نرخ رشد تولید
ناخالص داخلی
۹۲۰
۵۲۱/۱
۱۱۹/۴
۸۰/۵-
۳۸/۶
۷۹۹/۰-
۴۵۵/۲
با توجه به جدول ۴-۱، لگاریتم طبیعی هزینه های اداری، عمومی و فروش شرکت های نمونه که برابر با ۱۳۵/۰ بوده و کمترین و بیشترین میزان آن به ترتیب برابر با ۰۷۱/۱- و ۱۵۶/۲ می باشد. همچنین میانگین لگاریتم تغییرات هزینه های عملیاتی شرکت ها برابر با ۱۲۳/۰ بوده و کمترین و بیشترین میزان آن به ترتیب ۰۶۴/۱- و ۳۸۷/۱ می باشد. بررسی چولگی و کشیدگی این دو متغیر حاکی از آن است که از توزیع نرمال برخوردار نمی باشند[۴۲]. نمودار ۴-۱ م روند توسط سالانه هر دو متغیر فوق را به تصویر کشیده است.
نمودار ۴-۱) روند متوسط لگاریتم طبیعی هزینه های اداری، عمومی و فروش و هزین های عملیاتی
میانگین لگاریتم طبیعی تغییرات فروش شرکت های نمونه نیز برابر با ۱۱۲/۰ بوده و متوسط لگاریتم اختلاف فروش های پیش بینی شده و فروش های واقعی شرکت ها معادل ۰۴۱/۰- است. نمودار۴-۲ متوسط روند سالانه این دو متغیر را نیز نشان داده است.
نمودار ۴-۲) متوسط روند سالانه لگاریتم طبیعی تغییرات فروش و اختلاف فروش های پیش بینی شده و فروش های واقعی
بر اساس آمار توصیفی ارائه شده در جدول ۴-۱، میانگین لگاریتم کثرت دارایی های شرکت های نمونه برابر با ۳۰۵/۰ بوده و متوسط لگاریتم کثرت کارکنان آن ها نیز برابر با ۰۴۹/۷- است. همچنین متوسط نرخ رشد تولید ناخالص داخلی طی بازه زمانی مورد مطالعه برابر با ۵۲۱/۱ درصد می باشد.
۴-۳ آزمون نرمال بودن توزیع متغیرهای وابسته تحقیق
در انجام این تحقیق به منظور تخمین پارامترهای مدل از روش حداقل مربعات معمولی استفاده می گردد. روش حداقل مربعات معمولی بر این فرض استوار است که متغیر های وابسته تحقیق دارای توزیع نرمال باشند و توزیع غیرنرمال آن ها منجر به تخطی از مفروضات این روش برای تخمین پارامترها می شود. لذا لازم است نرمال بودن توزیع این متغیر ها مورد آزمون قرار گیرد. در این مطالعه موضوع فوق از طریق آماره جارکیو- برا مورد بررسی قرار می گیرد. فرض صفر و فرض مقابل در این آزمون به صورت زیر می باشد:
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اگر سطح اهمیت آماره این آزمون بیشتر از ۰۵/۰ باشد (Prob>.05) فرضیه مبنی بر نرمال بودن توزیع متغیر پذیرفته میشود. نتایج آزمون جارکیو – برا برای متغیرهای وابسته (لگاریتم تغییرات هزینه های اداری، عمومی و فروش و لگاریتم تغییرات هزینه های عملیاتی) در جدول ۴-۲ ارائه شده است.
جدول ۴-۲) نتایج آزمون نرمال بودن توزیع متغیرهای وابسته تحقیق
متغیر
آماره جارکیو -برا
سطح اهمیت
لگاریتم تغیرات هزینه های
اداری، عمومی و فروش
۳۷/۲۱۳۹
۰۰۰۰/۰
لگاریتم تغییرات
هزینه های عملیاتی
۰۸/۳۳۱
۰۰۰۰/۰
با توجه به این که سطح اهمیت آماره جارکیو - برا برای هر دو متغیر کمتر از ۰۵/۰ میباشد (۰۰۰۰/۰) بنابراین فرضیه مبنی بر نرمال نبودن توزیع متغیر های وابسته تحقیق در سطح اطمینان ۹۵% مورد تأیید قرار میگیرد و بیانگر این است که این متغیرهای لگاریتم تغییرات هزینه های اداری، عمومی و فروش و لگاریتم تغییرات هزینه های عملیاتی از توزیع نرمال برخوردار نمیباشند. بنابراین لازم است قبل از آزمون فرضیه ها این متغیرها نرمال سازی شوند. در این مطالعه برای نرمال سازی داده ها از تابع انتقال جانسون[۴۳] بهره گرفته شده که فرایند آن در پیوست پایان نامه ارائه گردیده است. نتایج حاصل از آزمون جارکیو – برا بعد از فرایند نرمال سازی داده ها به شرح جدول ۴-۳
می باشد.
جدول ۴-۳) نتایج آزمون نرمال بودن توزیع متغیرهای وابسته تحقیق بعد از فرایند نرمال سازی
بنابراین میتوان دریافت که بین زمانبندی فروش دارایها با مدیریت سود رابطه مستقیم ومعناداری وجود دارد. و همچنین میزان سود عملیاتی تاثیری مستقیمی بر زمانبندی فروش دارایی ها داشته است. عبارت دیگر هرچه میزان سود عملیاتی کاهش پیدا کند مدیریت سود از طریق زمانبندی فروش دارایها افزایش پیدا می کند. بنابراین بین زمانبندی و مدیریت سود ارتباط مستیم و معنا داری وجود دارد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
به طور کلی در این پژوهش بررسی شد که بین زمانبندی و مدیریت سود ارتباط مستقیم(مثبت)، وجود دارد که با بررسی های انجام شده فرضیه با اطمینان۹۵% پذیرفته می شود. یعنی با افزایش زمانبندی، مدیریت سود افزایش پیدا می کند. و باکاهش زمانبندی مدیریت سود کاهش پیدا می کند.
۵-۴- پیشنهادهای برآمده از پژوهش
براساس نتایج حاصل از آزمون فرضیات، پیشنهاداتی در حوزه کاربردی و پیشنهاداتی برای پژوهشهای آتی بشرح ذیل ارائه می شود.
۵-۴-۱- پیشنهادها کاربردی
۵-۴-۲- پیشنهادهایی برای پژوهشهای آتی
۵-۵- محدودیتهای پژوهش
این پژوهش به لحاظ اجرا و در عمل با محدویتهای ذیل روبرو بوده است.
منابع و ماخذ
منابع و ماخذ فارسی
References English
اما مکان نیچه مکانی ناهمسانگرد است که توسط میدانهای مختلف نیرو ساخته می شود. این نیروها شدتهای متفاوت دارند. بنابراین هیچ جای مکان با جای دیگر برابر نیست. چرا که توسط میدانهای مختلف ایجاد شده است. اکنون آنچه حائز اهمیت است ارتباط بین مکان پدیداری کانتی و مکان نسبی و نااقلیدسی نیچهای است. مکان اقلیدسی، مکانی است در تجربۀ روزمرۀ ما پدیدار میشود. در حالت روزمره ما مکان را میتوانیم خالی تصور کنیم که از ابژههای مختلف پر شده است. نیچه درباره ادراک مکانی ما با کانت موافق بود. اینکه «یک قوه و حساسیت داریم که تجربیات ما را سازماندهی می کند و هر چیزی را که دریافت میکنیم در فضای خالی اقلیدسی مرتب می کند. ((ibid, 130
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اما مخالفت وی با کانت بر سر این است که این مکان روزمره، مکان طبیعت یا مکان واقعی نیست. چرا که او طبیعت را مترادف با پدیدار کانتی نمیداند. وی با نگاه به تئوریهای علمی، مانند فیزیک بوسکوویچ و بینش خود دربارۀ صیرورت اعتقاد داشت که مکان طبیعت، نسبی و غیرجوهری است. البته از نظر او این مکان در تجربه روزمره ما پدیدار نمی شود. هیل اعتقاد دارد که نیچه می کوشد نظریۀ علمی معتبرتری را با نظریه نیوتنی مکان جایگزین کند و تقابل بین مکانها را به صورت «تقابل بین مکانی که مستقیم تجربه میکنیم و مکانی که توسط بهترین نظریات تجربی ارائه میشوند» صورتبندی کند.
چه با هیل موافق باشیم و تلاش نیچه را ارائۀ نظریه تجربی جدید بدانیم ]کما اینکه کلارک نیز از گرایش نیچه به علم در دوره پوزیتیویستی نیچه حرف میزند[ و چه معتقد باشیم نیچه تنها از یک سری دستآوردهای علمی جهت توصیف فلسفی استفاده کرده است، در بحث ما تفاوتی ایجاد نمیکند. این تقابل در هر صورت تقابل بین مکان پدیداری و مکان فینفسه نیست. نیچه همه جا به این پایبند میماند که ما تنها با نمودها سروکار داریم. چه آن نمود توسط مقولات کانتی پدیدار شود و چه توسط ساختارهایی که از مقولات کانتی فراترند؛ نمودهایی که با چشمهای بیشتری به وجود آمدهاند]مانند علم[
برای جمع بندی بحث نیچه درباره مکان نتایج حاصل را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
۱. نیچه در دوره اولیه تا حدود زیادی در بحث مکان در دستگاه کانتی میاندیشید. او به سابژکتیو بودن مکان همانند کانت اعتقاد دارد. اما در عین حال تلاشهایی برای علتیابی اعتقاد ما به مقولات و مکان و زمان نیوتنی دارد و این امکان را بازنگه میدارد که بتوان از مکانهای دیگر سخن گفت.
