وبلاگ

توضیح وبلاگ من

سایت دانلود پایان نامه : دانلود فایل ها در مورد : دفاع از نقد ...

بر این اساس، اگر اثری واکنشی غیراخلاقی مانند اتّخاذِ نگرشی مثبت نسبت به شکنجه را توصیه کند، واکنش مذکور درخور نخواهد بود.
بدین سبب که واکنش‌های غیراخلاقی ناشایستند، و این دلیلی به دستِ مخاطب می‌دهد برای اینکه بدان نحوی که اثر حکم می‌کند بدان واکنش نشان ندهد. امّا وجود ضعف‌هایی در طرح‌وتدبیرِ یک اثر هنری به نحوی که واکنش‌هایی که اثر بدان‌ها حکم می‌کند مقهورِ عوامل مخالفِ آن ضعف‌ها نگردند، به معنای شکستِ طرح‌وتدبیرِ زیبایی‌شناختیِ آن اثر است ــ و این یعنی نقصی زیبایی‌شناختی. بنابراین، برخلاف دیدگاه خودآیینی‌گراییِ معتدل، عیوب اخلاقیِ موجود در یک اثر هنری، بخصوص توصیه به واکنش‌های معرفتی‌ـ‌عاطفیِ غیراخلاقی، نقص‌هایی زیبایی‌شناختی‌اند. (ص ۷-۱۱۶)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

