وبلاگ

توضیح وبلاگ من

فایل پایان نامه با فرمت word : منابع کارشناسی ارشد در مورد مبانی کانتی تفکر نیچه در ...

 
تاریخ: 29-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

اما مکان نیچه مکانی ناهمسانگرد است که توسط میدانهای مختلف نیرو ساخته می­ شود. این نیروها شدتهای متفاوت دارند. بنابراین هیچ جای مکان با جای دیگر برابر نیست. چرا که توسط میدانهای مختلف ایجاد شده است. اکنون آنچه حائز اهمیت است ارتباط بین مکان پدیداری کانتی و مکان نسبی و نااقلیدسی نیچه­ای است. مکان اقلیدسی، مکانی است در تجربۀ روزمرۀ ما پدیدار میشود. در حالت روزمره ما مکان را می­توانیم خالی تصور کنیم که از ابژه­های مختلف پر شده است. نیچه درباره ادراک مکانی ما با کانت موافق بود. اینکه «یک قوه و حساسیت داریم که تجربیات ما را سازماندهی می­ کند و هر چیزی را که دریافت می­کنیم در فضای خالی اقلیدسی مرتب می­ کند. ((ibid, 130

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اما مخالفت وی با کانت بر سر این است که این مکان روزمره، مکان طبیعت یا مکان واقعی نیست. چرا که او طبیعت را مترادف با پدیدار کانتی نمی­داند. وی با نگاه به تئوری­های علمی، مانند فیزیک بوسکوویچ و بینش خود دربارۀ صیرورت اعتقاد داشت که مکان طبیعت، نسبی و غیرجوهری است. البته از نظر او این مکان در تجربه روزمره ما پدیدار نمی­ شود. هیل اعتقاد دارد که نیچه می­ کوشد نظریۀ علمی معتبرتری را با نظریه نیوتنی مکان جایگزین کند و تقابل بین مکانها را به صورت «تقابل بین مکانی که مستقیم تجربه می­کنیم و مکانی که توسط بهترین نظریات تجربی ارائه می­شوند» صورت­بندی کند.
چه با هیل موافق باشیم و تلاش نیچه را ارائۀ نظریه تجربی جدید بدانیم ]کما اینکه کلارک نیز از گرایش نیچه به علم در دوره پوزیتیویستی نیچه حرف می­زند[ و چه معتقد باشیم نیچه تنها از یک سری دست­آوردهای علمی جهت توصیف فلسفی استفاده کرده است، در بحث ما تفاوتی ایجاد نمی­کند. این تقابل در هر صورت تقابل بین مکان پدیداری و مکان فی­نفسه نیست. نیچه همه جا به این پایبند می­ماند که ما تنها با نمودها سروکار داریم. چه آن نمود توسط مقولات کانتی پدیدار شود و چه توسط ساختارهایی که از مقولات کانتی فراترند؛ نمودهایی که با چشمهای بیشتری به ­وجود آمده­اند]مانند علم[