۲. در دوره های بعد در عین اینکه بر صحیح بودن نظر کانت دربارۀ مکان در تجربه های روزانه تأکید می کند، اما از مکانی فراتر از مکان نیوتنی حرف میزند که به هیچوجه توسط ذهن ما قابل ادراک نیست. بلکه میتوان بهوسیله نظریه های علمی به آن پی برد.
۳. باوجود فراتر رفتن نیچه از پدیدار کانتی ]یعنی جهان ارائه شده به وسیله مقولات[ باز هم او اسکلت کانتی اندیشهاش را حفظ می کند. مکان غیر نیوتنی نیز مکانی فینفسه نیست و از این جهت باز هم مکانی پدیداری است، یعنی مکانهایی که در نظریه های معتبرتر علمی کشف شدند، به هیچ وجه از عینیت مطلق برخوردار نیستند و همواره سابژکتیو باقی خواهند ماند. که این آموزهای کانتی است.
۴. کانت با توجه به علم فیزیک در عصر خویش تلاش کرد تا توصیفی برای شرایط شناختی ما ارائه دهد. امروز علم ما حقایق بیشتری درباره جهان را برایمان آشکار کرده است و عصر نیچه نسبت به کانت از لحاظ دستآوردهای علمی پربارتر بود. بنابراین نیچه نیز با نگاه به عصر خویش توصیف کانت را اصلاح می کند و از شیوه های دیگر پدیدار شدن جهان حرف میزند، در عین اینکه توصیف کانت از ادراک را در دنیای تجربه روزمره میپذیرد.
۵. کانت در حسیات استعلایی آنجا که درباره سابژکتیو بودن مکان سخن میگوید، راه را برای وجود مکانهای دیگر نیز باز گذاشته است. او میگوید که ما نمیتوانیم دربارۀ شهود موجودات اندیشنده دیگر قضاوت کنیم و بدانیم که آنها نیز دارای شرایط شهود ما هستند یا نه. (A27 CPR,) بنابراین اندیشه نیچه در این باب باز هم ریشههایی در خود کانت دارد، چرا که کانت گویی امکان وجود مکان هایی دیگر را باز نگه داشته است. امروزه توانستیم از آن نظرگاه انسانی که کانت مدنظر داشت فراتر برویم و به شکلی دیگر فلسفه نقادی را صورت بندی کنیم. به قول یاسپرس بازگشت به کانت «بدان معنا خواهد بود که به جستجو سرچشمه برآییم» (یاسپرس،۳۷۶:۱۳۹۰) و «چشم داشت کانت از دیگران آن بود که کوره راهی را که او روشن کرده بود، به شاهراهی بزرگ تبدیل کنند» (همان ۳۷۸) ازین جهت میتوان رای نیچه را درباره مکان امتداد فلسفه نقادی دانست.
۶. در نهایت باید افزود که نباید گمان کنیم که نیچه با رد مکان نیوتنی و توسل به مکانی دیگر، در پی ارائه نظریۀ جدید علمی درباره مکان است. دغدغۀ او پاسخ به پرسشهای فیزیکی یا پرسشهایی در باب چگونگی قوانین طبیعت نیست. بلکه انتقاد او از مکانیک نیوتنی جزیی از انتقادهای بنیادی او به پیشفرضهای متافیزیکی است. نیچه میداند که مکانیک نیوتنی کاملاً با اخلاقیات متافیزیکی و آموزههای مسیحی در ارتباط است. این که همه جای مکان با هم برابر است، برای نیچه همبسته اخلاق برابریخواهی است. اخلاقی که پیچیدگی ها و تفاوت را نفی می کند و به یکسانسازی مشغول است. به عبارت دیگر نیچه در پی نیوتنزدایی از اخلاق و فرهنگ است.
به طور کلی زمان کانتی در اندیشه نیچه جایگاهی مشابه با مکان دارد. او در اکثر مواقع در بحث درباره مسائل معرفتشناسی مکان و زمان را با هم می آورد. رأی او دربارۀ زمان نیز این است که در تجربۀ روزمره، زمان خطی صورت شهود ماست و نه خصلت اشیاء فینفسه. از این رأی هم در دورۀ اولیه(۳) و هم دوره متأخر میتوان نمونه های از متن نیچه را شاهد گرفت:
«زمان به خودی خود بی معناست، زمان فقط برای موجودی که قادر به ادراک حسی است، وجود دارد. مکان نیز به همین گونه است» (TL,40)
همچنین میتوان به مثالهایی که در ۱-۲-۳ آورده شد اشاره کرد که طی آنها نیچه در دورۀ متأخر و میانی نیز تأکید می کند که مکان و زمان از عینیت مطلق برخوردار نیستند. اما مسألهای که باقی میماند این است که نیچه دربارۀ زمان نیز مانند مکان اعتقاد دارد که میتوان از دو زمان سخن گفت. قبلاً نشان دادیم که از نظر نیچه چگونه طبیعت مترادف با پدیدار کانتی نیست. بنابراین قابل پیش بینی است که وی مانند مکان، به زمان طبیعی در برابر زمان خطی روزمره اعتقاد داشته باشد. از نظر هیل، نیچه درباب زمان نیز چنین نظری دارد. «او ]نیچه[ یک زمان و مکان طبیعت فرض می کند که ممکن است با زمان و مکان شهودی ما در هندسه و خلأ تفاوت داشته باشد» (Hill, 2003:136) به عبارتی زمان پدیداری ]همانند مکان پدیداری[ متعلق به چشمانداز ما و زیرمجموعه ای از حقایق ماست. )«our truth»( در حیات روزمره زمان خطی پیششرط جهان پدیدار است. اما این زمان، زمان سابژکتیو است. در مقابل این زمان طبیعتاً نباید زمانی فینفسه وجود داشته باشد، بلکه زمانی طبیعی قرار دارد. اما این مسأله که زمان غیرپدیداری چگونه زمانی است، مسألهای پیچیده و محل اختلاف مفسران نیچه است.(۴)
نیچه در موارد اندکی به طور اختصاصی دربارۀ زمان سخن گفته است. و همانطور که اشاره شد از مکان و زمان با هم یاد می کند. یکی از مواردی که نیچه به طور مجزا به مسأله زمان می پردازد، کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونانیان»[۷۴] مربوط به سال ۱۸۷۳ است. گرچه این نوشته متعلق به دورۀ اولیه نیچه است، اما حاوی نکات و ایدههایی است که می تواند برای فهم رأی نیچه دربارۀ زمان مفید باشد. نیچه هنگام بحث درباره هستی بی زمان پارمنیدس اشاره ای به رای کانت درباره زمان می کند:
«و اگر مخالفان بخواهند چنین وارد شوند که خود اندیشۀ شما توالی را نشان می دهد، ازاین رو اندیشۀ شما نمیتواند واقعی باشد و بنابراین نمیتواند مدعایتان را اثبات کند، پارمنیدس ممکن است پاسخی را که کانت در موردی مشابه به اعتراضی مشابه داده بود بگوید: « میتوانم بگویم که تصورات من پیدرپی میآیند. اما این ها به این معنی است که آگاهی من از آنها برحسب توالی زمانی است، به عبارتی مطابق با صورت حس درونی است. اما این زمان را بدل به چیزی نمیکند که فینفسه وجود دارد و نه شرطی که به طور ابژکتیو(عینی) متصل به اشیاء باشد. به عبارت دیگر بین فکر محضی که مانند هستی واحد پارمنیدس بیزمان است وآگاهی ما از این فکر باید تمیز داده شود. آگاهی ما از قبل بهوسیله فکر به صور ظاهری (نمود) برگردانده شده است، یعنی به توالی، کثرت و حرکت» (PTG 15)
در ادامه نیچه برهان اسپایر[۷۵] علیه کانت را می آورد:
«براساس فرضیۀ او[کانت] سزار و سقراط واقعا نمردهاند، آنها زندهاند همانطور که دوهزار سال پیش زنده بودند، آنها تنها برحسب مرتبسازی حس درونی من مرده به نظر میرسند. انسانهایی که هنوز متولد نشدهاند از قبل زندهاند و اگر اکنون در صحنه حاضر نیستند این نیز خطای مرتبسازی حس درونی است. پرسش اصلی این است که چگونه آغاز و پایان حیات آگاهانه، همراه با تمام حسهای درونی و بیرونیاش تنها در تفسیر حس درونی ما وجود دارد؟» (Ibid)
در اینجا نیچه رأی کانت را دربارۀ موهوم بودن زمان مانند رأی پارمنیدس میداند. پارمنیدس اعتقاد داشت که حرکت، دگرگونی و توالی موهوم است، و هستی واقعی، ثابت و بی حرکت و سرمدی است. اما به نظر میرسد شباهت این رأی و رأی کانت کمی مسألهدار باشد. چرا که آشکار است که معنای واقعی و موهوم بودن در فلسفۀ کانت، معنایی بیسابقه و جدید است. کانت زمان را یک توهم مطلق نمیداند]آن را واقعیتی تجربی میداند[ در عین حال برای آن عینیت مطلق نیز قائل نیست، بلکه ایدهآلی استعلایی است. فهم این مسأله به تفسیر ما از شیء فینفسۀ کانت بستگی دارد. زمانی میتوان رأی کانت و پارمنیدس را با یکدیگر یکی پنداشت که شیء فینفسه کانت را معادل حقیقت یا واقعیت بدانیم و تفسیر کنیم. اما اگر شیء فینفسه کانت را صرفاً دارای معنایی منفی و مرزی برای حدود معرفتمان بدانیم آنگاه هم این شباهت و هم آن ایراد اسپایر بیمعنا می شود. اگر کانت زمان را سابژکتیو میداند، نمی توان از دل آن این نتیجه را استنتاج کرد که «قیصر و سقراط نمردهاند» چرا که از دید کانت تمام گزارههای معنادار دربارۀ جهان، و البته فهم ما از مرگ انسانها، مرگ سقراط، و خلاصه تمام آنچه می تواند واقعیت بشری و فرایندهای زیستی تلقی گردد، همگی درون حوزۀ پدیدار از واقعیت برخوردارند. دربارۀ شیء فینفسه هیچ چیزی نمی توان گفت حتی این گزاره که در واقع (یعنی مطابق با اشیاء فینفسه) اسکندر و سقراط نمردهاند. البته نیچه خود به معنای منفی شیء فینفسه آگاهی داشت و اگرچه نیچه ازاسپایر نقلقول می آورد اما نمی توان به طور قاطعانه گفت که او با اسپایر همنظر است. چرا که هم خود این متن به تفصیل موضع کانت را مورد بررسی قرار نمیدهد و در هنگام تشریح فلسفه پارمیندس و آناکساگوراس به این بحث می پردازد و هم متون صریح دیگری چه در این دوره و چه در دوره های بعدی همرأی بودن وی با کانت را در سابژکتیو بودن زمان روزمره تأیید می کنند. اما مسأله مهم این است که فراتر از سوژۀ کانت آیا زمانی وجود دارد؟ پاسخ کانت به این پرسش، پاسخی لاادریگرایانه بود، چرا که فراتر از سوژۀ استعلایی، شیء فینفسه ادراک نشدنی قرار دارد. اما نیچه که به شیء فینفسه ادراک نشدنی باور ندارد چه زمانی را ورای زمان سوژه در نظر میگیرد؟
جان ریچاردسون[۷۶] در مقاله ارزشمند خود بهنام «نیچه درباب زمان و صیرورت»[۷۷] به طور مفصل و دقیق به حالات ممکن مسأله و تفاسیر مختلف زمان می پردازد. از نظر وی برای فهم رأی نیچه دربارۀ زمان باید به مفهوم صیرورت او توجه کرد. در این راستا میتوان چند تفسیر مختلف را به صیرورت نیچه نسبت داد.