گات در همان مقاله‌ی مذکور به پنج اشکالی که چه بسا بر استدلالش وارد کنند پاسخ داده است، امّا، فارغ از آن‌ها، به نظر می‌رسد که مسأله‌ی مفهومِ ”غیردرخور“ در استدلال مذکور همچنان مستلزمِ توضیح و تبیین است. شکّاک می‌تواند بپرسد: مراد از ”غیردرخور“ در این استدلال چیست؟ اینکه گفته می‌شود ”اگر واکنش‌های مورد توصیه‌ی اثر غیراخلاقی باشند غیردرخورند“ یعنی چه؟ اگر مراد از ”غیردرخور“ این باشد که واکنش‌های مذکور موجّه نیستند، باید گفت که لطیفه‌های شرارت‌آمیز مثال نقضی برای ابطال این سخن به دست می‌دهند. بسیاری از لطیفه‌های شرارت‌آمیز (از جمله لطیفه‌هایی در تمسخرِ اقوام و نژادهای متفاوت)، نه برغمِ شیطنتِ غیراخلاقی‌شان، بلکه دقیقاً به سببِ آن، خنده‌دارند. یعنی تناسبِ ساختار آن‌ها سبب می‌گردد که مخاطب بدان‌ها بخندد. پس، خندیدنِ بدان‌ها موجّه (یعنی درخور) است. و اگر مراد از ”غیردرخور“ ناشایست اخلاقی باشد که اصلاً دور پیش خواهد آمد. زیرا، در واقع، وضع از این قرار است: می‌پرسیم چرا می‌گویید آثارِ واجد وجوه غیراخلاقی به لحاظ زیبایی‌شناختی معیوبند؟ می‌گویند چون این آثار واکنش‌هایی را توصیه می‌کنند که غیردرخورند. می‌پرسیم غیردرخور یعنی چه؟ می‌گویند غیردرخور یعنی به لحاظ اخلاقی ناشایست. در استدلال مذکور سخن از این بود که ”به لحاظ اخلاقی ناشایست بودن“ دلیلِ ”غیردرخور بودن“ است، و حال گفته می‌شود که غیردرخور بودن همان ناشایست اخلاقی است ــ یعنی علّت و معلول یکی هستند.
بر این اساس، منتقدان استدلال واکنش درخور می‌گویند چنین نیست که هر واکنش اخلاقاً ناشایستی نسبت به اثر هنری غیردرخور باشد. هستند آثار هنری‌ای که مخاطبان را به بروزِ واکنش‌های اخلاقاً ناشایستی دعوت می‌کنند که اتّفاقاً درخور هم هستند. آثاری از جنس لطیفه‌های قومی، نه برغم اینکه مخاطب را به واکنش‌هایی اخلاقاً ناشایست (نظیر خندیدن به تحقیرِ دیگران) دعوت می‌کنند، بلکه دقیقاً به سببِ آن، مؤثّرند و مخاطبان را به خنده می‌اندازند. باری، هم استدلال واکنش درخور نوظهور است و هم اشکالات طرح شده در خصوص آن. پس، همچنان می‌توان چشم‌انتظار تبیین و توجیه‌های تازه از هر دو طرفِ مناقشه بود. امّا این مناقشه هر نتیجه‌ای هم که در بر داشته باشد، موضع خفیف‌تری در میان هست که منتقدان اخلاقگرا می‌توانند، برای مقابله با خودآیینی‌گراییِ معتدل، در آن سنگر بگیرند. موضع مذکور همان اخلاقگرایی معتدل است.
اخلاقگرایی ادّعا می‌کند که هر عیب اخلاقیِ موجود در اثر هنری همواره نقصی زیبایی‌شناختی است، و حال آنکه اخلاقگرایی معتدل، با اتّخاذ موضعی خفیف‌تر، صرفاً مدّعی است که گاهی عیب اخلاقی موجود در اثر هنری ممکن است عیبی زیبایی‌شناختی باشد و گاهی حُسنِ اخلاقی موجود در اثر هنری ممکن است حُسنی زیبایی‌شناختی باشد. پس، اخلاقگرایی معتدل از دو جنبه با اخلاقگرایی مرز دارد. از یک سو، دعوی‌اش را تنها محدود به برخی آثار هنریِ به لحاظ اخلاقی معیوب می‌کند، نه همه‌ی آثار واجد وجوه غیراخلاقی؛ و، از دیگرسو، در باب ربطِ حُسن اخلاقیِ اثر به حُسنِ زیبایی‌شناختیِ آن هم دعوی‌ای دارد که اخلاقگرایی نسبت بدان ساکت بود. به تعبیری، می‌توان گفت که، از یک منظر، مضیّق‌تر از اخلاقگرایی است و، از منظری دیگر، موسّعتر.
می‌توان گفت که اخلاقگرایی معتدل، در واقع، دو مدّعا در باب ربط ارزیابی اخلاقی به ارزیابی زیبایی‌شناختی دارد: یکی اینکه گاهی عیب اخلاقی به نقص زیبایی‌شناختی اثر می‌ انجامد و دیگری اینکه گاهی حُسن اخلاقی به حُسن زیبایی‌شناختی اثر منجر می‌شود. اخلاقگرایی معتدل، برای دفاع از دعوی نخست، اساس کار خود را، همچون خلفش اخلاقگرایی، بر واکنش‌های اخلاقی‌ای می‌گذارد که اثر مخاطبش را بدان‌ها توصیه یا حکم می‌کند.
تضمینِ برانگیخته‌شدنِ واکنش‌های مورد توصیه‌ی اثر هنری در مخاطب یکی از وجوهِ مهمّ برنامه‌ی هر اثر هنری است. پس، هر ضعف‌ونقصانی در این تضمینْ نقصی زیبایی‌شناختی در اثر هنری است، و، از این حیث، باید در کفّه‌ای از ترازو قرار گیرد و هر حُسنِ زیبایی‌شناختی‌ای که اثر مذکور دارد، البتّه اگر داشته باشد، در کفّه‌ی دیگر. بسیاری از (بیشترِ؟) آثار هنری واکنش‌های عاطفی‌ای را توصیه می‌کنند. برخی از این واکنش‌های عاطفی، در میان شرایط موجّه‌کننده‌شان، ملاحظاتی اخلاقی در بر دارند (بدین نحو که [مثلاً] خشمْ مستلزمِ درکِ بی‌عدالتی است)؛ و پاره‌ای از این واکنش‌های عاطفی کاملاً وجه اخلاقی دارند (مثل احساس خشم اجتماعی). اثر هنری‌ای که در تضمینِ برانگیختگی یا جذبِ عاطفیِ [مخاطب] ناموفّق است برحسبِ معیارهای خودش از لحاظ زیبایی‌شناختی نقص دارد. وانگهی، چه بسا یک اثر هنری بدین سبب در تضمینِ واکنش‌های عاطفی‌ای که بدان‌ها حکم می‌کند ناموفّق باشد که تصویری که از شخصیّت‌ها و وضع‌وحال‌ها عرضه می‌کند با معیارهای موجّه‌کننده‌ی اخلاقی‌ای که درخورِ عاطفه‌ی حکم‌شده هستند نمی‌خواند. و یکی از راه‌هایی که بدین امر توانَد انجامید غیراخلاقی بودن است. (ص ۱۱۹)
برای مثال، رمان حیوان رو به موت را در نظر بگیرید. ظاهراً نویسنده‌ی این رمان تلاش دارد تا شکوهِ امیالِ، به زعم خود، مردانه را در قامتِ قهرمان مرد داستانش نشانمان دهد و ما را به تحسین و شگفتی وادارد. امّا هر خواننده‌ی دارای حسّاسیّت اخلاقی، تصدیق می‌کند که کِپِش، شخصیّت اوّل رمان، هر آینه، یک متجاوز جنسی است. تلقّیِ وی از زنان این است که موجوداتی صرفاً جنسی‌اند و نظرگاه رمان هم با وی همراه است. همین نگرش غیراخلاقیِ وی نسبت به زنان سبب می‌شود که خوانندگانِ به لحاظ اخلاقی حسّاس نتوانند با اثر همراهی کنند و واکنشِ مورد انتظار (شگفتی و تحسین) را بروز دهند. بنابراین، اینکه برخی خوانندگان نمی‌توانند، از پیِ مواجهه با این رمان، واکنش مورد نظر را بروز دهند دقیقاً از آن روست که نمی‌توانند با نظرگاه اخلاقاً معیوبِ رمان همراهی کنند. یعنی عیب اخلاقیِ موجود در رمانْ سببِ عدم توفیقِ زیبایی‌شناختیِ آن گشته است. و این همان دعویِ نخستِ اخلاقگرایی معتدل است.
در خصوص این دعوی، دو نکته‌ی درخور توجّه وجود دارد. یکی اینکه چنین نیست که وجود هر عیب اخلاقیِ منجر به نقص زیبایی‌شناختی سبب شود که اثری، در مجموع، به لحاظ زیبایی‌شناختی بد باشد. ممکن است عیوب اخلاقی موجود در اثری که بالمآل نقص‌هایی زیبایی‌شناختی تفسیر می‌شوند، در مقایسه با محاسن زیبایی‌شناختیِ اثر مذکور، چشمگیر نباشند و آن اثر، روی هم رفته، به لحاظ زیبایی‌شناختی خوب ارزیابی شود. و نکته‌ی دوم اینکه چنین نیست که لزوماً مخاطبان ــ حتّی مخاطبان به لحاظ اخلاقی حسّاس ــ همواره ملتفتِ همه‌ی عیوب اخلاقیِ موجود در آثار هنری بشوند و، در نتیجه، این التفات به همراهیِ ایشان با اثر لطمه بزند. کاملاً متصوّر است که مخاطبان به علل مختلفی نتوانند به عیوب مذکور ره ببرند ــ از جمله اوضاع‌واحوالی که در آن با اثر مواجهه می‌شوند و/یا پیچیدگی و ظرافتِ اثر. می‌توان انتظار داشت که مردمان کشوری مورد تهاجم، در گرماگرمِ نبرد با کشور متخاصم، اصلاً متوجّهِ رویکردِ غیرانسانیِ موجود در پاره‌ای آثار هنری‌ای که بر در و دیوار شهرهایشان می‌بینند نشوند. کاملاً محتمل است که ایشان در آن وضع‌وحالِ خون و آتش، برغم باور داشتن به ضوابط اخلاقی‌ای در خصوص جنگ، نتوانند تشخیص دهند که آثار مذکور به زیر پا گذاشتن برخی از همان ضوابط دعوتشان می‌کنند. وانگهی، آثار هنری می‌توانند واجد پیچیدگی و ظرافت بسیار باشند، به نحوی که حتّی مخاطبان از لحاظ اخلاقی حسّاس هم نتوانند برخی دلالت‌های غیراخلاقی آن‌ها را دریابند. حاصل اینکه در چنین نمونه‌هایی، عیوب اخلاقی موجود در آثار به بروز واکنش مورد توصیه‌ی اثر لطمه نمی‌زنند و، بنابراین، نقص‌های زیبایی‌شناختیِ بالفعل نیستند، هرچند نقص‌هایی بالقوّه باشند.
چنانکه گذشت، افزون بر ادّعایی در باب ربط عیب اخلاقیِ موجود در اثر هنری به نقص زیبایی‌شناختیِ آن، اخلاقگرایی معتدل دعوی‌ای هم در باب ربط فضیلتِ اخلاقیِ موجود در اثر به حُسن زیبایی‌شناختی آن دارد.
[به زعم اخلاقگرای معتدل] گاهی فضیلت اخلاقیِ موجود در اثر هنری می‌تواند حُسنِ زیبایی‌شناختی به شمار آید. یکی از اهدافِ زیبایی‌شناختیِ مهمّ اکثرِ آثار هنری جلبِ توجّه مخاطب است. فراهم آوردن بصیرت اخلاقی واقعی و عبرت‌آموز؛ به کار انداختن و افزایشِ قوای ادراک، عاطفه، و تأمّلِ اخلاقیِ درست در مخاطب؛ تحدّی با عقاید اخلاقی خودپسندانه؛ برانگیختن فهم اخلاقی و/یا وسعت و قوّت بخشیدن بدان؛ فراهم آوردن زمینه برای انجام داوری‌های اخلاقی‌ای که وجه تعلیمی و تربیتی دارند؛ ترغیب مخاطبان به پِیجویی دلالت‌های اخلاقی یا رمزگشایی از استعاره‌های به لحاظ اخلاقی ارزشمندی که برای زندگی‌های ایشان اهمّیّت دارد، جملگی، می‌توانند در جذّاب شدن اثر هنری نقش داشته باشند. بدین‌سان، گاهی یک فضیلتِ اخلاقیْ حُسنی زیبایی‌شناختی هم هست. (ص ۱۲۱)
نخستین نقد عمده‌ی وارد شده بر اخلاقگرایی معتدل معطوف به ادّعای اوّلِ آن مبنی بر ربط عیب اخلاقی به حُسن زیبایی‌شناختی است. اگر مخاطب، به سببِ عیب اخلاقی موجود در اثر، رغبتی به همراهی با آن نداشته باشد، در واقع‌، خود را از آنچه اثر برایش تدارک دیده محروم می‌دارد. بدین‌سان، چنین مخاطبی اصلاً تجربه‌ی کاملی از اثر نداشته است که بخواهد در باب آن به داوری بنشیند. در پاسخ، باید گفت: بی‌رغبتیِ منظورِ نظر در اینجا از آن دست بی‌رغبتی‌ای نیست که مخاطب بتواند از آن مانع شود یا مهارش کند. مخاطبی که به لحاظ حسّاسیّت اخلاقی در وضع آرمانی قرار دارد، در مواجهه با بی‌اخلاقی‌های احتمالی موجود در اثر، چنان عنانِ عواطف از کف می‌دهد که دیگر نمی‌تواند با اثر همراهی و همدلی کند. از دیگر سو، این بی‌رغبتی چنان هم نیست که دسترسیِ مخاطب به اثر را کاملاً مسدود کند. چنین مخاطبی می‌تواند، از پس تلاشی منصفانه برای نشان دادن واکنش مورد توصیه‌ی اثر، حکم به وجود نقصی در طرح‌وتدبیرِ آن اثر کند. یعنی ارزیابی‌اش از این قرار باشد: اثر مذکور دارای چنان عیوب اخلاقی‌ای است که مخاطب به لحاظ اخلاقی حسّاس نمی‌تواند با آن همراهی کند و واکنش مورد نظرش را بروز دهد. پس، اثر مذکور به لحاظ زیبایی‌شناختی عیبناک و ناقص است.
نقد دیگر تا حدّی مبتنی است بر اوّلین نکته‌ای که در باب مدّعای نخستِ اخلاقگرایی معتدل متذکّر شدیم ــ یعنی امکانِ وجودِ آثار هنری‌ای که دارای عیب اخلاقی‌اند، ولی، روی هم رفته، به لحاظ زیبایی‌شناختی خوبند. گفته می‌شود: چرا اخلاقگرایی معتدل، که وجودِ آثار هنریِ اخلاقاً معیوبِ به لحاظ هنری خوب را می‌پذیرد، بر وجودِ آثار هنری‌ای که به سببِ عیبناکیِ اخلاقی‌شان به لحاظ زیبایی‌شناختی خوبند صحّه نمی‌گذارد؟ در پاسخ، باید گفت: اخلاقگرایی معتدل، که چیز زیادی از عمرش نمی‌گذرد، چنانکه پیشتر آمد، تنها دو مدّعا داشته است و این نقد مدّعای سومی را پیش می‌کشد، نه اینکه بواقع نقدی باشد. چنین می کند که اخلاقگرایی معتدل هنوز به جمع‌بندیِ نهایی در باب این مدّعا نرسیده است، هرچند می‌تواند بگوید که آثار هنری‌ای که به سببِ عیبناکیِ اخلاقی‌شان به لحاظ زیبایی‌شناختی خوبند، اگر اصلاً وجود داشته باشند، بسیار نادرند. مشهورترین اثری که چنین ادّعایی در باب آن شده فیلم پیروزی اراده است. خوب است در پایان سخن، به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، ببینیم نمونه‌ی مذکور درخور چنین ادّعایی هست یا نه.
ادّعا کرده‌اند که پیروزی اراده به سبب عیبناکیِ اخلاقی‌اش به لحاظ زیبایی‌شناختی ستایش‌انگیز است. امّا استدال این سخن چیست؟
ظاهراً استدلال مورد نظر از این قرار است: ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که تکثّر عقاید در آن هست. بسیاری از این عقاید دستخوش عیب و ایرادند، از جمله، و بخصوص، ایرادات اخلاقی. با وجود این، ما نیازمندِ آنیم که این عقاید را بشناسیم و بدانیم که چرا انسان‌ها بدان‌ها معتقدند (Jacobson 1997: 193-4). پس، به داشتنِ این نظرگاه‌هایی که به روشنیِ هرچه‌تمام‌تر بر ما عرضه شده‌اند نیازمندیم. پیروزی اراده چنین کاری می‌کند. بدین‌سان، آن تصویری که با آب‌وتاب از یک وضع‌وحالِ اخلاقاً معیوب به دست می‌دهد ذاتاً در ستودنی بودنِ آن دخیل است. (ص ۱۲۴)
برای تحقّق بخشیدن به هدف تعلیمیِ مذکور، نظرگاه‌های اخلاقاً مخدوش باید در ساختارهای بزرگتری جای گیرند که خود آن ساختارها دستخوش عیب و ایراد اخلاقی نباشند، تا مخاطب بتواند در آن چارچوب کلّی‌تر اوّلاً آثار و نتایج عملیِ آن نظرگاه‌ها را فهم کند و ثانیاً دریابد که چرا کسانی بدان‌ها معتقد و ملتزمند. برای مثال، فرق است میان اثری که ساختار کلّی‌اش در جانبداری از نظرگاهی اخلاقاً مخدوش است با اثری که، برغم تصویر کردن نظرگاه مذکور، ساختار کلّی‌اش در نقدِ آن نظرگاه است. فیلم پیشنهاد، ساخته‌ی آدرین لین، هم تصویری از یک وضع‌وحال اخلاقاً معیوب به دست می‌دهد و هم چارچوب و ساختار کلّی‌اش چنان است که مخاطب، در عین حال که به رذیلت‌آمیز بودنِ پیشنهاد مطرح شده در فیلم توجّه داده می‌شود، درمی‌یابد که پیشنهاد مذکور می‌تواند چه جذّابیّت هولناکی داشته باشد. ولی ساختار کلّی پیروزی اراده چنین نیست. این فیلم آشکارا جانبدارِ فاشیسم هیتلری است و مخاطب را به باور آوردنِ بدان نظرگاه توصیه و ترغیب می‌کند، نه اینکه آن را چنان عرضه کند که مخاطب بتواند به عمقِ بی‌اخلاقی‌هایش تفطّن یابد. با این وصف، چرا باید جانبداریِ آن از فاشیسم را حُسنی زیبایی‌شناختی به شمار آوریم؟ باری، ظاهراً تنها راه برای کسی که می‌خواهد فیلم مذکور را ارزشمند بداند این است که، به نحوی، نشان دهد که حُسن‌های زیبایی‌شناختی‌اش بر نقص‌های زیبایی‌شناختیِ حاصل از عیوب اخلاقی‌اش می‌چربد. و این یعنی پذیرش چارچوب اخلاقگرایی معتدل.