۱-۱-۲-۳) جمع بندی

برای جمع بندی بحث نیچه درباره مکان نتایج حاصل را می­توان به صورت زیر خلاصه کرد:
۱. نیچه در دوره اولیه تا حدود زیادی در بحث مکان در دستگاه کانتی می­اندیشید. او به سابژکتیو بودن مکان همانند کانت اعتقاد دارد. اما در عین حال تلاشهایی برای علت­یابی اعتقاد ما به مقولات و مکان و زمان نیوتنی دارد و این امکان را بازنگه می­دارد که بتوان از مکانهای دیگر سخن گفت.
۲. در دوره­ های بعد در عین اینکه بر صحیح بودن نظر کانت دربارۀ مکان در تجربه ­های روزانه تأکید می­ کند، اما از مکانی فراتر از مکان نیوتنی حرف می­زند که به هیچوجه توسط ذهن ما قابل ادراک نیست. بلکه می­توان به­وسیله نظریه های علمی به آن پی برد.
۳. باوجود فراتر رفتن نیچه از پدیدار کانتی ]یعنی جهان ارائه شده به وسیله مقولات[ باز هم او اسکلت کانتی اندیشه­اش را حفظ می­ کند. مکان غیر نیوتنی نیز مکانی فی­نفسه نیست و از این جهت باز هم مکانی پدیداری است، یعنی مکانهایی که در نظریه های معتبرتر علمی کشف شدند، به هیچ وجه از عینیت مطلق برخوردار نیستند و همواره سابژکتیو باقی خواهند ماند. که این آموزه­ای کانتی است.
۴. کانت با توجه به علم فیزیک در عصر خویش تلاش کرد تا توصیفی برای شرایط شناختی ما ارائه دهد. امروز علم ما حقایق بیشتری درباره جهان را برایمان آشکار کرده است و عصر نیچه نسبت به کانت از لحاظ دست­آوردهای علمی پربارتر بود. بنابراین نیچه نیز با نگاه به عصر خویش توصیف کانت را اصلاح می­ کند و از شیوه ­های دیگر پدیدار شدن جهان حرف می­زند، در عین اینکه توصیف کانت از ادراک را در دنیای تجربه روزمره می­پذیرد.
۵. کانت در حسیات استعلایی آنجا که درباره سابژکتیو بودن مکان سخن می­گوید، راه را برای وجود مکان­های دیگر نیز باز گذاشته است. او می­گوید که ما نمی­توانیم دربارۀ شهود موجودات اندیشنده دیگر قضاوت کنیم و بدانیم که آنها نیز دارای شرایط شهود ما هستند یا نه. (A27 CPR,) بنابراین اندیشه نیچه در این باب باز هم ریشه­هایی در خود کانت دارد، چرا که کانت گویی امکان وجود مکان هایی دیگر را باز نگه داشته است. امروزه توانستیم از آن نظرگاه انسانی که کانت مدنظر داشت فراتر برویم و به شکلی دیگر فلسفه نقادی را صورت بندی کنیم. به قول یاسپرس بازگشت به کانت «بدان معنا خواهد بود که به جستجو سرچشمه برآییم» (یاسپرس،۳۷۶:۱۳۹۰) و «چشم داشت کانت از دیگران آن بود که کوره راهی را که او روشن کرده بود، به شاهراهی بزرگ تبدیل کنند» (همان ۳۷۸) ازین جهت می­توان رای نیچه را درباره مکان امتداد فلسفه نقادی دانست.
۶. در نهایت باید افزود که نباید گمان کنیم که نیچه با رد مکان نیوتنی و توسل به مکانی دیگر، در پی ارائه نظریۀ جدید علمی درباره مکان است. دغدغۀ او پاسخ به پرسشهای فیزیکی یا پرسشهایی در باب چگونگی قوانین طبیعت نیست. بلکه انتقاد او از مکانیک نیوتنی جزیی از انتقادهای بنیادی او به پیش­فرض­های متافیزیکی است. نیچه می­داند که مکانیک نیوتنی کاملاً با اخلاقیات متافیزیکی و آموزه­های مسیحی در ارتباط است. این که همه جای مکان با هم برابر است، برای نیچه همبسته اخلاق برابری­خواهی است. اخلاقی که پیچیدگی ها و تفاوت را نفی می­ کند و به یکسان­سازی مشغول است. به عبارت دیگر نیچه در پی نیوتن­زدایی از اخلاق و فرهنگ است.