یک تفسیر از صیرورت نیچه این است که آن را دارای خصلت ذات معقول یا نومن[۷۸] بدانیم. یعنی همان جایگاهی که نومن در فلسفۀ کانت دارد، صیرورت در فلسفه نیچه اشغال می کند. با این تفاوت که کانت شیء فینفسه را ناشناختنی میدانست و همه چیز از جمله زمانمندی را از آن سلب میکرد. اما نیچه خصلت زمانمندی را برای آن درنظر میگیرد. از نظر نیچه، کانت به دلیل اعتقاد راسخ مسیحی خود به ابدیت، شیء فینفسه را بیزمان میدانست. (Richarson,2006: 213). یعنی بر خلاف نومن کانت که ناشناختنی است، صیرورت نیچه قابل توصیف است و خصلت آن زمانمندی است.
در حالتی دیگر میتوان گفت که صیرورت ویژگی مثبت جهان فینفسه ]یا جهان آنچنان که هست[ و مستقل از چشمانداز است. این جهان ناشناخته است چرا که صیرورت ویژگی کلی آن است. بنابراین زمان خصلت واقعی جهان است. اما این توصیف، با حملات مختلف نیچه به مفهوم «درخویشتن» یا «اشیاء فینفسه» ناسازگار است. (Ibid,213)
حالت سوم این است که صیرورت را ساختار جهان پدیداری بدانیم. زمان و صیرورت خصلت بنیادی چشمانداز و جهان تجربی مایند و بر ما پدیدار میگردند. میتوان صیرورت را ساختار کلی همۀ نمودها در نظر گرفت. مانند کانت که زمان را صورت پیشینی همۀ نمودها میدانست. اما دشواری که در این جا وجود دارد این است که چگونه میتوان صیرورت را صورت همۀ چشماندازها در نظر گرفت درحالیکه نیچه به کرات ادعا می کند که همه چشماندازها و دیدگاههایمان دربارۀ جهان درنسبت با صیرورت دچار خطا میشوند؟ صیرورت خود گویی ملاکی برای نظریه تحریف اوست. (( Ibid 213-214
حالت چهارم، حالتی است که ریچاردسون در آن تفسیر خویش از صیرورت و زمانمندی نیچه را ارائه میدهد. ریچاردسون هم به نحوی مانند هیل اعتقاد دارد که نیچه از دو زمان سخن میگوید.(۵) از نظر وی دراندیشه نیچه «صیرورت خصلت واقعی خود چشماندازهاست» (Ibid,214)نه خصلت محتوای چشم اندازها. زمان، صورت یا ساختار چشماندازهاست که بهوسیله آن یک محتوا بر چشماندازها پدیدار می شود. در واقع باید بین دوشیوه وجود داشتن زمان یا دو نوع زمان تمایز گذاشت. یک شیوه واضح و یک شیوه کمتر واضح. شیوه واضح وجود داشتن زمان، زمانی است که «برای چشماندازها»[۷۹] است؛ زمانی که بر آنها پدیدار می شود. برای مثال ، زمانی که یک ارگانیسم درک می کند و زمانی که کمتر واضح است، زمانی است که شامل خود «چشماندازی بودن[۸۰]» می شود: زمان چشماندازها[۸۱] ((Ibid 215
این تمایز بین دو نوع زمان پدیداری، برمیگردد به شکاکیت نیچه نسبت به راهی که ما به وسیله آن زمان را تجربه میکنیم. ارگانیزمی که در زمان زندگی می کند، زمان را به نحوه متفاوت با زیست واقعی خود درک می کند. حیات از نظر نیچه تمایل دارد که صیرورتاش را نفی کند. نیچه در شرح زمان درون چشمانداز انسانی با کانت موافق است؛ این که انسان زمان را خطی دریافت می کند و این زمان روزمره یا عرفی را نیچه شرط تجربه و ارتباط معرفتی ما با جهان میداند. اما نیچه ارتباط ما با جهان را تنها معرفتشناسانه نمیداند، بلکه از ارتباط عملگرایانه[۸۲] با جهان نیز سخن میگوید. زمان غیر شهودی شرط ارتباط عملگرایانه ما با جهان است. زمان شهودی متعلق به حوزه خودآگاهی ماست. اما زمان زیستی ارگانیزم مبتنی بر«اراده» و کوشش اوست. بی آنکه بخواهیم به تفصیل به بحث اراده معطوف به قدرت وارد شویم، به طور مختصر میتوان گفت که اراده از نظر نیچه نه یک شیء ثابت و ماندگار، بلکه خصلت عمل و فعالیت است. «اراده از آن یک شخص نیست و در یک آگاهی یا اگو متمرکز نشده است، بلکهاز خلال آمیزهای از تقلاها بهوسیله چیزی که نیچه «رانه[۸۳]» مینامد، در توانایی های بدنمان پخش می شود.» (Ibid, 216)
در واقع نیچه به من جوهری منفک از دیگران یا منفک از ابژهها و اثرات باور ندارد. اراده همواره متضمن رسیدن به یک هدف و پایان است. نیچه این ارتباط با یک هدف را، ارتباط با آینده میداند. این آینده معنای کار ارگانیزم را تعیین می کند. نیچه دستیابی اراده به آینده را اراده معطوف به قدرت میداند. قدرت نوعی از رشد است، رشدی که مبتنی بر تسلط بر نیروهای دیگر و غلبه بر اراده در حالت پیشین خود است. اراده معطوف به قدرت یک رانه، میخواهد حالت کنونیاش را با حالتی جدید تعویض کند. اما باید به یاد داشته باشیم که این نگاه به اهداف آینده، یک نگاه از روی تفکر یا آگاهانه نیست. در اندیشه نیچه این حیاتی است که جنبۀ بهسوی هدف بودن و رو به آینده داشتن، برای تعیین معنا کافی نیست. این از خطاهای بشری ماست که گمان میکنیم ارادۀ آزادمان هدفهای خود را بهوسیله کارهای آزادانه تعیین می کند. اما در واقع هر اراده و رانهای بهوسیله فرآیندی در گذشته بهسوی هدفاش رانده می شود. پروسهای وجود دارد که این رانه را گزینش کرده است، خود ارگانیسم از این پرتابشدگی و اتصال به گذشته عموماً آگاه نیست.( Ibid, 217-218)
دلیل این ناآگاهی بر میگردد به پیچیدگی فرایندی که هدف را شکل می دهند. برای آگاهی از هدف ، باید فرآیندهایی را که شکلدهندۀ فعالیت رانههایند فهمید. باید دانست که چه رانههایی چه کارکردی در ارگانیزم دارند و این امر دشوار خواهد بود چرا که یک رانه نه بهوسیلۀ یک فرایند، بلکه مجموعه ای از فرآیندها ساخته شده است. زمان آگاهانۀ ما با زمانی که چشماندازها و رانهها را ساختاربندی می کند متفاوت است. حیات دارای تمایل ریشهداری برای تحریف زمان در هنگام تجربه آن است. تحریف به این صورت است که در حالیکه گذشته نقش اساسی در ساختن معناها دارد، اراده تمایل دارد که گذشته را نبیند و آن را نسبت به آینده دستدوم لحاظ کند و هنگامی که گذشته را به دید می آورد، آن را به مثابه امری معدوم شده در نظر میگیرد.( (Ibid, 218-219
در این جا از این بحث صرف نظر می شود که از نظر نیچه آگاهی ما از زمان، ترس ما را از صیرورت را فزاینده می کند و این زمان آگاهانه موجب برقراری نسبتی ناشاد با حیات شده است.(۶) آنچه که به بحث ما مربوط است، تفکیک بین دو نوع زمان، یعنی زمان چشماندازی و زمان چشماندازهاست.