    1. نتیجه‌گیری

در آنچه گذشت، نخست کوشیدیم نشان دهیم که نقد اخلاقی، برغم همه‌گیری‌اش، دست‌کم از سده‌ی هجدهم بدین سو با شکّ‌وتردیدهای فلسفیِ جدّی مواجه بوده است ــ تشکیک‌هایی که بخش عمده‌ای از آن‌ها اصلاً امکانِ چنین نقدی را به تحدّی می‌خوانند. اشکال‌کردن‌های مذکور را، با مدد گرفتن از کرول، در ذیل پنج عنوانِ استدلال هستی‌شناختی، استدلال‌های مبتنی بر خودآیینی‌گرایی، استدلال‌های معرفتی، استدلال ضدّپیامدگرایانه، و استدلال‌های مبتنی بر خودآیینی‌گرایی معتدل سازمان دادیم و، به قدر طاقت خویش، توصیف و تبیینی از هر کدام به دست دادیم.
امّا سعیِ دیگرمان معطوف به نشان دادن این معنی بود که اشکالات مذکور، برغم قوّتشان و نیز حتّی بصیرت‌هایی که می‌بخشند، نمی‌توانند امکانِ نقد اخلاقی را منتفی سازند. دفاعیّه‌پردازی‌هایی که در برابر این استدلال‌ها عرضه شد، اگر موجّه باشند و مقبولِ عقل افتند، طریقی می‌گشایند تا منتقد اخلاقگرا بتواند همچنان به نقد آثار هنری بپردازد.
و سخن آخر اینکه مدافعان نقد اخلاقی، از یک لحاظ، باید اصلاً حقّگزارِ این تشکیک‌ها باشند، چراکه جدّ و جهد در پاسخگویی به این اشکالات هم افق‌های تازه‌ای در ربط‌ونسبت میان هنر و اخلاق گشوده است و هم به تجدید قوای نقد اخلاقی و دقّت‌نظرِ منتقدان اخلاقگرا امدادها رسانده است. اگر اشکالات شکّاک نبود، نقد اخلاقی هرگز چنین در پیراستگی و قوامِ خود نمی‌کوشید، و ظرائف و لطائف بسیاری که در گرماگرمِ این مناقشه بر ما مکشوف گشته از چشممان پنهان می‌مانْد.
کتابنامه
Anderson, James, and Dean, Jeffrey. (1998). ‘‘Moderate Autonomism.’’ British Journal of Aesthetics, 38: 150–۶۶.
Beardsley, Monroe. (1958). Aesthetics. New York: Harcourt, Brace & World.
Bell, Clive. (1914). Art. London: Chatto & Windus.
Carroll, Noel. (1996). ‘‘Moderate Moralism.’’ British Journal of Aesthetics, 36: 223–۳۷.
___ (۱۹۹۸). ‘‘Art, Narrative and Moral Understanding,’’ in Jerrold Levinson, ed., Aesthetics and Ethics. Cambridge: Cambridge University Press, pp. 128–۶۰.
___ (۲۰۰۰). “Art and Ethical Criticism: An Overview of Recent Directions of Research.” Ethics,
Vol. 110, pp. 350-387
___ (۲۰۰۴). “Art and the Moral Realm,” in The Blackwell Guide to Aesthetics, Peter Kivy (ed.). Blackwell: Blackwell Publishing, pp. 126-151.
___ (۲۰۱۰). Art in Three Dimensions. Oxford: Oxford University Press.
Currie, Gregory. (1995). ‘‘The Moral Psychology of Fiction.’’ Australasian Journal of Philosophy, 73: 250–۹.
___ (۱۹۹۸). ‘‘Realism of Character and the Value of Fiction,’’ in Jerrold Levinson, ed., Aesthetics and Ethics. Cambridge: Cambridge University Press, pp. 161–۸۱.
Devereaux, Mary. (2001). ‘‘Moral Judgments and Works of Art.’’ Paper at conference on Art and Morality, University of California at Riverside, April.
Eldridge, Richard. (1992). ‘‘ ‘Reading for Life’: Martha Nussbaum on Philosophy and Literature.’’ Arion, 3d ser., 2/1: 187–۹۷.
Gaut, Berys. (1998). ‘‘The Ethical Criticism of Art,’’ in Aesthetics and Ethics, Jerrold Levinson (ed.). Cambridge: Cambridge University Press.
___ (۲۰۰۷). Art, Emotion and Morality. Oxford: Oxford University Press.
___ (۲۰۰۹). “Morality and Art,”in A Companion to Aesthetics, Stephen Davies, and …, et al. (ed.). Blackwell: Willey-Blackwell.
Hume, David. (2005). Of the Standard of Taste. In Philosophy: Basic Reading. London: Routledge, pp. 493–۵۰۷.
Kieran, Matthew. (1996). ‘‘Art, Imagination, and the Cultivation of Morals.’’ Journal of Aesthetics, 54: 337–۵۱.
Lamarque, Peter. (1995). ‘‘Tragedy and Moral Value.’’ Australasian Journal of Philosophy, 73: 239–۴۹.
Murdoch, Iris. (1970). The Sovereignty of the Good. London: Routledge & Kegan Paul.
Nussbaum, Martha. (1990). Love’s Knowledge: Essays on Philosophy and Literature.Oxford: Oxford University Press.
Putnam, Hilary. (1978). ‘‘Literature, Science and Reflection,’’ in Meaning and the Moral Sciences. London: Routledge & Kegan Paul, pp. 83–۹۶.
Tolstoy, Leo (1930). What is art? Trans. A. Maude. Oxford: Oxford University Press.
Wilson, Catherine. (1983). ‘‘Literature and Knowledge.’’ Philosophy, 58: 489–۹۶.
II
هنر و قلمرو اخلاق

منابع کارشناسی ارشد در مورد مقام و منزلت ...

« ما باید سرمشق از این خاندان بگیریم: بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلکه همه از همه آنها. آنها زندگى خودشان را وقف کردند از براى طرفدارى مظلومین و احیاى سنت الهى. ما باید تبعیت کنیم و زندگى خود را براى آنها قرار بدهیم. کسى که تاریخ اسلام را مى‏داند، مى‏داند که این خاندان هر یکى‏شان مثل یک انسان کامل، بلکه بالاتر، یک انسان الهى- روحانى، براى ملتها و مستضعفین قیام کردند در مقابل کسانى که مى‏خواستند مستضعفین را از بین ببرند.» (صحیفه امام ج‏۶  ص ۵۳۰ )
« اصولًا رسول‏ اکرم (ص) و ائمه (ع)- طبق روایاتى که داریم- قبل از این عالم انوارى بوده‏اند[۱۰] در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طینت» از بقیه مردم امتیاز داشته‏اند[۱۱]. و مقاماتى دارند الى ما شاء اللَّه. چنانکه در روایات «معراج» جبرئیل عرض مى‏کند: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً، لَاحْتَرَقْتُ‏[۱۲]. (هرگاه کمى نزدیکتر مى‏شدم، سوخته بودم.) یا این فرمایش که‏ إنَّ لَنا مَعَ اللَّهِ حالات لا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ‏[۱۳]. (ما با خدا حالاتى داریم که نه فرشته مقرب آن را مى‏تواند داشته باشد و نه پیامبر مرسل). این جزء اصول مذهب ماست که ائمه (ع) چنین مقاماتى دارند، قبل از آنکه موضوع حکومت در میان باشد. چنانکه به حسب روایات این مقامات‏ معنوى براى حضرت زهرا، سلام اللَّه علیها، هم هست[۱۴]؛ با اینکه آن حضرت نه حاکم است و نه قاضى و نه خلیفه. این مقامات سواى وظیفه حکومت است. لذا وقتى مى‏گوییم حضرت زهرا، علیها سلام، قاضى و خلیفه نیست، لازمه‏اش این نیست که مثل من و شماست؛ یا بر ما برترى معنوى ندارد.» (ولایت فقیه، ص۴۳)
« چه روزى والاتر و افتخارآمیزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیهاست. زنى که افتخار خاندان‏ وحى‏ [است‏] و چون خورشیدى بر تارک اسلام عزیز مى‏درخشد. زنى که فضایل او همطراز فضایل بى‏نهایت پیغمبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت بود. زنى که هر کسى با هر بینش درباره او گفتارى دارد و از عهده ستایش او بر نیامده- که احادیثى که از خاندان وحى رسیده به اندازه فهم مستمعان بوده- و دریا را در کوزه‏اى نتوان گنجاند، و دیگران هر چه گفته‏اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولى‏ آنکه از این وادى شگفت در گذریم‏ » (صحیفه امام، ج‏۱۲،
ص ۲۷۴)
« من راجع به حضرت صدیقه- سلام اللَّه علیها- خودم را قاصر مى‏دانم که ذکرى بکنم، فقط اکتفا مى‏کنم به یک روایت که در کافى شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق- سلام اللَّه علیه- مى‏فرماید: فاطمه- سلام اللَّه علیها بعد از پدرش ۷۵ روز زنده بودند در این دنیا، بودند و حزن‏ و شدت‏ برایشان غلبه داشت و جبرئیل امین مى‏آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت[۱۵] عرض مى‏کرد و مسائلى از آینده نقل مى‏کرد[۱۶]. ظاهر روایت این است که در این ۷۵ روز مراوده‏اى[۱۷] بوده است؛ یعنى، رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاى عظام‏ درباره کسى این طور وارد شده باشد که در ظرف ۷۵ روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیه‏اى که واقع مى‏شده است، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه‏[۱۸] او مى‏رسیده است در آتیه، ذکر کرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است، کاتب وحى بوده است حضرت امیر، همان طورى که کاتب وحى رسول خدا بوده است- و البته آن وحى به معناى آوردن احکام، تمام شد به رفتن رسول اکرم- کاتب وحى حضرت صدیقه در این ۷۵ روز بوده است. مسئله آمدن جبرئیل براى کسى یک مسئله ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل براى هر کسى مى‏آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسى که جبرئیل مى‏خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل بشویم به اینکه قضیه تنزیل، تنزل جبرئیل، به واسطه روح اعظم خود این ولى است یا پیغمبر است. او تنزیل مى‏دهد او را و وارد مى‏کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالى او را مأمور مى‏کند که برو و این مسائل را بگو. چه آن قسم بگوییم که بعض اهل نظر مى‏گویند و چه این قسم بگوییم که بعض اهل ظاهر مى‏گویند، تا تناسب ما بین روح این کسى که جبرئیل مى‏آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیاى درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عیسى و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است، بعد از این هم بین کسى دیگر نشده است. حتى درباره ائمه هم من ندیده‏ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که براى حضرت زهرا- سلام اللَّه علیها- ست که آنکه من دیده‏ام که جبرئیل به طور مکرر در این ۷۵ روز وارد مى‏شده و مسائل آتیه‏اى که بر ذریه او مى‏گذشته است، آن مسائل را مى‏گفته است و حضرت امیر هم ثبت مى‏کرده است. و شاید یکى از مسائلى که گفته است، راجع به مسائلى است که در عهد ذریه بلندپایه او حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه- است، براى او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمى‏دانیم، ممکن است. در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلى که براى حضرت زهرا ذکر کرده‏اند- با اینکه آنها هم فضایل بزرگى است- این فضیلت را من بالاتر از همه مى‏دانم که براى غیر انبیا- علیهم السلام- آن هم نه همه انبیا، براى طبقه بالاى انبیا- علیهم السلام- و بعض از اولیایى که در رتبه آنها هست، براى کس دیگر حاصل نشده. و با این تعبیرى که مراوده داشته است جبرئیل در این هفتاد و چند روز، براى هیچ کس تا کنون واقع نشده و این از فضایلى است که از مختصات حضرت صدیقه- سلام اللَّه علیها- است. (صحیفه امام ج‏۲۰ صص ۴و۵و۶ )