۲-۲-۳) زمان

به­ طور کلی زمان کانتی در اندیشه نیچه جایگاهی مشابه با مکان دارد. او در اکثر مواقع در بحث درباره مسائل معرفت­شناسی مکان و زمان را با هم می ­آورد. رأی او دربارۀ زمان نیز این است که در تجربۀ روزمره، زمان خطی صورت شهود ماست و نه خصلت اشیاء فی­نفسه. از این رأی هم در دورۀ اولیه(۳) و هم دوره متأخر می­توان نمونه های از متن نیچه را شاهد گرفت:
«زمان به خودی خود بی معناست، زمان فقط برای موجودی که قادر به ادراک حسی است، وجود دارد. مکان نیز به همین گونه است» (TL,40)
همچنین می­توان به مثالهایی که در ۱-۲-۳ آورده شد اشاره کرد که طی آنها نیچه در دورۀ متأخر و میانی نیز تأکید می­ کند که مکان و زمان از عینیت مطلق برخوردار نیستند. اما مسأله­ای که باقی می­ماند این است که نیچه دربارۀ زمان نیز مانند مکان اعتقاد دارد که می­توان از دو زمان سخن گفت. قبلاً نشان دادیم که از نظر نیچه چگونه طبیعت مترادف با پدیدار کانتی نیست. بنابراین قابل پیش ­بینی است که وی مانند مکان، به زمان طبیعی در برابر زمان خطی روزمره اعتقاد داشته باشد. از نظر هیل، نیچه درباب زمان نیز چنین نظری دارد. «او ]نیچه[ یک زمان و مکان طبیعت فرض می­ کند که ممکن است با زمان و مکان شهودی ما در هندسه و خلأ تفاوت داشته باشد» (Hill, 2003:136) به عبارتی زمان پدیداری ]همانند مکان پدیداری[ متعلق به چشم­انداز ما و زیر­مجموعه ­ای از حقایق ماست. )«our truth»( در حیات روزمره زمان خطی پیش­شرط جهان پدیدار است. اما این زمان، زمان سابژکتیو است. در مقابل این زمان طبیعتاً نباید زمانی فی­نفسه وجود داشته باشد، بلکه زمانی طبیعی قرار دارد. اما این مسأله که زمان غیرپدیداری چگونه زمانی است، مسأله­ای پیچیده و محل اختلاف مفسران نیچه است.(۴)
نیچه در موارد اندکی به­ طور اختصاصی دربارۀ زمان سخن گفته است. و همانطور که اشاره شد از مکان و زمان با هم یاد می­ کند. یکی از مواردی که نیچه به­ طور مجزا به مسأله زمان می ­پردازد، کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونانیان»[۷۴] مربوط به سال ۱۸۷۳ است. گرچه این نوشته متعلق به دورۀ اولیه نیچه است، اما حاوی نکات و ایده­هایی است که می ­تواند برای فهم رأی نیچه دربارۀ زمان مفید باشد. نیچه هنگام بحث درباره هستی بی زمان پارمنیدس اشاره ای به رای کانت درباره زمان می­ کند:
«و اگر مخالفان بخواهند چنین وارد شوند که خود اندیشۀ شما توالی را نشان می دهد، ازاین رو اندیشۀ شما نمی­تواند واقعی باشد و بنابراین نمی­تواند مدعایتان را اثبات کند، پارمنیدس ممکن است پاسخی را که کانت در موردی مشابه به اعتراضی مشابه داده بود بگوید: « می­توانم بگویم که تصورات من پی­درپی می­آیند. اما این ها به این معنی است که آگاهی من از آنها برحسب توالی زمانی است، به عبارتی مطابق با صورت حس درونی است. اما این زمان را بدل به چیزی نمی­کند که فی­نفسه وجود دارد و نه شرطی که به­ طور ابژکتیو(عینی) متصل به اشیاء باشد. به عبارت دیگر بین فکر محضی که مانند هستی واحد پارمنیدس بی­زمان است وآگاهی ما از این فکر باید تمیز داده شود. آگاهی ما از قبل به­وسیله فکر به صور ظاهری (نمود) برگردانده شده است، یعنی به توالی، کثرت و حرکت» (PTG 15)
در ادامه نیچه برهان اسپایر[۷۵] علیه کانت را می ­آورد:
«براساس فرضیۀ او[کانت] سزار و سقراط واقعا نمرده­اند، آنها زنده­اند همانطور که دوهزار سال پیش زنده بودند، آنها تنها برحسب مرتب­سازی حس درونی من مرده به نظر می­رسند. انسانهایی که هنوز متولد نشده­اند از قبل زنده­اند و اگر اکنون در صحنه حاضر نیستند این نیز خطای مرتب­سازی حس درونی است. پرسش اصلی این است که چگونه آغاز و پایان حیات آگاهانه، همراه با تمام حسهای درونی و بیرونی­اش تنها در تفسیر حس درونی ما وجود دارد؟» (Ibid)
در اینجا نیچه رأی کانت را دربارۀ موهوم بودن زمان مانند رأی پارمنیدس می­داند. پارمنیدس اعتقاد داشت که حرکت، دگرگونی و توالی موهوم است، و هستی واقعی، ثابت و بی حرکت و سرمدی است. اما به نظر میرسد شباهت این رأی و رأی کانت کمی مسأله­دار باشد. چرا که آشکار است که معنای واقعی و موهوم بودن در فلسفۀ کانت، معنایی بی­سابقه و جدید است. کانت زمان را یک توهم مطلق نمی­داند]آن را واقعیتی تجربی می­داند[ در عین حال برای آن عینیت مطلق نیز قائل نیست، بلکه ایده­آلی استعلایی است. فهم این مسأله به تفسیر ما از شیء فی­نفسۀ کانت بستگی دارد. زمانی می­توان رأی کانت و پارمنیدس را با یکدیگر یکی پنداشت که شیء فی­نفسه کانت را معادل حقیقت یا واقعیت بدانیم و تفسیر کنیم. اما اگر شیء فی­نفسه کانت را صرفاً دارای معنایی منفی و مرزی برای حدود معرفت­مان بدانیم آنگاه هم این شباهت و هم آن ایراد اسپایر بی­معنا می­ شود. اگر کانت زمان را سابژکتیو می­داند، نمی­ توان از دل آن این نتیجه را استنتاج کرد که «قیصر و سقراط نمرده­اند» چرا که از دید کانت تمام گزاره­های معنادار دربارۀ جهان، و البته فهم ما از مرگ انسانها، مرگ سقراط، و خلاصه تمام آنچه می ­تواند واقعیت بشری و فرایند­های زیستی تلقی گردد، همگی درون حوزۀ پدیدار از واقعیت برخوردارند. دربارۀ شیء فی­نفسه هیچ چیزی نمی­ توان گفت حتی این گزاره که در واقع (یعنی مطابق با اشیاء فی­نفسه) اسکندر و سقراط نمرده­اند. البته نیچه خود به معنای منفی شیء فی­نفسه آگاهی داشت و اگرچه نیچه ازاسپایر نقل­قول می ­آورد اما نمی­ توان به طور قاطعانه گفت که او با اسپایر هم­نظر است. چرا که هم خود این متن به تفصیل موضع کانت را مورد بررسی قرار نمی­دهد و در هنگام تشریح فلسفه پارمیندس و آناکساگوراس به این بحث می ­پردازد و هم متون صریح دیگری چه در این دوره و چه در دوره­ های بعدی هم­رأی بودن وی با کانت را در سابژکتیو بودن زمان روزمره تأیید می­ کنند. اما مسأله مهم این است که فراتر از سوژۀ کانت آیا زمانی وجود دارد؟ پاسخ کانت به این پرسش، پاسخی لاادری­گرایانه بود، چرا که فراتر از سوژۀ استعلایی، شیء فی­نفسه ادراک نشدنی قرار دارد. اما نیچه که به شیء فی­نفسه ادراک نشدنی باور ندارد چه زمانی را ورای زمان سوژه در نظر می­گیرد؟