طبق تفسیر ریچاردسون، نیچه به دو نوع زمان اعتقاد دارد. زمان چشماندازها و زمان چشماندازی. زمان چشماندازی، زمانی است که یک چشمانداز یا یک ارگانیزم درک می کند، انسان بهعنوان یک ارگانیزم، درون چشم انداز خود، تصوری از زمان دارد. اما زمانی که مربوط به زیست اوست، متفاوت با تصور آن است. آگاهی انسان زمان را به صورت خطی دریافت می کند. آنات زمان به صورت متوالی در پی هم میآیند. گذشتهای که طی شده، زمان حال که در آن قرار داریم و آیندهای که پیش روی ماست.
در زمان آگاهانه گذشته امری معدوم است و آنچه اهمیت و اصالت دارد زمان حال است که در آن اهداف آینده تعیین می شود. این مفهوم آگاهانه و خطی از زمان وابسته با مفهوم ارادۀ آزاد، یا خودِ جوهری است. خود یا سوژهای که خود را مسلط میپندارد. اما در مقابل این زمان، زمان زیستی قرار دارد. زمانی که در واقع بر چشماندازها و ارگانیسمها اثر می کند. این زمان به آگاهی در نمیآید. اما در عمل معنا و حیات چشمانداز را تعیین می کند. زمان چشماندازها از الگوی خطی پیروی نمیکند. گذشته به مثابه امری معدوم نیست، بلکه تمام معنای یک چشمانداز وابسته به گذشتۀ اوست. در یک معنا میتوان گفت که گذشته و آینده به صورت آمیزهای درهمتنیده حیات ارگانیزم را به پیش میبرند. بنابراین آنچه که اهمیت دارد زمانی است که ما آن را به صورت آگاهانه درک نمیکنیم. زمان شهودی ما همان زمان خطی کانتی است. اما در مقابل، زمانی غیربشری وجود دارد که خطی نیست و مانند مکانی که نیچه مدنظر داشت، وابسته به نیروها و ارادۀ معطوف به قدرت است. بنابراین همانطور که از نظر نیچه مکان طبیعت همسانگرد نیست و هر نقطۀ آن با نقاط دیگر آن متفاوت است. زمان طبیعت نیز بدین گونه است. ارادههای متفاوت، زمان های متفاوتی دارند. چرا که اساساً هر چشمانداز گذشتۀ متفاوت و علایق و معانی متفاوتی دارد.
از ابتدا قرار بود نشان داده شود که ایدۀ نیچه درباره زمان، دارای مبنایی کانتی است و او اندیشۀ کانت را در این مورد بسط میدهد. از نظر کانت زمان یک ایدهآل استعلایی و واقعیتی تجربی است. تنها از چشمانداز انسانی میتوان از زمان خطی سخن گفت. جدای از چشمانداز ما، از نظرکانت ما نمیدانیم که چه چیزی وجود دارد. شیء فینفسه شناختنی نیست و تنها به صورت منفی میتوان از آن سخن گفت. آنچه اهمیت دارد این است که کانت بر سوبژکتیو بودن زمان بشری تأکید می کند. نیچه نیز در ادامۀ نقد کانتی اندیشهاش را میآغازد. او نیز مانند کانت سوبژکتیو بودن زمان بشری (خطی) را میپذیرد. اما از آغاز که او ایدۀ شیء فینفسه کانت را رد می کند، اعتقاد دارد که فراتر از سوژه کانتی میتوان سخن گفت. زمان ناآگاهانه و زیستی، زمان غیرخطی است و زمانی است که حیات را پیش میبرد. نیچه با موهوم خواندن زمان روزمره یا همان زمان خطی، از زمانی واقعی یاد می کند. اما در عین حال او هنوز درون حوزه نمود از این دو نوع زمان سخن میگوید. هر دو این زمانها، زمان های پدیداری اند، نه زمان فینفسه. بنابراین میتوان گفت نیچه کماکان به فلسفه نقادی کانت وفادار است. او در نفی شناخت چیزی فینفسه با کانت هم نظر است. همچنین نظرات خویش را درباره زمان بر مبنای کانتی استوار میسازد. زمان کانتی، زمان آگاهانه ماست. اما نیچه فلسفه نقادی را در این موضوع بسط و گسترش میدهد و به بیان هیل، نیچه طبیعت را فراتر از پدیدار کانتی فرض می کند و زمان طبیعی را در مقابل زمان پدیداری قرار میدهد.
هدف این فصل بطور کلی بررسی آرای نیچه درباره زمان و مکان و نسبت آنها با زمان و مکان حسیات استعلایی کانت بود. نشان دادیم که نیچه از دو زمان و مکان حرف میزند، یک زمان و مکانی که درک میکنیم اما واقعی نیستند و زمان و مکانی که واقعی اند اما درک نمیشوند. هر دوی این زمان و مکان ها درون حوزۀ پدیدار تعریف میشوند و نیچه به هیچ وجه از زمان و مکانی فی نفسه در مقابل زمان و مکان پدیداری سخن نمیگوید. نیچه مفهوم طبیعت را در مقابل پدیدار کانتی قرار میدهد و آن را فراتر از پدیدار در نظر میگیرد. بنابراین علاوه بر مکان و زمان کانتی به مکان و زمان طبیعی اعتقاد دارد. مکان پدیداری کانت، مکان اقلیدسی است که در تجربه روزمره درک می شود و طبق توصیف نیوتن خالی و مطلق است. نیچه این مکان را مانند کانت شرط شهود حسی ما میداند. در مقابل اما به مکانی نااقلیدسی اعتقاد دارد که مانند مکان نیوتنی خالی و همسانگرد نیست و با میدان های متکثر نیرو ایجاد می شود. همچنین در مقابل زمان روزمره خطی که صورت شهود ماست، زمان طبیعی یا به بیان ریچاردسون زمان چشم اندازها وجود دارد که غیر خطی است.
پس به طور کلی ما یک زمان و مکان آگاهانه و یک زمان و مکان ناآگاهانه داریم. نیچه توصیف کانت درباره زمان و مکان آگاهانه را میپذیرد. اندیشه نیچه درباره مکان و زمان از دو جنبه با فلسفه کانت مرتبط می شود. اول اینکه توصیف کانت در حسیات استعلایی از نظر نیچه درباره ادراک آگاهانه زمان و مکان ما قابل قبول است. دوم اینکه نیچه به مفهوم درون پدیداری مکان و زمان نا آگاهانه نیز وفادار می ماند. به عبارتی زمان و مکان طبیعی نیز سوبژکتیو اند نه زمان و مکان فی نفسه.
۰پینوشت
۱. نظرات نیچه درباره توصیف جهان بهوسیله نیروها در گزینگویههای۱۰۶۱-۱۰۵۳ اراده معطوف به قدرت آمده است. تفسیر این نظرات به طرق گوناگون توسط مفسران مختلف انجام شده است.
۲. تفسیر دلوز از صیرورت در اندیشه نیچه در کتاب نیچه وفلسفه در فصل دو صفحات ۶۸ تا۱۲۰ آمده است.
دلوز،ژیل (۱۳۹۰)، نیچه و فلسفه ،ترجمه لیلا کوچک منش،تهران: رخداد نو
۳. البته مراد ما در اینجا از دورۀ اولیه یادداشتهای مربوط به سال ۱۸۷۳ و بخصوص رسالۀ حقیقت و دروغ است. چرا که در” فلسفه در عصر تراژیک” مربوط به سال ۱۸۷۳ او با رأی کانت درباره زمان چالش می کند، که در ادامه به طور مختصر به آن پرداخته خواهد شد.
۴. گرچه بهنظر میرسد که زمان در اندیشه نیچه آنطورکه باید به طور تخصصی مورد پژوهش قرار نگرفته است، به استثنای مفسرانی چون ریچاردسون و هیل
۵. البته تفسیر ریچاردسون از زمان تفصیلیتر و معتبرتراز هیل به نظر میرسد. که این مسأله برمیگردد به تفسیر ریچاردسون از نیچه که در کتاب « داروینیزم جدید نیچه» آمده است.
Richarson, John (2004), Nietzsche’s New Darwinism, Oxford University Press
۶.از نظر ریچاردسون بازگشت ابدی، نه یک نظریه جهانشناسانه، بلکه آزمون و پیشنهادی روانشناسانه است که از ما دعوت می کند که بازگشت ابدی همه چیز حیات را اراده کنیم. نظریه بازگشت نوعی تلاش برای برون رفتن از نسبت ناشاد با زمان و صیرورت است.
نیچه درباره چگونگی ارتباط حس و عقل در آثار مختلفاش و به طور منسجم در غروب بت ها توصیفی را ارائه می دهد که به وضوح متاثر از آموزه های کانت در تحلیل استعلایی و مغالطات است. او وحدت بخشی به ابژه های تجربی را به دستور زبان و فرض یک «من» مرتبط می کند. مقصود این فصل این است که نشان دهد که این توصیف نیچه مبتنی برمباحث مربوط به مقولات و تألیف در تحلیل استعلایی نقد عقل محض است. ابتدا سعی می شود موضع کانت درباره عمل تألیف و جایگاه و کارکرد مقولات شرح داده شود، سپس به بیان و تشریح تبیین نیچه از تجربه با تاکید بر روی غروب بت ها پرداخته می شود و نشان داده می شود که چگونه پایه های توصیف نیچه بر تحلیل استعلایی استوار است.