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

« قلم‏ و بیان‏ من‏ عاجز است که مقاومت عظیم و گسترده میلیونها مسلمان شیفته خدمت و ایثار و شهادت را در این کشور صاحب الزمان- ارواحنا فداه- ترسیم نماید، و از حماسه‏ها و رشادتها و خیرات و برکات فرزندان معنوى کوثر، حضرت فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- سخن بگوید؛ که همه اینها از هنر اسلام و اهل بیت و از برکات پیروى امام عاشورا سرچشمه گرفته است‏. » (صحیفه نور، ج ۲۰ ص ۶۱ )
« ما مفتخریم که پیرو مذهبى هستیم که رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالى بوده، و امیر المؤمنین على بن ابی طالب، این بنده رها شده از تمام قیود، مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال و بردگیها است. ما مفتخریم که کتاب نهج البلاغه که بعد از قرآن بزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى‏بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است . ما مفتخریم که ائمه معصومین، از على بن ابی طالب گرفته تا منجى بشر حضرت مهدى صاحب زمان- علیهم آلاف التحیات و السلام- که به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند. ما مفتخریم که ادعیه حیاتبخش که او را «قرآن صاعد» مى‏خوانند از ائمه معصومین ما است. ما به «مناجات شعبانیه» امامان و «دعاى عرفات» حسین بن‏ على- علیهما السلام- و «صحیفه سجادیه» این زبور آل محمد و «صحیفه‏ فاطمیه‏» که کتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضیه است از ما است.» ( وصیتنامه سیاسى-الهى امام خمینى(س)، صص ۶ و۷ )
« کوشش کنید در تهذیب اخلاق و در وادار کردن دوستانتان به تهذیب اخلاق…در حفظ همه حیثیاتى که حیثیت بزرگ زن است، آن طورى که زن فرید، حضرت زهرا سلام اللَّه علیها- بود. همه باید به او اقتدا کنید و کنیم و همه باید دستورمان را از اسلام به وسیله او و فرزندان او بگیریم، و همان طورى که او بوده است، باشید. ‏» (صحیفه امام، ج ‏۱۹ ص ۱۸۴ )
۲-۳- تجلی قدرت حق تعالی درخانه زهرا(س)
از پیامبر گرامی اسلام سوال شد: آیا فاطمه سرورزنان این جهان است؟ فرمود : مریم دختر عمران، سرور زنان این جهان است. دخترم فاطمه سرور زنان تمام عالم، از اولین و آخرین خواهد بود.او در محراب عبادت می‌ایستد، در حالی که هفتاد هزار فرشته مقرب به وی سلام می‌کنند و همانطور که فرشتگان مریم را مورد خطاب قرار می‌دادند او را نیز مورد خطاب قرار داده و می‌گویند: « ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین. همانا خداوند تورا برگزید و پاکیزه گردانید ودر میان زنان جهان تو را برتری داد.» (سوره آل عمران آیه ۴۲)
«این خانه کوچک فاطمه- سلام اللَّه علیها- و این افرادى که در آن خانه تربیت شدند که به حسب عدد، چهار- پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالى را تجلى دادند، خدمتهایى کردند که ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است» (صحیفه امام، ج‏۱۶ ص ۸۷ )
انس بن مالک نقل می‌کند : پیامبر گرامی اسلام مدت شش ماه در آن هنگام که برای اقامه نماز صبح از خانه خارج می‌شد چون به خانه فاطمه می‌رسید می‌فرمود : ای اهل بیت پیامبر ! نماز، وآنگاه آیه « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا . خدا چنین میخواهد که رجس هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد وشما را از هر عیب پاک ومنزه گرداند.» (سوره احزاب آیه ۳۲) را قرائت می‌کرد .
« ما یک کوخ‏ چهار پنج نفرى در صدر اسلام داشتیم، و آن کوخ فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- است. از این کوخها هم محقرتر بوده لکن برکات این چى است؟ برکات این کوخ چند نفرى آن قدر است که عالم را پر کرده است از نورانیت و بسیار راه دارد تا انسان به آن برکات برسد. این کوخ‏نشینان در کوخ محقر، در ناحیه معنویات آن قدر در مرتبه بالا بودند که دست ملکوتیها هم به آن نمى‏رسد؛ و در جنبه‏هاى تربیتى آن قدر بوده است که هر چه انسان مى‏بیند برکات در بلاد مسلمین هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اینها از برکت آنهاست. » (صحیفه نور، ج ۱۷ ،ص ۲۱۶ )
هدف مهم انبیاء و پیشوایان معصوم دعوت مردم به پیروی از دستورات الهی بود، چون تنها راه سعادت وخوشبختی انسانها را در آن می‌دانستند براین اساس بیش از دیگران ودر مرتبه ای بسیار عالی خود را موظف می‌دانستند در این مسیر گام بردارند ودستورات خدا را آنطور که او خواسته به نحو احسن انجام دهند . به عبارت دیگر برای آنان مهمترین مسئله پیروی شایسته از احکام الهی بود . از این رو اگر فردی را می‌یافتند که دراین راستا به آنها کمک کند او را همکار خوبی برای رسیدن به هدف به حساب می‌آوردند . شاید بتوان ادعا نمود اگر کمالی بالاتر از این در زندگی مشترک این دوانسان بزرگ یافت می‌شد، علی (ع ) در پاسخ پیامبر که پرسید : همسرت را چگونه یافتی ؟ نمی گفت : بهترین یاور در راه اطاعت از خداوند . قابل توجه است پیامبر (ص) سپس از فاطمه (س) راجع به علی پرسید وآن حضرت پاسخ داد: او را بهترین شوهر یافتم . آنگاه پیامبر در حق آنها دعا کرد ودر ضمن دعا عرض کرد : پروردگارا به فرزندان این دو برکت ده و آنان را از پیشوایان جامعه قرار ده تا به فرمان تو مردم را به اطاعت وپیروی از تو رهنمون شوند . (بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۱۷)
حضرت امام خمینی به زیبایی تمام تجلی وعظمت قدرت خداوند متعال را در خانه حضرت زهرا (س) با اشاره به یکی از احادیث حضرت امام محمد باقر (ع) ترسیم کرده و می‌فرمایند :
« روایتى که در تفسیر برهان از حضرت باقر نقل کند، و این روایت چون روایت شریفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمّه‏اى کشف فرموده، ما تیمّنا عین آن حدیث را ذکر مى‏کنیم:
قال رحمه اللّه، و عن‏ الشّیخ‏ أبی جعفر الطوسى، عن رجاله، عن عبد اللّه بن عجلان السّکونى، قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: بیت علىّ و فاطمه حجره رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و سقف بیتهم عرش ربّ العالمین. و فی قعر بیوتهم فرجه مکشوطه إلى العرش معراج الوحى، و الملائکه تنزل علیهم بالوحى صباحا و مسائا و کلّ ساعه و طرفه عین. و الملائکه لا ینقطع فوجهم: فوج ینزل، و فوج یصعد. و انّ اللّه تبارک و تعالى کشف لابراهیم علیه السّلام عن السّموات حتى أبصر العرش، و زاد اللّه فی قوّه ناظره. و انّ اللّه زاد فی قوّه ناظر محمّد و علىّ و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السّلام، و کانوا یبصرون العرش و لا یجدون لبیوتهم سقفا غیر العرش، فبیوتهم مسقّفه بعرش الرّحمن.و معارج الملائکه و الرّوح فیها باذن ربّهم من کلّ امر سلام. قال، قلت: من کلّ امر سلام؟ قال: بکلّ امر. فقلت: هذا التّنزیل؟ قال: نعم.» ( آداب الصلواه، ص ۳۳۰ )
صاحب تفسیر برهان رحمه اللّه گفته است از شیخ أبو جعفر طوسى- از رجال او- از عبد اللّه بن عجلان سکونى روایت شده که گفت شنیدم امام محمد باقر علیه السلام مى‏فرماید: خانه على و فاطمه حجره رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله است و سقف خانه‏شان عرش ربّ العالمین، و در انتهاى خانه‏هاشان شکافى است که از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده، و ملائکه صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظه‏ با وحى بر آنان نازل مى‏شوند و رشته فوج ملایکه فرود آینده قطع نمى‏شود، گروهى فرود مى‏آیند و دسته‏اى بالا مى‏روند. همانا خداوند تبارک و تعالى براى إبراهیم از آسمان‏ها پرده برداشت تا آنکه عرش را دید و خدا به قوت دیده او افزود، و همانا خداوند بر قوت دیده محمد، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نیز بیفزود (چنانکه) عرش را مشاهده مى‏کردند و جز عرش سرپوشى براى خانه‏هایشان نمى‏دیدند، خانه‏هاشان به عرش رحمان مسقف است و معراجهاى ملائکه و روح در خانه‏هاى ایشان است، به اذن پروردگارشان‏ مِنْ کلّ امْرِ سلامٌ. راوى مى‏گوید پرسیدم: مِن کُلِّ امْرٍ سَلامٌ؟ فرمود:
بِکُلِّ امْرٍ. عرض کردم: این چنین نازل شده؟ فرمود: آرى. (تفسیر برهان، ج ۴، ص ۴۸۷، «سوره القدر»، حدیث ۲۵)
امام خمینی با ذکر این مهم که حضرت امام حسین (ع) عصاره وحی الهی است که در دامن پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص)، حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) پرورش یافته اند، آن امام همام را نجات بخش مکتب اسلام می‌دانند و می‌فرمایند :
« مکتبى که مى‏رفت با کجرویهاى تفاله‏ جاهلیت‏ و برنامه‏هاى حساب‏شده احیاى ملیگرایى و عروبت با شعار «لا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلْ»[۱۹] محو و نابود شود، و از حکومت عدل اسلامى یک رژیم شاهنشاهى بسازد و اسلام و وحى را به انزوا کشاند؛ که ناگهان شخصیت عظیمى که از عصاره وحى الهى تغذیه و در خاندان سید رُسل محمد مصطفى و سید اولیا على مرتضى، تربیت و در دامن صدیقه طاهره، بزرگ شده بود قیام کرد و با فداکارى بى‏نظیر و نهضت الهى خود، واقعه بزرگى[۲۰] را به وجود آورد که کاخ ستمکاران را فرو ریخت و مکتب اسلام را نجات بخشید. » (صحیفه امام، ج‏۱۲، ص۴۴۱)
۲-۴- خطبه فاطمه زهرا (س) درمقابل حکومت
بانوی بزرگ اسلام درموارد چندی در باره خود سخن گفته است . از جمله آنکه حضرت در ضمن سخنان مفصلی که بعد ازغصب فدک در مسجد پیامبر (ص) ایراد می‌کنند می‌فرمایند :
آنچه در آغاز می‌گویم در آخر هم همان را می‌گویم . آنچه می‌گویم خطا واشتباه نیست وکلام مشوش وعمل بی ربط از من سر نمی زند ( احتجاج طبرسی، ج ۱ ص ۲۵۹ ) حضرت دراین جملات کوتاه به مخاطبان اطمینان می‌دهد سخنان وگفتار ایشان منطقی ودارای اساس وحقیقت است.
به نظر می‌رسد امام خمینی (ره)خطبه کوبنده وحکومت برانداز حضرت فاطمه زهرا (س) را به اندازه ای برای حفظ وتداوم اسلام اثر گذار می‌دانندکه اقدامات صورت گرفته بعد از این خطبه رابی ارتباط به آن نمی دانند و می‌فرمایند :
«خطبه فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- در مقابل حکومت و قیام امیر المؤمنین و صبر امیر المؤمنین در مدت بیست و چند سال و در عین حال کمک کارى به حکومت موجود و بعد هم فداکارى در راه اسلام و فداکارى دو فرزند عزیزش، امام مجتبى که یک خدمت بسیار بزرگ و دولت جابر اموى را با آن خدمت رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سید الشهدا، چیزهایى بود که همه مى‏دانید و مى‏دانیم. و با اینکه عده کم و اسباب و ابزار جنگ پیش آنها کم بود، لکن روح الهى و روح ایمان آنها را آن طور کرد که بر همه ستمکاران عصر خودشان غلبه پیدا کردند و اسلام را زنده کردند و براى ما و شما برادرهاى عزیز الگو شدند که ما از کمى عده و کمى عُده و کمى ابزار جنگ در مقابل تمام قدرتهایى که امروز با ما به جنگ برخاسته‏اند، مقاومت کنیم، و همان طورى که اولیاى ما- علیهم السلام- نشان دادند که در مقابل مستکبران گاهى با تبلیغ و گاهى با اسلحه باید ایستاد و مستکبران را باید به جاى خودشان نشاند، ما هم الگوى‏ آنها را، تبعیت از آنها را مى‏پذیریم‏» (صحیفه امام، ج‏۱۶، صص ۸۷ و ۸۸)