۱-۲-۲-۳) تفسیر ریچاردسون از زمان وصیرورت در اندیشه نیچه

جان ریچاردسون[۷۶] در مقاله ارزشمند خود به­نام «نیچه درباب زمان و صیرورت»[۷۷] به­ طور مفصل و دقیق به حالات ممکن مسأله و تفاسیر مختلف زمان می ­پردازد. از نظر وی برای فهم رأی نیچه دربارۀ زمان باید به مفهوم صیرورت او توجه کرد. در این راستا می­توان چند تفسیر مختلف را به صیرورت نیچه نسبت داد.
یک تفسیر از صیرورت نیچه این است که آن را دارای خصلت ذات معقول یا نومن[۷۸] بدانیم. یعنی همان جایگاهی که نومن در فلسفۀ کانت دارد، صیرورت در فلسفه نیچه اشغال می­ کند. با این تفاوت که کانت شیء فی­نفسه را ناشناختنی می­دانست و همه چیز از جمله زمان­مندی را از آن سلب می­کرد. اما نیچه خصلت زمان­مندی را برای آن درنظر می­گیرد. از نظر نیچه، کانت به دلیل اعتقاد راسخ مسیحی خود به ابدیت، شیء فی­نفسه را بی­زمان می­دانست. (Richarson,2006: 213). یعنی بر خلاف نومن کانت که ناشناختنی است، صیرورت نیچه قابل توصیف است و خصلت آن زمانمندی است.
در حالتی دیگر می­توان گفت که صیرورت ویژگی مثبت جهان فی­نفسه ]یا جهان آنچنان که هست[ و مستقل از چشم­انداز است. این جهان ناشناخته است چرا که صیرورت ویژگی کلی آن است. بنابراین زمان خصلت واقعی جهان است. اما این توصیف، با حملات مختلف نیچه به مفهوم «درخویشتن» یا «اشیاء فی­نفسه» ناسازگار است. (Ibid,213)
حالت سوم این است که صیرورت را ساختار جهان پدیداری بدانیم. زمان و صیرورت خصلت بنیادی چشم­انداز و جهان تجربی مایند و بر ما پدیدار می­گردند. می­توان صیرورت را ساختار کلی همۀ نمودها در نظر گرفت. مانند کانت که زمان را صورت پیشینی همۀ نمودها می­دانست. اما دشواری که در این جا وجود دارد این است که چگونه می­توان صیرورت را صورت همۀ چشم­اندازها در نظر گرفت درحالیکه نیچه به کرات ادعا می­ کند که همه چشم­اندازها و دیدگاه­هایمان دربارۀ جهان درنسبت با صیرورت دچار خطا می­شوند؟ صیرورت خود گویی ملاکی برای نظریه تحریف اوست. (( Ibid 213-214
حالت چهارم، حالتی است که ریچاردسون در آن تفسیر خویش از صیرورت و زمانمندی نیچه را ارائه می­دهد. ریچاردسون هم به نحوی مانند هیل اعتقاد دارد که نیچه از دو زمان سخن می­گوید.(۵) از نظر وی دراندیشه نیچه «صیرورت خصلت واقعی خود چشم­اندازهاست» (Ibid,214)نه خصلت محتوای چشم اندازها. زمان، صورت یا ساختار چشم­اندازهاست که به­وسیله آن یک محتوا بر چشم­اندازها پدیدار می­ شود. در واقع باید بین دوشیوه وجود داشتن زمان یا دو نوع زمان تمایز گذاشت. یک شیوه واضح و یک شیوه کمتر واضح. شیوه واضح وجود داشتن زمان، زمانی است که «برای چشم­اندازها»[۷۹] است؛ زمانی که بر آنها پدیدار می­ شود. برای مثال ، زمانی که یک ارگانیسم درک می کند و زمانی که کمتر واضح است، زمانی است که شامل خود «چشم­اندازی بودن[۸۰]» می­ شود: زمان چشم­اندازها[۸۱] ((Ibid 215