کانت تمام چیزی را که از تجربه حسی دریافت می کنیم، بازنمودهایی می دانست که توسط شهود دریافت می کنیم. او در حسیات استعلایی نشان می دهد که ذهن ما از نوعی خاصیت پذیرندگی برای دریافت نمود های تجربی برخوردار است و این خاصیت چیزی نیست جز صورت های مکان و زمان که صور پیشینی شهود اند. اما شهود و قوه حساسیت ما نمی تواند به تنهایی به ما ابژه هایی وحدت یافته بدهد که بتوان درباره آنها اندیشید.
این که چطور می شود که ما مجموعه ای معین از کیفیت ها را یکجا دریافت میکنیم، چگونه کثرت نمودها به صورت ابژه هایی تجربی دریافت می شود، قابل تبیین با تجربه حسی نیست. ما از شهود حسی، جوهر و علیت را دریافت نمی کنیم. در نتیجه از شهود حسی نمی توان به مجموعه وحدت یافته ای به نام ابژه رسید. تحلیل استعلایی[۸۴] کانت توصیفی برای این مسئله است. از نظر کانت قوه فهم نقشی فعال در ساختن ابژه ها دارد. فاهمه دارای مقولات پیشینی است که کثرات شهود را مرتب سازی می کند.
تألیف[۸۵] فعالیتی است که طی آن سوژه باز نمودهای گوناگون را به یکدیگر می افزاید و آنها را در شناختی واحد گرد هم می آورد. این مرتب سازی به وسیله چهار مقوله کمیت، کیفیت، نسبت و جهت انجام می شود. این مقولات شرط هر گونه معرفت و تفکرما درباره ابژه هایند. اندیشیدن همان حکم کردن است که کار آن وحدت بخشیدن به باز نمودها توسط مقولات پیشینی است.بنابراین ابژه ها محصول فعالیت قوه ی فهم اند، به عبارتی اعمال مفاهیم پیشینی فاهمه بر شهودها، ابژه های تجربی را می سازند.
۰۶۵/۰
۵
رضایت مشتریان محصولات پتروشیمی
۱۶۹/۰
۱۶۹/۰
۴
میزان تولید محصولات پتروشیمی
۰۴۱/۰
۰۴۱/۰
۷
شیوﺓ بازاریابی محصولات پتروشیمی
۱۹۰/۰
۱۹۰/۰
۳
با توجه به اطلاعات موجود در جدول بالا، می توانیم نتیجه بگیریم که هفت معیار، قیمت محصولات پتروشیمی، توزیع فیزیکی محصولات پتروشیمی، کیفیت محصولات پتروشیمی، سیاست فروش محصولات پتروشیمی، رضایت مشتریان محصولات پتروشیمی، میزان تولید محصولات پتروشیمی و شیوه بازاریابی محصولات پتروشیمی، معیارهای اصلی مؤثر بر فروش محصولات شرکت پتروشیمی خراسان می باشند و با توجه به اینکه نرخ سازگاری ماتریس مقایسات زوجی برابر با ۰۸/۰ می باشد، این معیارها دارای سازگاری بوده و قابل اتکا می باشند و فرضیه اصلی تحقیق تأیید می گردد.
۴-۴-۲ فرضیه فرعی اول تحقیق
قیمت محصولات پتروشیمی بر فروش(نقدی، اعتباری و سلف) محصولات آن تأثیرگذار است.
جدول (۴-۶): نتایج حاصل از آزمون همبستگی مربوط به فرضیه فرعی اول تحقیق
فرضیه فرعی اول
ضریب همبستگی
ضریب تبیین
معناداری ضریب همبستگی
سطح خطا
تعداد
نتیجهگیری
قیمت محصولات و فروش
۰.۷
۰.۲۳
۴.۳۵
۰.۰۵
۲۷۱
رد فرضیه صفر و
قبول فرضیه تحقیق
با توجه به جدول ۴-۶ همانگونه که مشاهده میشود مقدار آزمون محاسبه شده معنادار میباشد. زیرا مقدار محاسبه شده بزرگتر از ۰.۰۵ میباشد، بنابراین فرضیه صفر (که بین قیمت محصولات پتروشیمی و فروش(نقدی، اعتباری و سلف) محصولات پتروشیمی تفاوت معناداری وجود ندارد) رد میشود و فرض آماری با اطمینان ۰.۹۵% پذیرفته میشود. بدین معنا که بین قیمت محصولات پتروشیمی و فروش(نقدی، اعتباری و سلف) محصولات پتروشیمی رابطه معناداری وجود دارد. همچنین طبق نتایج بدست آمده از آزمون مشخص گردید که ۰.۲۳% تغییرات مربوط به قیمت محصولات پتروشیمی متاثر از عوامل مربوط به فروش است که این خود بیانگر تاثیرات عوامل موثر بر فروش میباشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
همچنین با بهره گرفتن از ماتریس مقایسات زوجی حاصل از پرسشنامه تحقیق و تجزیه و تحلیل آنها به کمک نرم افزار مربوطه، میزان تأثیر زیرمعیارها و راهکارهای عامل قیمت، بر فروش(نقدی، اعتباری و سلف) این محصولات در جدول(۴-۷) ارائه گردیده است.
تجارت بین المللی اغلب نقش حساس، اگر چه نه الزاما بیخطر، در توسعه تاریخی جهان سوم ایفا
کرده است. در عمده کشورهای آفریقا، آسیا، خاورمیانه و آمریکای لاتین صادرات مواد اولیه بطور سنتی بخش بزرگی از تولید ناخالص ملی را تشکیل میدهد. در بعضی از کشورهای کوچکتر، تقریبا ۱۵ تا ۳۰ درصد ارزش پولی تولید ناخالص ملی از فروش محصولات کشاورزی مانند قهوه، چای، پنبه، کاکائو و شکر، به خارج ناشی می شود. در کشورهای خاورمیانه، فروش محصولات نفتی خام و پالایش شده به دیگر کشورهای جهان قریب ۸۵% از درآمد ملی را تشکیل میدهد. ولی بر خلاف کشورهای تولید کننده نفت، غالب کشورهای در حال توسعه برای تامین بخش اعظم نیاز ارزی خود متکی به صادرات مواد اولیه غیر معدنی هستند. از آنجا که بازار صادراتی این کالاها اغلب از ثبات کافی برخوردار نیست، وابستگی به صادرات اینگونه کالاها همواره با نوعی خطر و بیثباتی همراه است که کمتر کشوری طالب آن است. علاوه بر وابستگی این کشورها به صادرات، غالب کشورهای در حال توسعه حتی به میزان بیشتری متکی به واردات مواد خام، ماشین آلات، کالاهای سرمایهای، کالاهای تولید واسطهای و کالاهای مصرفی برای گسترش صنایع خود و رفع نیازهای مصرفی مردم خود هستند. یکی از موارد مهم و قابل ملاحظه در تجارت خارجی ترکیب واردات و صادرات در کشورهای مختلف میباشد. در کشوری مانند مالزی از میان ۲۳۷/۹۸ میلیارد دلار صادرات در یک سال مشخص، قریب ۷۹ میلیارد دلار آن مربوط به کالای ساخته شده صنعتی میباشد یعنی ۸۰% مجموع صادرات، در خصوص واردات این کشورها نیز وضعیت مشابهی حاکم است. در کشور ایران از مجموع قریب۱۵میلیارد دلار واردات صورت گرفته درسال مشابه، قریب ۳ میلیارد دلار واردات مربوط به موادغذایی میباشد. یعنی ۳۰% واردات مربوط به واردات مواد غذایی میباشد در حالیکه در کشور مالزی ۵/۳ میایارد دلار آن مربوط به واردات مواد غذایی بوده است که به نسبت مجموع واردات (۸۳ میلیارد دلار) تنها ۴% مجموع واردات میباشد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۹۶-۹۵)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
به علاوه روند چند دهه گذشته حاکی است، کشورهای توسعه یافته بیشتر به صادرات کالاهای صنعتی مبادرت ورزیدهاند و یا اقلام معدنی مورد نیاز برای تولید و یا تولیدات کم سود در بخش کشاورزی را وارد نموده اند. این روند موجب می شود سهم ناچیزی از واردات کشورهای توسعه یافته به جهان سوم اختصاص مییابد. بررسیهای به عمل آمده نشان میدهد که در رابطه با ساختار واردات و صادرات در بهترین حالت سهم کشورهای توسعه نیافته از تولیدات صنعتی و صادرات آنها
در دنیا ۱۳% میباشد که این خود نشاندهنده جایگاه پایین این کشورها در تولید و صادرات کالاهای صنعتی میباشد. همچنین وابستگی شدید به صادرات کالاها با تنوع بسیار کم ویژگی اقتصاد کشور جهان سومی است. ارزش بازرگانی خارجی بطور عمده بر چند کالای اولیه و محصولات کشاورزی است که قیمت آنها نیز نه تنها در معرض نوسانهای شدید و ناگهانی است، بلکه تعیین قیمت نیز توسط کشورهای خریدار صورت میگیرد. به همین لحاظ آفریقا و بخشهایی از آسیا همواره دارای اقتصادهای متزلزلی هستند. عامل دیگر توجه به چگونگی اشتغال کشورهای توسعه یافته با جهان سوم است که در این مبادله نابرابر به علت نوع کالاهای مبادله شده منجر به تاثیرات مثبت در اقتصاد توسعه یافته می شود و به نظر میرسد تا زمانی که این نوع تجارت صورت میگیرد، شکاف عوارض مثبت (برای توسعه یافته ها) و عوارض منفی (برای کشورهای توسعه نیافته) ادامه خواهد داشت.(ربیعی، ۱۳۸۴: ۴۸۸)
۲-۲-۶-۱۱ آثار سیاستی امنیتی