از منظر امام خمینی (ره)، اقتدار ،شجاعت و عظمت حضرت فاطمه زهرا (س) بگونه ای ترسیم شده است که هرکس دیگر بجز دخت رسول گرامی اسلام چنین مطالبی را برعلیه حکومت بیان می‌کرد با نابودی مواجه می‌شد :
« فردا روز زن است. روز زنى است که عالم به او افتخار دارد؛ روز زنى است که دخترش در مقابل حکومتهاى جبار ایستاد و آن‏ خطبه‏ را خواند و آن حرفها را زد که همه مى‏دانید؛ زنى که در مقابل یک جبارى ایستاد- که اگر مردها نفس مى‏کشیدند همه را مى‏کشتند- و نترسید و ایستاد و محکوم کرد حکومت را، یزید را محکوم کرد. به یزید فرمود تو قابل آدم نیستى، تو انسان نیستى. زن یک همچو مقامى باید داشته باشد» ( صحیفه نور، ج ۶ ص ۱۸۷)
امام خمینی (ره) برای حفظ نظام و وحدت امت اسلام وجلوگیری از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده، تشکیل حکومت را در کشور ضروری دانسته وبه اهمیت این موضوع در خطبه حضرت زهرا(س) اشاره فرمودند :
« ما براى اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، براى اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد کنیم، راهى نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادى ملتهاى مسلمان بایستى حکومتهاى ظالم و دست نشانده را سرنگون کنیم؛ و پس از آن حکومت عادلانه اسلامى را که در خدمت مردم است به وجود آوریم. تشکیل حکومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمین است؛ چنانکه حضرت زهرا، سلام اللَّه علیها، در خطبه خود مى‏فرماید که « امامت براى حفظ نظام و تبدیل‏ افتراق‏ مسلمین به اتحاد است[۲۱]. » (ولایت فقیه،حکومت اسلامى، صص ۳۷ و ۳۶ )
۲-۵- ساده زیستی حضرت فاطمه زهرا (س)
روزی پیامبر اسلام (ص) وارد منزل حضرت فاطمه (س) شدند دخترشان را دیدند که روی زمین نشسته،با یک دست فرزندش را در آغوش گرفته شیر می‌دهد وبا دست دیگر با آسیاب دستی گندم‌ها را آرد می‌کند، اشک در چشمان رسول خدا حلقه زد وفرمود : دخترم ! تلخی‌ها ومشکلات دنیا را به یاد شیرینی وسعادت بهشت برخود گورا ساز . حضرت فاطمه در جواب پدر فرمود ای رسول خدا، حمد و شکر وسپاس سزاوار خداست، در برابر نعمتهای بیکرانه او . سلمان فارسی می‌گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار وساده بر سر داشت . درشگفتی ماندم وگفتم : عجبا ! دختران پادشاهان ایران وقیصر روم برکرسی‌های طلایی می‌نشینند و پارچه‌های زر بافت به تن می‌کنند، وه که این دختر رسول خداست، نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد ونه لباسهای زیبا . حضرت فاطمه (س) پاسخ دادند: ای سلمان، خداوند بزرگ، لباسهای زینتی وتخت‌های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.حضرت سپس خدمت پدر رفت و شگفتی سلمان را مطرح فرمود : ای رسول خدا، سلمان از سادگی لباس من تعجب نمود، سوگند به خدایی که تو را مبعوث فرمود، مدت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندی است که روزها بر روی آن شترمان علف می‌خورد وشبها بر روی آن می‌خوابیم وبالش ما چرمی است که از لیف خرما پر شده است . ( دشتی، ۱۳۸۰، صص ۱۲۳ و۱۲۴ )
حضرت امام خمینی (ره) در یکی از سخنان خود به بخشی از مطلب بیان شده اشاره نموده ومی فرمایند :
« حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- که خلیفه مسلمین بود، خلیفه یک مملکتى که شاید ده مقابل مملکت ایران بود، از حجاز تا مصر، آفریقا، کذا [و] یک مقدار هم از اروپا، این خلیفه الهى وقتى توى جمعیت بود مثل همه ما که نشسته‏ایم با هم، این هم زیر پایش نبود، همین بود که یک پوست داشتند- به حسب نقل- یک پوست داشتند که شب خودش و حضرت فاطمه رویش مى‏خوابیدند، و روز روى همین پوست علوفه‏ شترش‏ را مى‏ریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام این است‏» (صحیفه امام، ج‏۸، صص ۴۲۸ و ۴۲۹)
رسول گرامی اسلام (ص) روزی بر دخترش فاطمه وارد شد واز نزدیک فشارهای سخت زندگی را بر خانواده عزیزانش مشاهده کرد . در حالی که دخترش را نگران می‌دید پرسید : فاطمه جان در چه حالی به سر می‌بری وچرا نگرانی ؟ پاسخ شنید حال و وضع ما همین است که می‌نگرید . با عبایی زندگی می‌کنیم که نصف آن فرش زیر ماست وبر روی آن می‌نشینیم و هم رو انداز ماست که نصف آن را بر روی خود می‌کشیم . و در روایت سلیمان بن بریده نقل شده است که رسول خدا پرسید: دخترم چرا نگران وناراحتی ؟ در جواب پدر گفت : فشار گرسنگی وکمی طعام وغذا، وفراوانی اندوه وشدت بیماری و گرفتاری مرا نگران کرده است . (دشتی، ۱۳۸۰ صص ۲۱۷ و ۲۱۸ )
روایاتی که بیان شد بیانگر گوشه ای از واقعیت بسیار مهم ساده زیستی بانوی گرامی اسلام است که در اوج ساده زیستی و مبارزه با سختی‌ها ومشکلات زندگی چگونه در تربیت فرزندان وحضور دراجتماع فعالیت می‌نمودند .به نظر امام خمینی (ره) این حجره‏کوچک و محقّررا که نماد اوج ساده زیستی حضرت فاطمه زهرا (س) می‌دانند کانون تربیت انسانهای با عظمتی می‌داند که نورشان از بسیط خاک تا آن سوى افلاک و از عالم ملک تا آن سوى ملکوت اعلى‏ مى‏درخشد. ومی فرمایند :
« زنى که در حجره‏اى کوچک و محقّر، انسانهایى تربیت کرد که نورشان از بسیط خاک تا آن سوى افلاک و از عالم ملک تا آن سوى ملکوت اعلى‏ مى‏درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر این حجره محقر که جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان‏ اولاد آدم است.» (صحیفه امام ج‏۱۶ ص ۱۹۲ )
در اینجا لازم می‌دانیم به سایر نمونه‌هایی از سیره آن حضرت که در منابع معتبر نقل شده است، اشاره نماییم :
کلینی از منابع خود نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: علی علیه السلام شبیه ترین مردم در روش و سیره به رسول الله بود. خودش نان و روغن می‌خورد، اما به مردم نان و گوشت می‌خوراند. آن حضرت فرمود: علی علیه السلام آب می‌آورد، هیزم تهیه می‌کرد و فاطمه سلام الله علیها گندم یا جو را آرد کرده، خمیر می‌نمود و نان می‌پخت. امام صادق افزود: فاطمه زهرا (س) از زیباترین زنان بود، چنان که گویی دو گونه اش، بمانند دو گل است. درود خداوند بر او و بر پدرش و شوهر و فرزندان طاهرش باد. (کافی: ۸ / ۱۶۵).
از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل شده است که فرمود: فاطمه چنان بود که وقتی دعا می‌کرد، برای زنان و مردان مؤمن دعا می‌کرد، اما برای خود دعایی نمی کرد. از آن حضرت پرسیدند که چرا برای مردم دعا می‌کند، اما برای خودش خیر. فرمود: الجار ثم الدار. اول همسایه پس از آن اهل خانه. (وسائل الشیعه: ۷ / ۱۱۳).
ابن فهد حلی گوید: روایت شده است که گریه و زاری ابراهیم تا حد یک میل شنیده می‌شد آنچنان که خداوند در قرآن او را با این سخن خود ستایش کرده است که «ان ابراهیم لحلیم أوّاه». در وقت نماز صدایی از او شنیده می‌شد که مانند جوشیدن آب در ظرف بود. همین صدایی بود که از سینه رسول الله هم شنیده می‌شد. و فاطمه از ترس خدای متعال در نمازش، نفسش به شمارش می‌افتاد. (مستدرک الوسائل: ۴/۱۰۰).
یکی از بهترین شب‌های سال، شب ۲۳ رمضان است. آنچنان که سول خدا فرش و رختخواب خویش را در دهه آخر رمضان جمع می‌کرد و اهل خانه را در شب ۲۳ بیدار می‌کرد، به صورت‌های خواب آلود آب می‌زد، چنان که فاطمه زهرا (س) ‌نیز همه اهل خانه را از خواب بیدار کرده، آنها را با کم کردن غذا بیدار نگاه می‌داشت و از میانه روز تمهید کار می‌کرد و می‌فرمود: کسی که از خیر این شب بی نصب بماند، محروم است. (مستدرک الوسائل : ۷/۴۷۰).
شیخ صدوق با سند خود از زید بن علی بن الحسین از پدرانش از فاطمه زهرا (س) روایت کرده است که شندیم که رسول خدا فرمود: در روز جمعه ساعتی است که هر مرد مسلمانی که در آن ساعت خیری از خداوند بخواهد، خداوند نصیب او خواهد کرد. عرض کردم: آن چه ساعتی است؟ فرمود: زمانی است که نیمی از خورشیده غروب کرده است. پس از آن حضرت فاطمه به غلام خود می‌فرمود تا روی بام برود و هرگاه نصف خورشید غروب کرد او را آگاه کند تا در آن لحظه دعا کند. (بحار:‌ ۸۶ ص ۲۶۹).
یکی از عادات حضرت زهرا (س) رفتن به مزار شهدا بود. این سنت را تا آخر عمر رعایت می‌کرد چنان صدوق در کتاب شریف من لایحضره الفقیه نقل کرده است: فاطمه زهرا در صبح شنبه ای به زیارت قبر شهداء آمده، سر قبر حمزه می‌آمد و در آنجا بر آنان رحمت فرستاده و طلب مغفرت می‌کرد.
راوندی از سلمان فارسی نقل کرده است:‌فاطمه زهرا نشسته بود و آسیاب دستی برابرش بود، جو را آرد می‌کرد و دسته آن خونی شده بود، حسین هم در گوشه ای از خانه گریه می‌کرد. عرض کردم: فضه این کارها را انجام می‌دهد. فاطمه گفت: رسول خدا به من توصیه کرده است که یک روز فضه و روز دیگر من کارها را انجام دهم. دیروز روز او بوده است. (خرائج: ۱/۵۳۰).
ابن مسعود گوید: مردی نزد فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت: ای دختر پیامبر! آیا رسول خدا چیزی برای شما باقی گذاشت که من از آن بهره برم؟ فاطمه جاریه خود را صدا کرده فرمود: آن جریده را بیاور. جستجو کرد اما نیافت، حضرت فرمود: حتما باید پیدا شود، این جریده برای من معادل حسن و حسین است. پس یافت شد. در آن چنین نوشته شده بود: مؤمن نیست کسی که همسایه از دستش ایمن نباشد. کسی که به خدا و قیامت باور دارد، همسایه‌اش را آزار نمی دهد. کسی که به خدا و قیامت معقتد است سخن نیک گوید یا ساکت می‌ماند. خداوند انسان صبور عفیف را دوست دارد، چنان که از ناسزا گوی درخواستگر لجوج بغض دارد. حیاء از مؤلفه‌های ایمان است و ایمان در بهشت است و فحاشی از بد زبانی است و بدزبان در جهنم است. (التذکره الحمدونیه، ج‏۲، ص: ۲۳۰)
سخن اخیر نشانگر آن است که آن حضرت میراث مکتوبی هم از پدر داشته که در آن کلمات حکمیانه بوده و بسا همین باشد که به مصحف یا به تعبیر بهتر صحیفه فاطمه شهرت داشته است.
۲-۶- فاطمه زهرا تمام نسخه انسانیت و حقیقتی برای بشریت
حضرت امام خمینی در نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی در اردیبهشت ۱۳۵۸ بمناسبت اعلام روز فرخنده ولادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) بعنوان روز زن در سخنانی فرمودند :