این تمایز بین دو نوع زمان پدیداری، برمی­گردد به شکاکیت نیچه نسبت به راهی که ما به وسیله آن زمان را تجربه می­کنیم. ارگانیزمی که در زمان زندگی می­ کند، زمان را به نحوه متفاوت با زیست واقعی خود درک می­ کند. حیات از نظر نیچه تمایل دارد که صیرورت­اش را نفی کند. نیچه در شرح زمان درون چشم­انداز انسانی با کانت موافق است؛ این که انسان زمان را خطی دریافت می­ کند و این زمان روزمره یا عرفی را نیچه شرط تجربه و ارتباط معرفتی ما با جهان می­داند. اما نیچه ارتباط ما با جهان را تنها معرفت­شناسانه نمی­داند، بلکه از ارتباط عملگرایانه[۸۲] با جهان نیز سخن می­گوید. زمان غیر شهودی شرط ارتباط عملگرایانه ما با جهان است. زمان شهودی متعلق به حوزه خودآگاهی ماست. اما زمان زیستی ارگانیزم مبتنی بر«اراده» و کوشش اوست. بی آنکه بخواهیم به تفصیل به بحث اراده معطوف به قدرت وارد شویم، به­ طور مختصر می­توان گفت که اراده از نظر نیچه نه یک شیء ثابت و ماندگار، بلکه خصلت عمل و فعالیت است. «اراده از آن یک شخص نیست و در یک آگاهی یا اگو متمرکز نشده است، بلکه­از خلال آمیزه­ای از تقلاها به­وسیله چیزی که نیچه «رانه[۸۳]» می­نامد، در توانایی های بدنمان پخش می­ شود.» (Ibid, 216)
در واقع نیچه به من جوهری منفک از دیگران یا منفک از ابژه­ها و اثرات باور ندارد. اراده همواره متضمن رسیدن به یک هدف و پایان است. نیچه این ارتباط با یک هدف را، ارتباط با آینده می­داند. این آینده معنای کار ارگانیزم را تعیین می­ کند. نیچه دست­یابی اراده به آینده را اراده معطوف به قدرت می­داند. قدرت نوعی از رشد است، رشدی که مبتنی بر تسلط بر نیروهای دیگر و غلبه بر اراده در حالت پیشین خود است. اراده معطوف به قدرت یک رانه، می­خواهد حالت کنونی­اش را با حالتی جدید تعویض کند. اما باید به یاد داشته باشیم که این نگاه به اهداف آینده، یک نگاه از روی تفکر یا آگاهانه نیست. در اندیشه نیچه این حیاتی است که جنبۀ به­سوی هدف بودن و رو به آینده داشتن، برای تعیین معنا کافی نیست. این از خطاهای بشری ماست که گمان می­کنیم ارادۀ آزادمان هدف­های خود را به­وسیله کارهای آزادانه تعیین می­ کند. اما در واقع هر اراده و رانه­ای به­وسیله فرآیندی در گذشته به­سوی هدف­اش رانده می­ شود. پروسه­ای وجود دارد که این رانه را گزینش کرده است، خود ارگانیسم از این پرتاب­شدگی و اتصال به گذشته عموماً آگاه نیست.( Ibid, 217-218)
دلیل این ناآگاهی بر می­گردد به پیچیدگی فرایندی که هدف را شکل می­ دهند. برای آگاهی از هدف ، باید فرآیندهایی را که شکل­دهندۀ فعالیت رانه­هایند فهمید. باید دانست که چه رانه­هایی چه کارکردی در ارگانیزم دارند و این امر دشوار خواهد بود چرا که یک رانه نه به­وسیلۀ یک فرایند، بلکه مجموعه ­ای از فرآیندها ساخته شده است. زمان آگاهانۀ ما با زمانی که چشم­اندازها و رانه­ها را ساختاربندی می­ کند متفاوت است. حیات دارای تمایل ریشه­داری برای تحریف زمان در هنگام تجربه آن است. تحریف به این صورت است که در حالیکه گذشته نقش اساسی در ساختن معناها دارد، اراده تمایل دارد که گذشته را نبیند و آن را نسبت به آینده دست­دوم لحاظ کند و هنگامی که گذشته را به دید می ­آورد، آن را به مثابه امری معدوم شده در نظر می­گیرد.( (Ibid, 218-219
در این جا از این بحث صرف نظر می­ شود که از نظر نیچه آگاهی ما از زمان، ترس ما را از صیرورت را فزاینده می­ کند و این زمان آگاهانه موجب برقراری نسبتی ناشاد با حیات شده است.(۶) آنچه که به بحث ما مربوط است، تفکیک بین دو نوع زمان، یعنی زمان چشم­اندازی و زمان چشم­اندازهاست.