اصولا وابستگی شدید کشورهای جهان سوم به صادرات منابع زیرزمینی، یک پدیده صرفا اقتصادی تلقی نمی شود. شواهد بسیاری از تجارب سیاسی دردست میباشد که کشورهای توسعه یافته ازاین نقطه ضعف همواره بعنوان اهرم فشار مقاصد سیاسی خود بهره جستهاند. حتی افت و خیز کالای استراتژیکی همچون نفت، بیشتر با منازعات سیاسی جهان توسعه یافته شناخته می شود. در حال حاضر بسیاری از کشورهای کمتر توسعه یافته، فرایند توسعه و یا در واقع کل اقتصاد وابسته به صادرات یک یا دو کالای عمده است. بطور مثال بیشتر اعضای اوپک و برخی از تولیدکنندگان عمده نفت غیر عضو اوپک نظیر مکزیک در چنین وضعیتی قرار دارند. همچنین صادرکنندگان قلع و مس نیز دارای وضعیت مشابهی هستند پرو (۳۵% کل صادرات)، بولیوی (۳۰% کل صادرات)، شیلی (۴۰% کل صادرات)، زئیر (۵۰% کل صادرات) و زامبیا (۸۵% کل صادرات) بطور کلی سه چهارم کشورهای کمتر توسعه یافته به فروش ۳۳ کالا وابستهاند و این وضعیتی است که با نیاز کشورهای پیشرفته صنعتی به موادخام و فرآورده های اولیه همسازی دارد. بعنوان عظمت این پدیده باید گفت که در میانه
دهه ۱۹۸۰ تنها یک کشور از ۲۲ کشور عرب دارای شـاخص تمرکزی کمتر از شاخص متـمرکزترین
کشورهای اروپای غربی بوده است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۹۷-۹۶)
با توجه به اتکای شدید به صادرات تک محصولی، تغییر بهای جهانی این نوع کالا بر اقتصاد این کشورها تاثیری اساسی دارد که اغلب با پیامدهای امنیتی نیز همراه است. اساسا اقتصاد، متکی به ارز خارجی است. دلار در حال حاضر یکی از محورهای مبادلات جهانی است. تجارت اخیر نشان داده است، دولت ایالات متحده آمریکا، همواره از این ابزار برای اعمال سیاستهای خود بهره برده است. علاوه بر این تغییرات نرخ ارز تزلزل و ناپایداری اقتصاد توسعه نیافتهها را چندبرابر نموده است. نرخهای متغیر ارز خارجی را برحسب شرایط متغیر عرضه و تقاضای جهانی میتوان بصورت دیگری مطرح کرد. به نظر میرسد که نرخهای متغیر ارز زیاد مطلوب نباشد خصوصا در کشورهای جهان سوم که وابستگی شدیدی به صادرات و واردات دارند زیرا که این نرخها غیرقابل پیش بینی و نوسانات آنها غیرقابل کنترل هستند و نسبت به معادلات پول داخلی و خارجی حساسند. اینچنین نوسانات غیرقابل پیش بینی می تواند اثرات مخربی دربرنامههای بلند مدت وکوتاه مدت توسعه داشته باشد بنابراین، بار دیگر مشاهده میکنیم که تکیه بر نیروهای بازار آزاد عرضه و تقاضا (برای پولهای داخلی و خارجی) می تواند در مقایسه با دخالت بازار، سبب عدم ثبات و آسیب پذیری بیشتر تعداد بسیاری از کشوهای جهان سوم باشد.(ربیعی، ۱۳۸۴: ۴۹۱-۴۸۹)
اساسا اقتصاد، توسعه و امنیت در پیشرفت اقتصادی و صنعتی اغلب تاثیر زیادی بر امنیت از دو حیث داخلی و خارجی دارد. اما در تامین امنیت خارجی عوامل دیگری خارج از حوزه اقتصاد نیز تاثیرگذارند. ولی قدر مسلم این است که به میزان توسعه اقتصادی، امکان دستیافتن به فرصتهای امنیت بینالملل و رفع تهدیدات افزایش مییابد. حتی رفتارهای امنیتی دولتهای توسعه یافته با دولتهای عقب مانده کاملا متفاوت است. کره جنوبی که یکی از کشورهای تازه صنعتی شده است رفتارهای متفاوتی نسبت به افغانستان که کشوری جهان سومی است دارد. مجموعه شواهد و بررسیهای آماری و تجاربی که از تفاوت وضعیتهای امنیتی در میان جوامع مختلف قابل مشاهده است، میتوان چنین فرضیهای را بیان نمود:
رابطه مستقیم بین میزان توسعه اقتصادی و امنیت اجتماعی و سیاسی داخلی وجود دارد و این رابطه فارغ از سایر شرایط، در تامین امنیت خارجی موثر است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۰-۹۹)
به تعبیر اسمیت بدون وجود رشد اقتصادی، احتمال دستیابی به ثبات دموکراتیک وجود ندارد. البته از رشد اقتصادی باید به منظور پشتیبانی از پیشرفت اجتماعی بهره گیری شود. در این زمینه نیز بسیاری از مسائل به اینکه فرصتهایی برای پیشرفت اجتماعی گروه های بیشتر محروم (از این فرصتها) فراهم شود یا نه، بستگی خواهد داشت. به همبن خاطر است که کارولین توماس سیاست دستیابی به استقلال و امنیت اقتصادی را برای بسیاری از دولتهای جهان سومی امری حیاتی ارزیابی مینماید که بدون آن ثبات و آرامش در این کشورها به دست نخواهد آمد.(افتخاری، ۱۳۸۵: ۲۹۷)
نکته قابل توجه و ظریفی در تبیین رابطه توسعه اقتصادی و امنیت نهفته است همانطور که قبلا مطرح گردید مطالعات نظری و مشاهدات عملی بر وقوع بیثباتی سیاسی و بحرانهای متعدد ناشی از آغاز روند توسعه و دوران گذار که تا رسیدن به شرایط نسبی از رشد و توسعه، به وقوع خواهد پیوست. در این زمینه بحرانهای هویت، مشارکت، منازعات قومی، بحرانهای ناشی از شکافهای طبقاتی شناسایی شده اند. نقش توسعه اقتصادی که گهگاه نوسازی خوانده می شود مسائل بنیادینی را مطرح میسازد که فراتر از قلمرو اقتصادی قرار میگیرد.سرمایه گذاری در توسعه اقتصادی و اجتماعی بویژه اگرمنجر به انجام پروژه های چشمگیر یاایجادثروتهای رشکبرانگیز شود بهتوقعاتمحلیدامنمیزند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۰)
علی هذا به نظر میرسد که بحران دولتهای ملی، سرنوشتی است که در صورت عدم آمادگی دولتهای جهان سوم برای پیوستن به پروسه جهانی شدن، گریبان آنها را خواهد گرفت. با این حال، تعدادی از سیاستمداران و محققین اعتقاد دارند که با برنامه ریزی منسجم و همه جانبه میتوان از تهدیدهای این فرایند پیشگیری نمود، به علاوه از فرصتهای موجود در آن بهرهمند گردید. این فرایند که پس ازفروپاشی نظام دوقطبی شکلی جدید یافت، امیدواریهایی را نیز بوجود آورده است. با توجه به اینکه امکان به دست دادن یک الگوی واحد و حتی چند الگو در موارد مربوط به دولت، سیاست، دموکراسی، امنیت و اقتصاد نمی توان به دست داد و همانگونه که عنوان شد، مسیرهای توسعه و امنیت، متعدد و پیچیده و هر یک از متغیرهای خاص خویش موجهاند. به بیان دیگر جهت تعامل توسعه و امنیت از طریق همکاری میتوان گفت که براساس نظر برانت توسعه به معنای صلح: تضمین امنیت از طریق توسعه، به جای امنیت از طریق سلاح فرآیندی که گسترش تعاملات تجاری منطقهای مورد تاکید قرار میگیرد.(ربیعی، ۱۳۸۴: ۵۱۹)
۲-۲-۶-۱۲ رویکردهای جدید به سیاستهای تجاری
مطالعه تجارت خارجی، از جمله قدیمیترین و بحث برانگیزترین بخشهای رشته اقتصاد است و قدمت آن به قرن شانزدهم میلادی و به اشتیاق تجار اروپایی برای دستیابی به طلای اسپانیا بر میگردد. در قرون بعد، تجارت خارجی به رشد اقتصادی نیرو بخشیده و موتور آن تلقی میشد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۴)
تجارت همه جانبه و بین المللی علاوه بر نقش موثر اقتصادی خود بر جامعه، می تواند بر سایر شئون زندگی افراد نیز موثر باشد. با باز شدن درهای اقتصاد بر روی تجارت جهانی نه تنها انتقال کالا، خدمات و منابع مالی میسر می شود، بلکه جامعه نیز پذیرای اثرات توسعهای (یا ضد توسعهای) انتقال فناوری، الگوهای مصرفی و فرهنگی، ترتیبات نهادی و سازماندهی اجتماعی، نظامهای آموزشی- بهداشتی- اجتماعی، ارزشها، آرمانها و سبک زندگی ملل دیگر شده و اینگونه انتقالات در خصوصیت فرایند رشد، نمود مییابد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۵-۱۰۴)
در چارچوب رابطه میان تجارت خارجی و رشد و توسعه اقتصادی، تحلیلها و نقطه نظرات زیادی ابراز شده است، بطوریکه یک گروه از اندیشمندان اقتصادی بر این باورند که تجارت آزاد خارجی، نقش مثبت بر رشد و توسعه کشورهای جهان، از جمله کشورهای رو به توسعه ایفا می کند. گروه دیگری نیز با اعتقاد به اینکه تجارت بینالملل امروزه نمیتواند راهگشای کشورهای جهان سوم در نیل به اهداف و آمال توسعه اقتصادیشان باشد، با تجارت آزاد خارجی به مخالفت برخاستهاند. برخی از اقتصاددانان معتقدند صحت ادعای منافع تجارت برای توسعه، متکی بر منافع کشورهای پیشرفته صنعتی است، در حالیکه تجارت خارجی مانع توسعه یافتگی صنعتی کشورهای در حال توسعه شده و در ملل ضعیف و فقیر، منافع و دستاوردهای چندانی حاصل نشده، بنابراین طبق آنچه ازنظریه تجارتنئوکلاسیکی انتظار میرود، آزادی تجارت نابرابریهای بین المللی راتشدید کرده است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۵)