دانلود فایل پایان نامه : نگاهی به پژوهش‌های انجام‌شده درباره تدوین برنامه ...

نتایج فروش واقعی

افشای استراتژی برای رقبا در کمترین هزینه و زمان

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۴-۲٫تدوین استراتژی
در این بخش به بررسی انتقال از استراتژی شرکت به استراتژی بازاریابی [۴۱]خواهیم پرداخت.کانون اصلی استراتژی بازاریابی، تخصیص مناسب و هماهنگ نمودن فعالیت ها و منابع بازاریابی است به منظور تامین اهداف عملیاتی شرکت از حیث یک بازار-محصول خاص، بنابراین، مسئله اصلی مربوط به قلمروی استراتژی بازاریابی، عبارت است از تعیین بازارهای هدف خاص برای یک خانواده محصول یا یک محصول خاص.
سپس، شرکت ها از طریق یک طراحی و اجرای برنامه ی مناسب آمیخه بازاریابی (اساسا چهار آمیخته ی محصول، قیمت، مکان و پیشبرد) طبق نیازها و خواسته های مشتریان بالقوه در آن بازار هدف، به دنبال کسب مزیت رقابتی و ایجاد هم افزایی می باشند [۴۲]. استراتژی بازاریابی، چگونگی دست یابی به اهداف بازاریابی را مشخص می کند. این استراتژی مستلزم تصمیم گیری راجع به جایگاهی که در بازار اتخاذ می‌شود و نیز جزئیات بخش هدف گیری شده در بازار می باشد.
جدول شماره ۷-۲-چارچوب جامع تدوین استراتژی

مرحله شروع

تعیین ماموریت و تهیه بیانیه ماموریت سازمان

مرحله ورودی

ماتریس ارزیابی عوامل خارجی

ماتریس ارزیابی عوامل داخلی

مرحله تطبیق یا مقایسه

ماتریس سوات ماتریس

داخلی وخارجی

مرحله تصمیم گیری

ماتریس برنامه ریزی استراتژیک کمی

۵-۲- بازاریابی هدف
شرکت ها محصول نمی فروشند، این مشتریان هستند که کالا می خرند. بر این اساس بازاریابی به عنوان فرایند شناسایی بازار هدف، تعیین نیازها و خواسته های بازار هدف و پاسخ گویی بهتر از رقبا، به این خواسته ها تعریف می شود.[۴۳]
فرایند بازاریابی هدف، برای انتخاب بخشی که قصد دارد به آن خدمت ارائه دهد، لازم است جذابیت های مشابه بخش های گوناگون (از نظر پتانسیل، نرخ رشد، میزان رقابت و عوامل دیگر) و ماموریت و ظرفیت شرکت در تامین خواسته هر قسمت را ارزیابی کند.
فرایند بازاریابی هدف را میتوان بصورت شکل ۹-۲ بیان کرد که به مدل S.T.P معروف است.
شکل ۹-۲ – فرایند بازاریابی هدف (دیب و سایرین ۱۹۹۸)
در این مدل سه مرحله کلی برای دستیابی به موقعیت مناسب برای شرکت در بازار ارائه شده است که این سه مرحله عبارتند از:
۱- بخش بندی یا تقسیم بندی بازار که شامل تعیین بخش های مختلف یک بازار گسترده بر اساس تعدادی از معیارها میباشد.
۲- هدف گذاری به منظور تعین بازار هدف محصولات یا خدمات شرکت. در این مرحله استراتژی هدف گذاری تعیین شده و برا ساس آن مناسب ترین بخش های بازار تعیین می گردند. همچنین در این مرحله حوزه فعالیت شرکت یا سازمان مشخص میشود. تنها چیزی که در انتها باید به آن توجه شود. تعیین موقعیت شرکت یا موضعی است که از آن موضع، شرکت باید به ارائه محصولات و خدمات خود بپردازد.
۳- موضع یابی که طی آن شرکت باید با شناخت و درک صحیح مشتریان در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند نسبت به رقبا دارای مزیت رقابتی بوده و مشتریان را به خرید محصولات خود ترغیب کند.[۴۴]
این سه فرایند تصمیم یعنی بخش بندی (تقسیم بندی) بازار، تعیین بازار هدف و موضع یابی به شدت به هم مرتبط و به یکدیگر وابسته اند. اگر شرکت میخواهد بر مدیریت یک رابطه بازار – محصول خاص موفق باشد، می باید تمام این سه فرایند را بررسی و اجرا کند.[۴۵]

مقطع کارشناسی ارشد : نگاهی به پایان نامه های انجام شده ...

 

۶۴)این چه بلبل؟ این نهنگ آتشی است

جمله ناخوش‌ها زعشق، او را خوشی است

 

(بیت ۱۵۸۳)
انقروی:
انقروی می‌گوید که حضرت مولانا قَدَّسَ اللّه، کسانی را که عاشق خدایند؛ به نهنگ تشبیهشان می‌کند و می‌فرمایند:«این چه بلبل است، یعنی بلبل نیست، بلکه‌این عاشق، نهنگ آتشی است، و تمام ناخوشی‌ها از عشق او خوشی و ذوق و دلکشی است. عاشقان حق بر مقتضای: کُلُّ شَیءٍ مِنَ الحَبیب، از محبوب حقیقی هرچه برسد: لطف و قهر و عداوت و مهر و تریاق و زهر، همه را می‌پسندند.»(انقروی،۱۳۸۰: ۶۴۱)
نیکلسون:
نیکلسون “نهنگ آتشیست” را این گونه شرح می‌دهد:«آتش عشق او ما سوی الله را فرو می‌بلعد و می‌سوزاند و نابود می‌کند.»(نیکلسون،۱۳۸۴: ۲۴۹)
فروزانفر:
فروزانفر نیز عقیده دارد که منظور از بلبل در این بیت خود مولانا ست ومی‌توان گفت که« چون سالک به کمال حق تعالی تحقّق یابد خود را در همه چیز و همه را در خود می‌بیند و بدین جهت بر همه‌ی مظاهر خواه محسوس و یا معقول عشق می‌ورزد برای آنکه دوستی خود و حبّ ذات امری است طبیعی و سنتّی است الهی….»( فروزانفر،۱۳۸۲: ۶۲۵)