۱-۱-۲-۲-۳) جمع­بندی نظر ریچاردسون درباره زمان در فلسفه نیچه

طبق تفسیر ریچاردسون، نیچه به دو نوع زمان اعتقاد دارد. زمان چشم­اندازها و زمان چشم­اندازی. زمان چشم­اندازی، زمانی است که یک چشم­انداز یا یک ارگانیزم درک می­ کند، انسان به­عنوان یک ارگانیزم، درون چشم انداز خود، تصوری از زمان دارد. اما زمانی که مربوط به زیست اوست، متفاوت با تصور آن است. آگاهی انسان زمان را به­ صورت خطی دریافت می­ کند. آنات زمان به­ صورت متوالی در پی هم می­آیند. گذشته­ای که طی شده، زمان حال که در آن قرار داریم و آینده­ای که پیش روی ماست.
در زمان آگاهانه گذشته امری معدوم است و آنچه اهمیت و اصالت دارد زمان حال است که در آن اهداف آینده تعیین می­ شود. این مفهوم آگاهانه و خطی از زمان وابسته با مفهوم ارادۀ آزاد، یا خودِ جوهری است. خود یا سوژه­ای که خود را مسلط می­پندارد. اما در مقابل این زمان، زمان زیستی قرار دارد. زمانی که در واقع بر چشم­اندازها و ارگانیسم­ها اثر می­ کند. این زمان به آگاهی در نمی­آید. اما در عمل معنا و حیات چشم­انداز را تعیین می­ کند. زمان چشم­اندازها از الگوی خطی پیروی نمی­کند. گذشته به مثابه امری معدوم نیست، بلکه تمام معنای یک چشم­انداز وابسته به گذشتۀ اوست. در یک معنا می­توان گفت که گذشته و آینده به­ صورت آمیزهای درهم­تنیده حیات ارگانیزم را به پیش می­برند. بنابراین آنچه که اهمیت دارد زمانی است که ما آن را به­ صورت آگاهانه درک نمی­کنیم. زمان شهودی ما همان زمان خطی کانتی است. اما در مقابل، زمانی غیربشری وجود دارد که خطی نیست و مانند مکانی که نیچه مدنظر داشت، وابسته به نیروها و ارادۀ معطوف به قدرت است. بنابراین همانطور که از نظر نیچه مکان طبیعت همسانگرد نیست و هر نقطۀ آن با نقاط دیگر آن متفاوت است. زمان طبیعت نیز بدین گونه است. اراده­های متفاوت، زمان های متفاوتی دارند. چرا که اساساً هر چشم­انداز گذشتۀ متفاوت و علایق و معانی متفاوتی دارد.

