پریشانی و نگرانی (ماتئوس، ۲۰۰۰)، بیماری­های مزمن (موس، ۱۹۹۶)، درد مزمن (کاتز، ۱۹۹۶)، سوء مصرف مواد (ویلس و هیرکی، ۱۹۹۶) و افسردگی و علائم جسمی مرتبط است ولی مقابله مسئله مدار رابطه منفی با پریشانی روانشناختی و رابطه مثبت با رفتارهای ارتقا دهنده سلامت دارد (کریستن سن، ۱۹۹۵).
در دهه­های اخیر، در مدل­های روانشناختی متعددی این امر پذیرفته شده که طیفی از باورها و ویژگی­ها، زمینه ساز و پیش درآمد رفتارهای بیماری و از جمله استراتژی­ های مقابله با بیماری هستند. طبق تعریف استراتژی های مقابله آن دسته از تلاش های شناختی و رفتاری را در بر می­گیرند که به منظور کاهش استرس های درونی یا بیرونی صورت می­گیرند به بیان دیگر مقابله تلاشی است که با هدف کنترل و غلبه بر مقتضیات و وقایع بحرانی صورت می­گیرد. این مقتضیات مبین چالش، تهدید، خطر، صدمه یا منفعتی برای فرد هستند (لازاروس[۴۸]، ۱۹۹۱؛ به نقل از مسعودنیا، ۱۳۸۶). توانایی خوب حل مسئله، داشتن تجربیات کافی، در دسترس بودن سیستم حمایتی مناسب، داشتن خواب و بهداشت فردی مناسب و برخورداری از سبک زندگی متعادل از عوامل موثر بر استفاده از سبک مقابله­ای موثر هستند. افرادی که قادر به مقابله موثر نیستند استرس­های بیشتری تجربه می­ کنند و عدم سازگاری ایجاد شده باعث بروز اختلالات و مشکلات روانی می­گردند. علت اصلی بسیاری از مشکلات روانی، روش­های مقابله غیر موثر هستند (باری و فارمر، ۲۰۰۲؛ به نقل از اینانلو، ۱۳۹۱).

۲-۵-۱- کارکردهای مقابله:

براساس نظر لازاروس و فولکمن[۴۹] (۱۹۸۴)، مقابله دو کارکرد عمده دارد:

    1. مقابله می ­تواند مسئله­ای را که سبب استرس شده است، تغییر دهد؛
    1. مقابله می ­تواند واکنش­های هیجانی نسبت به مسئله را تنظیم کند.

آنها کارکردهای مقابله را با تشخیص دو نوع کلی مقابله، یعنی مقابله هیجان­مدار و مقابله مسئله­مدار توضیح می­هند. هدف مقابله هیجان­مدار، کنترل واکنش­های هیجانی نسبت به موقعیت استرس­زاست. افراد، پاسخ­های هیجانی خود را از راه رویکردهای رفتاری و شناختی تنظیم می­ کنند. نمونه­هایی از رویکردهای رفتاری عبارتند از: مصرف الکل یا مواد مخدر، جستجوی حمایت هیجانی اجتماعی از دوستان یا بستگان، و مشارکت در فعالیت­هایی نظیر ورزش یا تماشای تلویزیون که موجب منحرف شدن توجه از مسئله می­ شود. از سوی دیگر، رویکردهای شناختی به این امر مربوط می­شوند که افراد چگونه درباره موقعیت استرس ­زا می­اندیشند. برای مثال، براساس یک رویکرد شناختی، افراد سعی می­ کنند تا معنای موقعیت استرس ­زا را تغییر دهند. رویکرد شناختی دیگر، متضمن انکار وقایع ناخوشایند است. از نظر لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴)، افراد زمانی از رویکردهای هیجان­مدار استفاده می­ کنند که بر این باور باشند که هیچ فعالیتی برای تغییر شرایط استرس ­زا نمی ­توانند انجام دهند. در نقطه مقابل مقابله هیجان­مدار، مقابله مسئله­مدار قرار دارد. هدف مقابله مسئله مدار، کاهش مطالبات موقعیت­های استرس ­زا و افزایش و گسترش منابع برای رفع آن­هاست. زندگی روزمره افراد، مملو از شیوه ­های مقابله مسئله­مدار است. برای مثال: رها کردن شغل پراسترس، انتخاب شیوه عمل متفاوت، جستجوی درمان پزشکی یا روانی، یادگیری مهارت­ های جدید و غیره. از نظر لازاروس و فولکمن، افراد زمانی از مقابله مسئله­مدار استفاده می­ کنند که باور داشته باشند که منابع در دسترس آن­ها و یا مطالبات موقعیتی که در آن قرار دارند، قابل تغییر باشند. برای مثال، مراقبان بیماران رو به مرگ، از مقابله مسئله­مدار، بیشتر در ماه­های پیش از مرگ استفاده می­ کنند، تا در دوره مصیبت و داغ.کارولین و همکاران در مورد شیوه ­های مقابله­­ای به این نتیجه رسیدند که کسانی که از شیوه ­های مقابله­ای مسئله­مدار استفاده می­ کنند به طور قابل ملاحظه­ای مشکل را به اجزای کوچک­تر و قابل کنترل تجزیه می­ کنند و در جستجوی اطلاعات و ملاحظه شقوق مختلف مشکل و هدایت اعمال می­باشند. در حالی که در استراتژی مقابله­ای هیجان­مدار اظهارات هیجانی به صورت اجتناب، انزوا، سرکوب و کنارگذاردن ظهور پیدا می­ کند (فولکمن و موسکویتز، ۲۰۰۰؛ به نقل از مسعودنیا، ۱۳۸۹). به نظر اندلر افراد از چهار استراتژی اصلی برای مقابله با بیماری استفاده می­ کنند: ۱٫ اجتناب (منحرف کردن حواس) ۲٫ تسکین­دهنده ۳٫ ابزاری ۴٫ درگیری عاطفی. مقابله اجتنابی شامل تفکر یا درگیر شدن در فعالیت­هایی که به مشکل سلامتی نامربوط هستند می­ شود. مقابله تسکین­دهنده، استراتژی آرامبخش را با هدف کاهش مشکلات بهداشتی نامطلوب دربر می­گیرد. مقابله ابزاری همانند مقابله مسئله مدار یا وظیفه­گرا در ادبیات کلی مقابله، استراتژی­هایی از قبیل پیدا کردن اطلاعات بیشتر درباره بیماری یا جستجوی توصیه­های پزشکی را در بر می­گیرد. درگیری عاطفی شبیه مقابله هیجان­مدار شامل تمرکز بر عواقب عاطفی ناشی از بیماری است (اندلر، ۲۰۰۰).

۲-۵-۲- انواع رفتارهای مقابله­ای


فرم در حال بارگذاری ...

« فایل پایان نامه کارشناسی ارشد : مطالب با موضوع بررسی تاثیر کاربرد فناوری اطلاعات بر عملکرد ...مطالب پژوهشی درباره داوری در تجارت الکترونیک در ایران ... »