به لحاظ تاریخی، کشورهای صنعتی موقعیت وجایگاه بین المللی خودرا حفظ کرده اند، درحالیکه این ادعا که تجارت آزاد می تواند بطور اساسی در فرایند توسعه کشورهای صادر کننده مواد اولیه مشارکت کند و منافع ناشی از تخصص در سطح بین المللی همزمان با منافع رشد پدیدار شود، کاملا مورد مجادله و زیر سوال است. تلقی و روش برگزیدهتر، کوشش برای تبیین شرایط مختلفی است که به نفع یا زیان فرایند توسعه مبتنی بر صادرات است. نتایج نا امید کننده و آثار نامطلوب سیاستهای دروننگر به انتقال توجهات و ثقل تاکیدات فراسوی جانشینی واردات و به منظور تشویق صادرات بویژه صادرات کالاهای ساخته شده و نیمهساخته انجامید. البته نباید از نقش تجربه موفقیتآمیز و کسب نرخهای رشد بالای ۱۰% طی سالیان متمادی در کشورهای تازه صنعتی شده غفلت نمود. آموزههای این تجربه شامل حیاتی بودن طراحی صحیح و اعمال موفق سیاستهای آزاد سازی تجاری و کنترل مسائل جانبی آن بود. (متوسلی، ۱۳۸۰: ۱۶)
نظریه های جدید تجاری، متمرکز بر ساختار بازارهای غیر رقابتی و وجود بازدهی فزاینده به مقیاس است. این نظریه، از سوالات خاص که متناسب شرایط کشورهای در حال توسعه است، نشات میگیرد. اگر چه این نظریه بر پایه های اقتصاد فردی بنا می شود، اما نباید سیاستهای کلانی که شکل دهنده فضا و محیط عمل عوامل است را فراموش نمود. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۶)
هنوز هم به نظر میرسد اغلب کشورهای به نقش سیاستگذاری کلان، بیش از ایجاد ساختارها و نهادهای لازم برای گذران موفقیتآمیز فرایند توسعه تجاری توجه می کنند. بنابراین بررسی و توجه به اثرات مثبت و منفی تجارت بینالملل، مستلزم شناخت کامل از سیاست تجاری مطلوب برای بهرهمندی بیشتر از این موضوع است. تغییر در ویژگیهای تجارت بینالملل، نگرش و رویکرد بسیاری از کشورهای جهان به مقوله تجارت و سیاستهای تجاری را دستخوش تغییر کرده است. نظریه های مرسوم تجارت بینالملل به تجارت بعنوان راهی برای استفاده و بهره برداری کشورها از تفاوتهای موجود بین آنها، نگاه می کند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۶)
براساس این نظریات، از آنجا که کشورها از لحاظ آب و هوا، فرهنگ، مهارت ها، منابع و غیره با یکدیگر متفاوتند، بنابراین هر کشور در تولید کالا یا کالاهایی که منطبق با شرایط خاص آن کشور بوده و دارای مزیت نسبی است اقدام می کند. نظریات مزبور، تجارت را ناشی از مبادلاتی میداند که اقتصاد در آنها دارای نقاط قوت خاصی است. البته با گذشت سالها، این نظریه همچنان به قوت خود باقیمانده استچراکه ویژگیهای اصلی واساسی کشورها، تجارتبین المللی راشکلمیدهد. کشورهایی که دارای نیروی کار فوق العاده ماهر هستند تمایل دارند کالاهایی صادر کنند که به تولید مهارتبری نیاز دارند وکشورهایی که دارای اراضی وسیع هستند، تمایل دارند کالاهای کشاورزی راتولید و صادر
نمایند. علیرغم این موضوع، از زمان جنگ دوم به این سو، بخش وسیع و فزایندهای از تجارت جهانی
به مبادلاتیاختصاصیافته است که نمی توان آنها راناشی ازمزیتهای نسبی کشورها تلقی نمود. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۶)
در واقع در این حالت، به نظر میرسد تجارت منعکسکننده یا معلول مزیتهای موقتی و یا انتخابی ناشی از صرفههای مقیاس و یاجابجاییهای ناشی ازپیشتازی دررقابتهای تنگاتنگ فناوری باشد.(کروگمن، ۱۳۷۸: ۱۰-۸)
تجزیه و تحلیل سنتی اقتصادی مربوط به سیاست تجاری بر نظریهای از تجارت مبتنی است که تاثیر انگیزههایی چون مزیت تولید انبوه، مزیتهای ناشی از تجربیات انباشت شده و مزیتهای موقتی مترتب به ابتکارات و خلاقیت، در تخصصگرایی بین المللی را نمیشناسد. درحقیقت درادبیات سنتی تجارت بینالملل، سیاست تجاری مجموعه ای از ابزارهای قیمتی و مقداری مانند تعرفهها، سهمیهها ویارانههای صادراتی برای مداخله دولت در تجارت آزاد تعریف شده است.(آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۷)
هدف این سیاست آن است که دولت از طریق اقدامات یک جانبه به برخی از اهداف سیاسی یا اقتصادی مانند کاهش کسری حساب جاری یا مثبت شدن تراز پرداختهای خارجی یا بیکاری یا صادرات و حمایت از تولیدات داخلی دست یابد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۷)
این نتیجه گیری و برداشت سنتی از سیاست تجاری نمیتواند برای جهانی که ما درآن زندگی میکنیم مصداق داشته باشد. چرا که در جهان فعلی نقش انگیزه های فوق در توضیح و تبیین تجارت به همان اندازه نیروهای مزیت نسبی دارای اهمیت است. در ادبیات جدید تجارت بینالملل، سیاست تجاری به مجموعه ای از قواعد، مقررات، توافقات بین المللی و مذاکرات تجاری مورد قبول دولت به منظور دسترسی به بازار تثبیت شده خارجی و داخلی برای بنگاههای داخلی اتلاق می شود. در واقع در نگاه مدرن، سیاست تجاری یک بازی دو یا چند طرفه بین کشورها است که دولتها برای بهرهمندی از حداکثر منافع خود در این بازی، با اعمال مقررات خاص تجاری به تنظیم قواعد بازی میپردازند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۷)
در میان نیروها و عواملی که تخصصگرایی بین المللی را به پیش میبرند، به نظر میرسد، عامل فناوری بصورت فزایندهای اهمیت یافته است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۷)
به نظر میرسد در بسیاری از صنایع، مزیتهای نسبی آنها نه به وسیله عواملی چون خصوصیات و ویژگیهای کشوری و مزیتهای ایستای تولید انبوه، بلکه بوسیله دانشی که بنگاهها آن را از طریق فرایند تحقیق و توسعه و تجربهاندوزی بدست میآورند، تعیین می شود. نوآوری فناورانه فعالیتی است که می تواند به خوبی فرایند سرریز به قسمت ها و بخشهای دیگر اقتصاد را ایجاد نماید و به علت این اهمیت فزاینده فناوری است که نیاز به تفکر و تاملی دوباره در زمینه مبانی تجزیه و تحلیل سیاست تجاری تقویت شده است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۸-۱۰۷)
معرفی روشهای جدید برای تجزیه و تحلیل صنایعی که در آنها فقط تعداد معدودی بنگاه در یک دوره زمانی با هم رقابت می کنند، و اصطلاحا الیگاپولی[۲۸] یا انحصار چند جانبه نام گرفته شده، یکی دیگر از عوامل اصلی در تغییر رویکرد تجزیه و تحلیل سیاستهای تجاری است. بسیاری از تجزیه تحلیلهای سنتی اقتصاد بر پایه این فرض است که بازارها نزدیک به وضعیت رقابت کامل هستند.(کروگمن، ۱۳۷۸: ۲۱-۱۰)
اما این فرض در خصوص سیاستهای تجاری عملی نیست. در واقع، مزیتهای مربوط به تولید انبوه و انباشت تجربه و نیز مزایای ناشی از خلاقیت و ابتکار، مانع از شکل گیری رقابت کامل، شدید و فشرده بین بنگاههای متعددوکوچک میگردد. دراین وضعیت که ازآن بعنوان رقابت ناقص یادمیشود، فرآیندهای بازار پیچیدهتر از آن است که با مکانیزم عرضه و تقاضا آنها را توضیح داد. بنابراین بازنگری در روشهای تحلیلی سیاست تجاری واکنشی است به تغییراتی که در شرایط اقتصادی و پیشرفتهای فکری علم اقتصاد رخ داده است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۸)
پیچیدهتر شدن ابزار تجزیه و تحلیل و پیشرفتهای فزاینده آن، موجب شده است تا ترس اقتصاددانان از وارد شدن به مباحث مربوط به بازارهای ناقص از میان رفته و به بازنگری در سیاستهای تجاری بپردازند. به عبارت دیگر، اکنون اقتصاددانان دریافتهاند که سیاست فعال تجاری می تواند نسبت به سیاست تجارت آزاد برای کشور مفیدتر باشد چرا که سیاستهای دولت در تامین سهم بیشتر و بزرگتر رانت و نیز کسب صرفههای خارجی توانمند است. (کروگمن، ۱۳۷۸: ۲۱)