۳-۲-۲-۳) ارتباط زمان در فلسفه نیچه و زمان در اندیشه کانت

از ابتدا قرار بود نشان داده شود که ایدۀ نیچه درباره زمان، دارای مبنایی کانتی است و او اندیشۀ کانت را در این­ مورد بسط می­دهد. از نظر کانت زمان یک ایده­آل استعلایی و واقعیتی تجربی است. تنها از چشم­انداز انسانی می­توان از زمان خطی سخن گفت. جدای از چشم­انداز ما، از نظرکانت ما نمی­دانیم که چه چیزی وجود دارد. شیء فی­نفسه شناختنی نیست و تنها به­ صورت منفی می­توان از آن سخن گفت. آنچه اهمیت دارد این است که کانت بر سوبژکتیو بودن زمان بشری تأکید می­ کند. نیچه نیز در ادامۀ نقد کانتی اندیشه­اش را می­آغازد. او نیز مانند کانت سوبژکتیو بودن زمان بشری (خطی) را می­پذیرد. اما از آغاز که او ایدۀ شیء فی­نفسه کانت را رد می­ کند، اعتقاد دارد که فراتر از سوژه کانتی می­توان سخن گفت. زمان ناآگاهانه و زیستی، زمان غیرخطی است و زمانی است که حیات را پیش می­برد. نیچه با موهوم خواندن زمان روزمره یا همان زمان خطی، از زمانی واقعی یاد می­ کند. اما در عین حال او هنوز درون حوزه نمود از این دو نوع زمان سخن می­گوید. هر دو این زمانها، زمان های پدیداری اند، نه زمان فی­نفسه. بنابراین می­توان گفت نیچه کماکان به فلسفه نقادی کانت وفادار است. او در نفی شناخت چیزی فی­نفسه با کانت هم نظر است. همچنین نظرات خویش را درباره زمان بر مبنای کانتی استوار می­سازد. زمان کانتی، زمان آگاهانه ماست. اما نیچه فلسفه نقادی را در این موضوع بسط و گسترش می­دهد و به بیان هیل، نیچه طبیعت را فراتر از پدیدار کانتی فرض می­ کند و زمان طبیعی را در مقابل زمان پدیداری قرار می­دهد.

۳-۳) نتیجه فصل

هدف این فصل بطور کلی بررسی آرای نیچه درباره زمان و مکان و نسبت آنها با زمان و مکان حسیات استعلایی کانت بود. نشان دادیم که نیچه از دو زمان و مکان حرف می­زند، یک زمان و مکانی که درک می­کنیم اما واقعی نیستند و زمان و مکانی که واقعی اند اما درک نمی­شوند. هر دوی این زمان و مکان ها درون حوزۀ پدیدار تعریف می­شوند و نیچه به هیچ وجه از زمان و مکانی فی نفسه در مقابل زمان و مکان پدیداری سخن نمی­گوید. نیچه مفهوم طبیعت را در مقابل پدیدار کانتی قرار می­دهد و آن را فراتر از پدیدار در نظر می­گیرد. بنابراین علاوه بر مکان و زمان کانتی به مکان و زمان طبیعی اعتقاد دارد. مکان پدیداری کانت، مکان اقلیدسی است که در تجربه روزمره درک می­ شود و طبق توصیف نیوتن خالی و مطلق است. نیچه این مکان را مانند کانت شرط شهود حسی ما می­داند. در مقابل اما به مکانی نا­اقلیدسی اعتقاد دارد که مانند مکان نیوتنی خالی و همسانگرد نیست و با میدان های متکثر نیرو ایجاد می­ شود. همچنین در مقابل زمان روزمره خطی که صورت شهود ماست، زمان طبیعی یا به بیان ریچاردسون زمان چشم اندازها وجود دارد که غیر خطی است.
پس به­ طور کلی ما یک زمان و مکان آگاهانه و یک زمان و مکان ناآگاهانه داریم. نیچه توصیف کانت درباره زمان و مکان آگاهانه را می­پذیرد. اندیشه نیچه درباره مکان و زمان از دو جنبه با فلسفه کانت مرتبط می­ شود. اول اینکه توصیف کانت در حسیات استعلایی از نظر نیچه درباره ادراک آگاهانه زمان و مکان ما قابل قبول است. دوم اینکه نیچه به مفهوم درون پدیداری مکان و زمان نا آگاهانه نیز وفادار می ماند. به عبارتی زمان و مکان طبیعی نیز سوبژکتیو اند نه زمان و مکان فی نفسه.
۰پی­نوشت
۱. نظرات نیچه درباره توصیف جهان به­وسیله نیروها در گزین­گویه­های۱۰۶۱-۱۰۵۳ اراده معطوف به قدرت آمده است. تفسیر این نظرات به طرق گوناگون توسط مفسران مختلف انجام شده است.
۲. تفسیر دلوز از صیرورت در اندیشه نیچه در کتاب نیچه وفلسفه در فصل دو صفحات ۶۸ تا۱۲۰ آمده است.
دلوز،ژیل (۱۳۹۰)، نیچه و فلسفه ،ترجمه لیلا کوچک منش،تهران: رخداد نو
۳. البته مراد ما در اینجا از دورۀ اولیه یادداشتهای مربوط به سال ۱۸۷۳ و بخصوص رسالۀ حقیقت و دروغ است. چرا که در” فلسفه در عصر تراژیک” مربوط به سال ۱۸۷۳ او با رأی کانت درباره زمان چالش می­ کند، که در ادامه به­ طور مختصر به آن پرداخته خواهد شد.
۴. گرچه به­نظر می­رسد که زمان در اندیشه نیچه آنطورکه باید به­ طور تخصصی مورد پژوهش قرار نگرفته است، به استثنای مفسرانی چون ریچاردسون و هیل
۵. البته تفسیر ریچاردسون از زمان تفصیلی­تر و معتبرتراز هیل به نظر می­رسد. که این مسأله برمی­گردد به تفسیر ریچاردسون از نیچه که در کتاب « داروینیزم جدید نیچه» آمده است.
Richarson, John (2004), Nietzsche’s New Darwinism, Oxford University Press
۶.از نظر ریچاردسون بازگشت ابدی، نه یک نظریه جهان­شناسانه، بلکه آزمون و پیشنهادی روانشناسانه است که از ما دعوت می­ کند که بازگشت ابدی همه چیز حیات را اراده کنیم. نظریه بازگشت نوعی تلاش برای برون رفتن از نسبت ناشاد با زمان و صیرورت است.