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

زمانی:
زمانی می‌گوید:« این عاشق بلاکش(مولانا) دیگر چه بلبلی است؟ این بلبل نیست، بلکه نهنگی آتشین و آتش خوار است. یعنی نه تنها از قهر و جفای معشوق نمی‌گریزد بلکه خود را در بطن و متن جفا می‌افکند. او همه‌ی ناخوشی‌ها را عاشقانه می‌پذیرد و آن را خوشی و دلپذیری می‌شمرد.»(زمانی،۱۳۷۸: ۵۰۰)
استعلامی:
براین باور است که مولانا در این بیت و ابیات قبلی و بعدی« بلبل شگفت انگیز بوستان حق را وصف می‌کند: «این بلبل اصلاً بلبل نیست. در راه عشق چون نهنگی است، خوشی و ناخوشی را مانند آتش می‌سوزاند و به پایان راه می‌اندیشد که وصال معشوق است.»(استعلامی،۱۳۸۷: ۳۹۴)
گولپینارلی:
توضیح خاصی در رابطه با این بیت نداده است و معنای ظاهری بیت را بیان کرده است. و می‌گوید:« این چگونه بلبلی است؟ این نهنگ آتشین است، تمام ناملایمات از عشق، بر او خوشی جلوه می‌کند.»(گولپینارلی،۱۳۸۴: ۲۷۵)
نظر اجمالی:
نظر همه‌ی شارحان به جز فروزانفر به هم نزدیک و یک مفهوم را می‌رساند و آن این است که عاشق حقیقی کسی است که تمام ناملایمات و بدی های راه عشق را خوش و گوارا می‌داند. چنانکه سعدی می‌گوید:

 

بحلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
غم وشادی بر عارف چه تفاوت دارد
۶۵)عاشق کلّ است و خود کلّ است او

به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
(سعدی، ۱۳۸۴: ۱۱۸)
عاشق خویش است و عشق خویش جو
(بیت ۱۵۸۴)

 

انقروی:
شارح می گوید: مراد از کلّ را« مرتبه‌ی الوهیّت که« مسمّی‌اللّه» می باشد. و با جمیع اسماء و صفات متصف است و عاشق کل کسی است: همچنانکه به خاطر اسماء لطیفیه ی جناب حق عاشقش است درمورد اسماء قهریه اش نیز بهمان منوال عاشق حق باشد.
و چنین شرح می‌کند:« این بلبل باغ وحدت و عندلیب گلزار حقیقت، عاشق کل است؛ همچنانکه به خاطر اسماء لطیفیه‌ی جناب حق عاشقش است در مورد اسماء قهریه‌اش نیز بهمان منوال عاشق حق باشد. مثلاً هر طور که معطی را دوست دارد، مانع را نیز همانطور دوست داشته باشد. و مُعزّ و باسط را هر طور که تمایل نشان می‌دهد، به جانب مُذلّ و قابض نیز بهمان نسبت بگرود. و طبق کلام: وَ مَن خَرَجَ عَنِ الکُلِّ وَصَلَ اِلیَ الکُلِّ، هر عاشقی که از کلّ بگذرد، کلّ می‌شود، آن مرتبه را پیدا می‌کند که گویند در آن خلیفه عین مستخلف می‌شود. و عاشق خود می‌شود و عشق خویش را طلب می‌کند؛ زیرا بعد المحو همینکه به صحو آمد، اثنینیت از بین می‌رود و مغایرت باقی نمی‌ماند به جهت اینکه همه را در خود و خود را در همه می‌بیند.»(انقروی، ۱۳۸۰: ۶۴۲)
نیکلسون:
« آن کس که او بی آنکه فرقی میان صفات الهی بگذارد عاشق جمیع صفات حق تعالی است، به جمیع آن صفات آراسته می‌شود و به دوئیّت و غیریّت وجود پایان داده است زیرا « اَلخلیفَهُ عَینُ المَستَخلفُ »، یعنی انسانی که بدین ترتیب به صفات حق تعالی آراسته شود «الهی» شود. او تعالی عاشق و معشوق حقیقی عشق مطلق و « عاشق خویش» است:« حق را کسی جز حق عاشق نیست» (لا یحِبُ اللُّهَ غَیرُ اللّه). (نیکلسون،۱۳۸۴: ۲۴۹)
فروزانفر:
« وقتی عاشق از اوصاف خود پاک و فانی شود، آنگاه از تنگنا و مضیقه‌ی اراده و خواست رها می‌گردد و وجودش فراخی و وسعتی مناسب هستی معشوق حقیقی که حق تعالی است پیدا می‌کند؛ چنانکه همه چیز را در خود و از خود می‌نگرد و یا در بهجت وجود معشوق چنان غرق می‌شود که قهر و لطف در دریای خوشی و بهجت وی ناپدید می‌گردد و تفاوت آن‌ها از میان بر می‌خیزد و هم توان گفت که سالک بکمال حق تعالی تحقق یابد خود را در همه چیز و همه را در خود می‌بیند و بدین جهت بر همه‌ی مظاهر خواه محسوس و یا معقول عشق می‌ورزد.
… . پس مولانا بر همه جهان عشق می‌ورزد و به جهت آنکه همه جهان را در خود می‌بیند، او به کمال حقیقی رسیده و با همه متّحد و یگانه و به اصطلاح خودش « کلّ» شده است.( فروزانفر، ۱۳۸۲: ۶۲۵)
زمانی:
شارح این بیت و ابیات قبل را ناظر بر مقام “رضا “می‌داند و پس از تعریف مقام “رضا “چنین می‌گوید: « این بنده ی عاشق در واقع بر کلّ عالم عشق می‌ورزد، زیرا به مرتبه‌ی کلّ رسیده است. یعنی عاشق حقیقی چون از منِ جزئی خود گذشته و به حقیقت حق پیوسته است؛ دیگر به عنوان« فرد» مطرح نیست. … بدین جهت بر مظاهر عالم هستی عشق می‌ورزد و همگان را صرف نظر از خون و نژاد و ملّیّت و مرام و مسلک دوست می‌دارد. او عاشق خود است، امّا نه خودِ شخصی، بل عاشق خود نوعی و کلّی است. یعنی عاشق همه‌ی هستی است.» ( زمانی، ۱۳۷۸: ۵۰۱)

پایان نامه درباره پایان نامه بررسی تاثیر مهاجرت بر ...

صاحبنظرانی نظیر استارک و ونگ فرار مغزها را در چارچوب تئوری محرومیت نسبی مورد بررسی قرار داده اند. این دو معتقدند نارضایتی تنها هنگامی که دستمزها پایین است بروز می کند. مهاجرت یک رفتار تصادفی نیست بلکه پاسخی برای رفع محرومیت ها است و به این دلیل مهاجرت شکل می گیرد. بنابراین شناخت ملاک محرومیتهای موجود و فرایندهای اثرگذار محرومیت بر تصمیم به مهاجرت ضروری است. در صورت مساوی بودن شرایط دیگر، محرومیت از هدفهایی که با ارزش ترند بیش از محرومیت از هدف هایی که ارزش کمتری دارند در تصمیم به مهاجرت موثرند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