در نظریات مرسوم و سنتی اقتصادی، که اقتصاد مبتنی بر رقابت فرض می شود، اساسا رانت زیادی بوجود نمیآید زیرا اگر سود یا دستمزد در یک صنعت بصورت غیرمتعارف بالا باشد، سرمایه یا نیروی کار وارد آن صنعت می شود و این فرایند به سرعت منافع غیرمتعارف را بر طرف میسازد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۹-۱۰۸)
اما در نظریات جدید تجارت، بخشهای مهـم تجـاری وجود دارند که در آنها رانت به آسآانی قابـل
رقابت نیست. برای مثال اگر مزایای تولید به خاطر مقیاس وسیع آن و یا قرار گرفتن در شیب تند منحنی یادگیری، وجود داشته باشد، در آن صورت تازه واردین به صنعت ممکن است آن را سودآور نبینند، درحالیکه ممکن است بنگاههای موجود در آن صنعت کماکان به سودهای استثنایی بالا دسترسی داشته و مزدهای غیر معمول بالا بپردازند. بنابراین در حالتی که کشور به این نتیجه برسد که مقادیر قابل توجهی رانت در خارج از کشور قرار دارد، می تواند با اعمال سیاست تجاری مناسب بعنوان راهی برای بهره گیری از رانت موجود، برای کشور خود استفاده نماید.(کروگمن، ۱۳۷۸: ۲۳)
از سوی دیگر سود تعلق یافته به افراد یا بنگاههایی که در فعالیت اصلی خلق سود دخیل نبودهاند و تحت عنوان صرفههای خارجی از آنها یاد می شود، نیز میتوانند موجباتی فراهم سازند که با استناد به آنها بتوان بخشهای خاصی را مورد حمایت و توجه قرار داد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۰۹)
همان طور که قبلا اشاره شد این موضوع از آن جهت در مباحث تجارت بینالملل وارد شده است که نوآوری و ابتکار به ایجاد دانش منجر گشته و می تواند در نهایت فرایند تسری به سایر بخشها و سرریز شدن را به دنبال داشته باشد. در این حالت دولتها عمدتا با کمک سیاستهای تجاری به تشویق فعالیتهای ایجادکننده صرفههای خارجی میپردازند. برای مثال اگر دولتی به این نتیجه برسد که برخی از بخشهای با فناوری پیشرفته، فرایند گسترده سرریزهای فناورانه برای بقیه اقتصاد ایجاد می کنند، با اعمال سیاستهای حمایتی، دادن یارانه صادراتی و غیره بهافزایش درآمد ملی کشور کمک می کند. برعکس اگر بخشهای مزبور توسط کشورهای خارجی گسترش یابند، می تواند کشور را از سرریزهای ارزشمند محروم سازد و این وضعیتی است که دولتها باید با آن مقابله نمایند. این استدلال درست نقطه مقابل استدلال مرسوم است که تجارت آزاد را در هر حال و بدون توجه به اینکه سایر کشورها چه می کنند، مفید و مناسب میدانند. در واقع، در وضعیت جدید، موضوع دفاع از تجارت آزاد بصورت افراطی آن دیگر قابل دفاع نیست و دولتها در اعمال سیاستهای تجاری خود بایستی رفتارها و اعمال سایر کشورها را نیز ارزیابی و در آن چارچوب تصمیم گیری نمایند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۱۰-۱۰۹)
۲-۲-۶-۱۳ نظریه سیاست استراتژیک تجاری و منطقهگرایی
خاستگاه نظریه سیاست استراتژیک تجاری، ظهور این مساله است که مسائل تجاری به نحو فزایندهای
در محیطهایی مطرح میشوند که ظاهرا خصلت استراتژیکی داشته و با الگوهای تحلیلی متعارف سازگار نیستند. محیطهای استراتژیک محیطهایی هستند که در آن تعداد عاملین اقتصادی که تصمیمات مرتبط با یکدیگر اتخاذ مینمایند، نسبتا اندک است. برعکس، در شرایط رقابت کامل تعداد عوامل بسیار زیاد و نقش آنها بسیار اندک است و بنابراین عکس العملهای متقابل رقبا نمیتواند در اتخاذ بهترین رویه عمل سایر عاملین تاثیر گذارد. به عبارت دیگر در شرایط رقابتی، محیط استراتژیک شکل نخواهد گرفت. در محیطهای استراتژیک عاملین اقتصادی، با هدف تاثیر گذاردن بر نتیجه بازی یا تقابل اقتصادی دو یا چند جانبه، به نفع طرف خودی، به تهدید یا وعده و بلوفزنی روی میآورند. هرگاه هر یک از عوامل بازار رفتار رقبای خود را تغییر ناپذیر فرض کند، یا زمانی که رفتار عوامل در بازار کاملا رقابتی باشد، رفتار استراتژیکی از هیچگونه اهمیت و نقشی برخوردار نخواهد بود. در این حالت برای دخالت و سیاستگذاری تجاری، دلایل توجیهی ضعیفی وجود خواهد داشت. سیاستهای تجاری در محیطهای استراتژیک می تواند مجموعه آن دسته از شرایط مقدماتی را که مبنای تصمیمات استراتژیکی دولتها و بنگاههای بزرگ است تغییر دهد. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۲۴)
جیمز براندر و باربارا اسپنسر بنیانگذاران نظریه سیاست استراتژیک تجاری هستندکه آنرا در اوایل دهه ۱۹۸۰ مطرح نمودند و عقیده داشتند که در برخی شرایط، سیاست توسعه صادرات می تواند دولت ملی را در گرفتن سهم بیشتر و بزرگتری از سودهای فوق العاده یا ویژه بازارهای سایر کشورها برای بنگاههای داخلی خود یاری رساند. به عبارت دیگر دولت از طریق اتخاذ سیاستهای تجاری خاص می تواند در نهایت سود متعلقه به بنگاههای داخلی را افزایش دهد.(Reimer, 2006: 19)
استدلال این دو از آنجا که ظاهرا برای سیاستهای صنعتی هدفمند پشتوانه نظری ایجاد می کند، بسیار موردتوجه محققین دانشگاهی وتحلیلگران سیاست اقتصادی قرارگرفتهاست.(آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۲۴)
سیاست استراتژیک تجاری با تمرکز برموضوعانحصارچندجانبه، دلایلیبرایمداخلهدولتدراین بازارها وانحراف ازتجارت آزاد ارائه می کند وازاین نظر دربین دلایلی کهبرای انحرافاقتصاداز تجارت آزاد وعملنکردنبهآنعنوان شده است،(نظرات و دلایلی)چون نرخ مبادله ونظریه بهینه دوم،متمایزتر است.
برخلاف نظریه استراتژیک تجاری، نظریات اخیر نسبت به موضوع الیگاپولی[۲۹] و انحصار چند جانبه
در بازارهای بین المللی غافل مانده و یا توجه چندانی به آن ندارند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۲۵)
ازبین تعاریف مختلفی که برای سیاست استراتژیک عنوان شده و بعضا تفاوتهای ناچیزی با یکدیگر دارند، تعریف زیر نسبتا جامعیت داشته و موضوعات مهم در این زمینه ر اپوشش میدهد.(Spencer, 2008: 1)
سیاستهای تجاری: مجموعه ای از ابزارهای مداخله در تجارت مانند تعرفهها، سهمیهها، مشوقها، یارانههای صادراتی و … که توسط یک کشور برای مداخله در تجارت آزاد استفاده می شود. سیاست با دو رویکرد مبتنی بر قاعده که هدف آن برقراری قواعد بین المللی شفاف و قابل پیش بینی و توسعه بازار برای صادرکنندگان است که بیشتر توسط اعضا و داوطلبین الحاق به سازمان جهانی تجاری WTO دنبال می شود، و سیاست مبتنی بر نتیجه که از طریق تهاجمی ویک جانبه به برخی از اهداف سیاسی و اقتصادی چون بیکاری، کسری حساب جاری و … تعقیب می شود.(میر جلیلی، ۱۳۸۵: ۱۱۸)
در این خصوص سیاست استراتژیک تجاری به سیاست تجاری اطلاق می شود، که بر نتیجه تعاملات استراتژیک میان بنگاههای اقتصادی در یک بازار رقابتی و الیگاپولی در سطح بین المللی اثر می گذارد.
بر اساس این تعریف، واژه استراتژیک به تعاملات استراتژیک بین بنگاهها و نه اهداف نظامی یا اهمیت صنایع مربوط می شود. تعامل استراتژیک مستلزم این است که بنگاهها از اینکه بازدهی آنها برحسب سود یا سایر اهداف، از تصمیمهای رقبای بالفعل یا بالقوه آنها متاثر است، آگاه باشند. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۲۵)
به عبارت دیگر، بنگاهها میدانند که هر نوع انتخاب یا تصمیم آنها در خصوص متغیرهایی چون تولید، قیمت و سرمایه گذاری، به تصمیمات سایر بنگاهها بستگی دارد. از آنجایی که در شرایط رقابت کامل، تصمیم رقبا بر انتخاب بنگاهها در خصوص متغیرهای مزبور تاثیر نمیگذارد، لذا میتوان گفت که وجود تعاملات استراتژیک در حالتی که تعداد معدودی عامل اقتصادی در بازار وجود داشته باشند، نشان گر ویژگی الیگاپولی است. (آل اسحاق، ۱۳۹۰: ۱۲۶)
بر اساس تحلیلهای نوین سیاست تجاری در محیطهای استراتژیک، رقابت ناقص میان تعداد اندکی
ازبنگاههای بزرگ، کسب سود بالاترازمیزان معمولومورد انتظارراممکن میسازد. بافرض قابل حصول بودنچنین سودهایی، میتوان نتیجه گرفت که الگوهای تجاری که موجب دسترسی بیشتر هر کشوری