فصل چهارم: نیچه و تحلیل استعلایی

نیچه درباره چگونگی ارتباط حس و عقل در آثار مختلف­اش و به­ طور منسجم در غروب بت ها توصیفی را ارائه می دهد که به وضوح متاثر از آموزه های کانت در تحلیل استعلایی و مغالطات است. او وحدت بخشی به ابژه های تجربی را به دستور زبان و فرض یک «من» مرتبط می کند. مقصود این فصل این است که نشان دهد که این توصیف نیچه مبتنی برمباحث مربوط به مقولات و تألیف در تحلیل استعلایی نقد عقل محض است. ابتدا سعی می شود موضع کانت درباره عمل تألیف و جایگاه و کارکرد مقولات شرح داده شود، سپس به بیان و تشریح تبیین نیچه از تجربه با تاکید بر روی غروب بت ها پرداخته می شود و نشان داده می شود که چگونه پایه های توصیف نیچه بر تحلیل استعلایی استوار است.

۱-۴) تألیف در فلسفه کانت

کانت تمام چیزی را که از تجربه حسی دریافت می کنیم، بازنمودهایی می دانست که توسط شهود دریافت می کنیم. او در حسیات استعلایی نشان می دهد که ذهن ما از نوعی خاصیت پذیرندگی برای دریافت نمود های تجربی برخوردار است و این خاصیت چیزی نیست جز صورت های مکان و زمان که صور پیشینی شهود اند. اما شهود و قوه حساسیت ما نمی تواند به تنهایی به ما ابژه هایی وحدت یافته بدهد که بتوان درباره آنها اندیشید.
این که چطور می شود که ما مجموعه ای معین از کیفیت ها را یکجا دریافت می­کنیم، چگونه کثرت نمودها به صورت ابژه هایی تجربی دریافت می شود، قابل تبیین با تجربه حسی نیست. ما از شهود حسی، جوهر و علیت را دریافت نمی کنیم. در نتیجه از شهود حسی نمی توان به مجموعه وحدت یافته ای به نام ابژه رسید. تحلیل استعلایی[۸۴] کانت توصیفی برای این مسئله است. از نظر کانت قوه فهم نقشی فعال در ساختن ابژه ها دارد. فاهمه دارای مقولات پیشینی است که کثرات شهود را مرتب سازی می کند.
تألیف[۸۵] فعالیتی است که طی آن سوژه باز نمودهای گوناگون را به یکدیگر می افزاید و آنها را در شناختی واحد گرد هم می آورد. این مرتب سازی به وسیله چهار مقوله کمیت، کیفیت، نسبت و جهت انجام می شود. این مقولات شرط هر گونه معرفت و تفکرما درباره ابژه هایند. اندیشیدن همان حکم کردن است که کار آن وحدت بخشیدن به باز نمودها توسط مقولات پیشینی است.بنابراین ابژه ها محصول فعالیت قوه ی فهم اند، به عبارتی اعمال مفاهیم پیشینی فاهمه بر شهودها، ابژه های تجربی را می سازند.


فرم در حال بارگذاری ...

« پایان نامه با فرمت word : تحقیقات انجام شده با موضوع : بررسی رابطه بین اندازه ...دانلود منابع تحقیقاتی : پایان نامه تعیین و رتبه بندی عوامل مؤثر ... »