مهاجرت پاسخ نهایی به محرومیت های نسبی می باشد. در واقع وقتی فرد یا جمع نتواند به هدف های باارزش در داخل سازمان اجتماعی خود دست یابد و احساس کند که منابع لازم برای رفع محرومیت هایش در خارج از سازمان اجتماعی او وجود دارد، درآن صورت مهاجرت می کند. در اینجا فرد با دو سازمان اجتماعی رو به رو است یک سازمانی که درآن پرورش یافته اما احساس می کند که در آن از فرصت های لازم برای رسیدن به هدف های با ارزش خود محروم است، دیگری سازمانی که شاید فقط به طور مبهم آن را می شناسد اما احساس می کند که درآنجا به منابع لازم برای رفع محرومیت های خود دسترسی می یابد.
در این حالت مهاجرت در عین اینکه نتیجه برخی نارسایی ها در کارکرد یک سازمان اجتماعی است اما سلسله ای از تغییرات را در کل سازمان اجتماعی بر می انگیزد. مهاجرت پدیده ای است که سازمان اجتماعی مبدا و مقصد را تحت تاثیر قرار می دهد(حاج حسینی، ۱۳۸۵ ، ۴۶ ).
۲_۲)نظریات ارزش ها:
همانگونه که در ابتدای فصل آمد دومین مفهومی که از اهمیت زیادی برخوردار است و بالتبع نیازمند واکاوی است مقوله ارزش ها و نظام ارزشی است. در این راستا به سراغ اندیشمندانی رفته ایم که در حوزه ارزش ها مطالعات ارزشمندی داشته اند و ارزش ها را از ابعاد گوناگون بررسی کرده اند. در این زمینه کارهای زیادی انجام شده و آثار درخور توجهی ارائه شده است برای مثال پژوهش های روکیچ، اینگهارت، شوارتز، رفیع پور و… شایان توجه ویژه است. در اینجا ابتدا به مبحث ارزش ها و نظام ارزشی و تعریف آن پرداخته می شود و پس از آن به سراغ موضوع تغییرات ارزشی که موضوع محوری پژوهش ما است، می رویم.
۲_۲_۱)ارزش ها:
ارزش ها به عنوان اصول راهنمای زندگی (مایو، ۱۹۹۸ ، ۲۹۴-۳۱۱ ) معیارهای مطلوب برای داوری درباره رفتارها، رخ دادها و مردم، در پی ریزی و بیان نگرش ها، و هنگام گزینش و مستدل ساختن رفتارها، باورهای امر و نهی کننده درمورد الگوهای آرمانی رفتار و حالت غایی وجود تعریف شده است(روکیچ، ۱۹۷۳ ، ۳۶-۴۵). شوارتز و همکارانش ارزش ها را چنین تعریف کرده اند: مفاهیم یا باورهایی که به رفتارها یا موقعیت های نهایی مطلوب مربوطند، فراتراز موقعیت های ویژه اند، گزینش یاارزشیابی رفتار و رخدادها را هدایت می کنند و براساس اهمیت شان مرتب می شوند.
به بیان دیگر ارزش ها مفاهیم مطلوبی هستند که فرد می خواهد آنها را دارا باشد، گزینش های افراد بر پایه آنها صورت می گیرد و دارای نیروی انگیزش اند و فرد را وادار به عمل می کنند. ارزشها به مردم توانایی داوری و تصمیم گیری در موقعیت های مختلف می دهد. بر پایه ی ارزش ها است که افراد انسانی نیازها و خواسته های خود را در کنش رو به رو، سازماندهی و تنظیم می کنند و به ارزیابی رفتار خود و دیگران می پردازند. سنجه خوبی و بدی، خواستنی و نخواستی، پسندیده و ناپسند، مهر و کین، دل شدگی و دل زدگی، موافقت و مخالفت، همه بر محور ارزش ها است.
ارزشها به اندازه ای در زندگی ما نفوذ دارند که راستای عمل خود را از ارزش ها می یابیم، پیرامون خویش را با ارزش ها تفسیر می کنیم، و حتی جایگاه خود را در زنجیره اجتماعی و سامانه لایه بندی اجتماعی با ارزش ها توجیه می کنیم. اطاعت و فرمانبری از قدرتمندان را بر پایه ی ارزش ها مشروع ولازم می پنداریم و یا در شرایطی دیگر، ارزشها ممکن است عصیان و نافرمانی از قدرتمندان را در ما برانگیزانند. بر مبنای ارزش هاست که به ایده یا مسلکی پایبند می شویم.
ارزش ها هستند که اهداف و مقاصد ما را در زندگی اجتماعی تعیین می کنند و به ما در رسیدن به اهداف و مقاصد خویش نیرو و جنبش می بخشد.
ارزش ها به عنوان طرح کلی برای تصمیم گیری و حل دوگانگی ها به کار می روند و سنجه یا ملاک های رفتار به شمار می آیند. آنها تبیین های بالقوه استواری از رفتار انسان فراهم می آورند که می توان با آن ها رفتارهای مختلف را همچون رفتار مصرف کننده، رفتار سازمانی، کمک های خیریه، اعتیاد دارویی، گرایش سیاسی و تفاوت های میان فرهنگی پیش بینی کرد. ارزش ها بر ویژگی های دیگر منش، تاثیر می گذارند و در هماهنگی با آن ها، سازگاری فرد را با پیرامون و دیگران مشخص می کنند.
افزون بر نقشی که ارزش ها درانگیزش درونی به عهده دارند، موضوع فشارهای اجتماعی که برای عمل به ارزش ها،ایجاد می شوند، قابل توجیه است. هر ارزشی که به عنوان یک هنجار یا قاعده اجتماعی پذیرفته می شود بر پایه دیدگاه های روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسان ، فشار یا نیرویی را بر افراد تحت نفوذ آن فرهنگ می آورد تا افراد را به پایبندی و عمل به آن ارزشها وا دارد. در حقیقت این فشاری که از سوی جامعه به افراد می آید دو کارکرد مهم پدید می آورد:
یکی اینکه افراد را به سوی هدف های غایی خود راهنمایی می کند، و دیگر اینکه با پاداش های اجتماعی برآمده از همرنگی با جامعه از رفتار وی سپاسگذاری می کند.
به طور کلی ارزش ها شیوه برداشت و تلقی افراد را هم نسبت به پیرامون خود و هم نسبت به ماهیت وجودی و نقش های اجتماعی و سیاسی شان و انتظارات و چشم داشت هایی که از جامعه و حکومت دارند، معین و مشخص می کند. ارزش ها با آموزش و گسترش انتظارات و چشم داشت های همانند، و همچنین تعیین معیارها و ضوابط یکسان و یکنواخت برای قضاوت نسبت به امور مختلف ،موجب همبستگی میان افراد و پایداری روابط اجتماعی می گردد. (صانعی، ۱۳۷۲ ، ۴۲-۴۷ ).
از نظر آلن بیرو ،ارزش میزان توانایی یک شیء، اندیشه یا شخص درارضای یک میل، نیاز یا تمنای انسانی است (بیرو،۱۳۶۶ ،۴۴۵ ).
راکیچ معتقد است که ارزش عقیده پایداری درباره شیوه خاصی از رفتار یا هدف نهایی وجود است که از نظر فردی یا اجتماعی در برابر شیوه ی رفتار یا هدف دیگری قابل توجیه است(راکیچ، ۱۹۷۳ ، ۲۳).
شوارتز، ارزش های بشری را عبارت از اهداف فراموقعیتی می داند که به مثابه اصول راهنما در زندگی فرد یا گروه به کار رفته و از نظر اهمیت تفاوت دارند. معنای هر ارزش در الگوی تجربی، پیوسته با سایر ارزش ها و از جایگاه آن ارزش در ساختار روابط میان تمام ارزش ها، منعکس می گردد.
آلپورت، ورنون و لیندزی[۱] براساس تعریفی که از ارزش ها داشته اند شش نوع ارزش را در زندگی یک فرد تعیین کردند که عبارتند از:
۱.ارزش نظری: واجدین این ارزش حقیقت جو بوده، افرادی اهل دانش اند و دانش ،علم و معرفت تنها هدف آنهاست .

    1. ارزش اقتصادی: واجدان این ارزش، به فایده عملی علم توجه می کنند و علم را به خاطر فناوری می خواهند و هنر و زیبایی را وقتی طالبند که در خدمت سوداگری باشد.

۳.ارزش زیباگرایی و یا هنری: واجدان این ارزش ممکن است هنرمند نباشند، ولی گرایشهای آنها به مسائل هنری است. این افراد معتقدند ساختن چیزی زیبا مهمتر از خلق چیزی حقیقی است.
۴.ارزش اجتماعی : واجدان این ارزش برای انسان ها به خاطر آنکه انسانند، ارزش قائلند .این افراد بسیار مهربان، با گذشت، صمیمی واهل همکاری فراوان هستند.
۵.ارزش سیاسی[۲]: واجدان این ارزش قدرتگرا هستند . فعالیت این افراد محدود به حوزه سیاست نیست بلکه در هر شغل و حرفه ای که باشند در پی کسب قدرت و سلطه اند. رقابت با دیگران مهمترین انگیزه ی آنها در صحنه های مختلف زندگی است.

    1. ارزش مذهبی: واجدان این ارزش ،گرایش عرفانی و فلسفی دارند و سعی می کنند در هر رویدادی یک عنصر الهی پیدا کنند(حاتمی نسب، ۱۳۹۱ ، ۱۲۹ و ۱۳۰).

۲_۲_۲)نظام ارزشی:
نظام ارزشی تشکیل دهنده نظام فرهنگی است که عملاً بر مبنای مجموعه ای منطقی از ملاک های ارزیابی، شامل تفاوت های ارزشی، صریح و ضمنی و رفتارهای مرتبط با ارزش، قرار دارد. بنابراین، نظام ارزشی از ارزش های صریح و ضمنی، مثبت و منفی که در قضاوت های ارزشی و رفتارهای شفاهی و غیر شفاهی مستتراند، تشکیل می شود.
تعریف میلتون راکیچ از نظام ارزشی که عموماً به مثابه تعریف مرجع در منابع مختلف تلقی می شود، دلالت بر این دارد که برخی از ارزش های فرد نسبت به برخی دیگر از آن ها مهمتر است. به عبارت دیگر، وی نظام ارزشی را سازمان پایداری از باورهای مرتبط ترجیح داده شده ی ابزاری یا غایی می داند که براساس اهمیت نسبی، رتبه بندی شده اند.
۲_۲_۳)نظریه ساختار ارزشی شوارتز:
شوارتز با توجه به نظریه ی راکیچ درباره ارزش ها، به طرح نظریه خویش در این باره پرداخته و مقیاسی برای اندازه گیری ارزش ها تهیه نموده است. براساس نظریه وی، ارزش ها، اهداف فراموقعیتی هستند که به منزله ی اصول راهنما در خدمت زندگی فرد یا گروه قرار داشته و اهمیت متفاوتی دارند. براساس فرضیات شوارتز با توجه به اینکه ارزش ها به مثابه اهداف در نظر گرفته می شوند، بنابراین ابعاد ارزشی و ارزش های تشکیل دهنده آنها، براساس سه ملاک از هم تشخیص داده می شوند:
نخست؛ ارزش ها ممکن است در خدمت منافع فردی یا جمعی باشند،
دوم؛ ارزش ها ممکن است ابزاری یا غایی باشند،
سوم؛ ارزش ها ممکن است با ده بعد انگیزشی برخاسته از سه نیاز اساسی بشر(یعنی نیازهای زیست شناختی، نیاز به تعامل اجتماعی و نیازهای اساسی و رفاهی) درارتباط باشند (شوارتز، ۲۰۰۰، ۳۹(.
ده بعد انگیزشی ارزش ها عبارتنداز: خیرخواهی، سنت، همنوایی، امنیت، قدرت، موفقیت، برانگیختگی، لذت طلبی، خوداتکایی و جهان گرایی که با توجه به تحقیقات انجام شده شوارتز، در تمام فرهنگ ها وجود داشته و نسبتاً دارای معانی یکسانی است.
فهرست ابعاد ارزشی دهگانه و ارزش های متعلق به هر بعد به شرح زیر است :

    1. استقلال: آزادی، خلاقیت، خود اتکایی، انتخاب اهداف خود، کنجکاوی، احترام به خود، حق برخورداری از حریم خصوصی .

۲.انگیزش: زندگی مهیج، زندگی متنوع، شجاعت.
۳.لذت طلبی : رضایت، زندگی لذت بخش، خوش گذراندن.
۴.موفقیت : با نفوذ، توانا، موفق، باهوش، بلند پرواز، احترام به خود.
۵.قدرت: قدرت اجتماعی، ثروت، اقتدار، اعتبار اجتماعی، حفظ وجهه عمومی خود.
۶.امنیت : امنیت ملی، امنیت خانوادگی، احساس تعلق، نظم اجتماعی، سلامتی، پاکیزه بودن.
۷.همنوایی: فهم و دانش، انضباط شخصی، مودب بودن، احترام به والدین و بزرگترها، مطیع بودن.
۸.سنت: احترام به سنت ها، پذیرش سهم خود در زندگی، معتدل، دیندار، فروتن.

    1. خیرخواه: یاریگر، مسئول، شریف، جهانی در صلح، وفادار، دوستی حقیقی، بخشنده، عشق واقعی.

    1. جهان گرایی: برابری، یگانگی با طبیعت، جهانی سرشار از زیبایی ها، عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست، وسعت نظر، وحدت با طبیعت .

ابعاد ارزشی درمجموع، دو محور دو قطبی را تشکیل می دهند: نخست آمادگی برای تغییر در برابر محافظه کاری و دوم توجه به ماورای خود در برابر تقویت خود. به عبارت دیگر بعد آمادگی برای تغییر شامل نوعهای ارزشی خود اتکایی، برانگیختگی و لذت گرایی است. ارزش های قدرت گرایی، موفقیت و لذت طلبی، نمایانگر بعد تقویت خود است وارزشهای سنت گرایی، همنوایی و امنیت، بیانگر بعد محافظه کاری است و در نهایت جهان گرایی و خیرخواهی، بعد تعالی بخشی یا توجه به ماورای خود را نمایان می سازد.
همچنین انواع ارزشی دهگانه در مجموع به دو بعد ارزش های جمع گرایانه و ارزش های خود گرایانه به شیوه زیر تقسیم می شوند: