وبلاگ

توضیح وبلاگ من

بررسی متن پهلوی ماه فروردین، روز خرداد (حرف‏نویسی، آوانویسی، ...

 
تاریخ: 29-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

۸۲- افراسیاب تورانی تباهکار، در همه‌ی هفت کشورِ زمین، به جست و جوی فرّ [زرتشت] بود.
افراسیاب تورانی تباهکار، در آرزوی فرّ زرتشت، همه‌ی هفت کشور زمین را بپیمود.
افراسیاب به سوی فرّ شتافت… اما [زرتشت و فرّ]، هر دو خود را واپس کشیدند.
آتش گرکوی را که سه آتش به سیستان است، افراسیاب نشانید (و آن) هنگامی (بود) که پادشاهیِ ایرانشهر کرد. درباره‌ی مانِش‌هایی که کیان به فرّه کردند: یکی را افراسیابِ تورِ جادوگر، (در) زیر زمین، به جادویی کرد. درباره‌ی خانه‌ی افراسیاب گوید که زیر زمین به جادوئی ساخته شده است. به روشنی، خانه (در) شب چون روز روشن بود. چهار رود در آن می‌تازَد، یکی آب، یکی می، یکی شیر و یکی ماست زده. (بر سقف آن) گاه خورشید و گاهِ ماه به روشنی در آراسته است. (به بالای) یک‌هزار مردِ میانه بالا، (بالای) خانه بود. در همان هزاره‌ای که ایرج کشته شد، منوچهر زاده شد و کین ایرج را خواست. پس، افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به پَتِشخوارگر راند و به سیج و تنگی و بس مرگ نابود کرد و فِرَش و نوذَر، پسران منوچهر، را کشت تا به پیوندی دیگر، ایرانشهر از افراسیاب ستانده شد. چون منوچهر در گذشته بود، دیگر بار افراسیاب آمد، بر ایرانشهر بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر باز داشت، تازاب تهماسپان آمد، افراسیاب را بسپوخت و باران آورد، که آن را نوبارانی خوانند. پس از زاب، دیگر بار، افراسیاب گِران بَدی به ایرانشهر کرد تا قباد به شاهی نشست. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا (باز) گشت و آن زین‌گاو را کشت و (خود) شاهیِ ایرانشهر کرد. بس مردم را از ایرانشهر بُرد و به ترکستان نِشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان (سپاه) آراست و هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به اوله رودبار، که سپاهیان خوانند، کارزای نو کرد. (باری) دیگر افراسیاب کوشید؛ کی‌سیاوش به کارزار آمد. به بهانه‌ی سودابه- که زن کاوس سودابه بود- سیاوش به ایرانشهر باز نشد، بدین روی افراسیاب زینهار (آوردن سیاوش) به وی را پذیرفته بود، (سیاوش) به کاوس نیامد، بلکه خود به ترکستان شد. دُختِ افراسیاب را به زنی گرفت. کیخسرو از او زاده شد. سیاوش را آن جای کشتند. در همان هزاره، کی‌خسرو افراسیاب را کشت، خود به کنگدژ شد و شاهی را به لهراسب داد. آنان که برای خود… کرده‌اند، چون ضحاک و افراسیاب و وامون و نیز دیگر از این گونه مرگ‌ارزانان، پادافراه (بدان) آئین تحمل کنند (که) هیچ مردم تحمل نکند، که آن را پادافراه سه شبه خوانند. افراسیاب پسر پَشَنگ، پسر زَئیشَم، پسر تورک، پسر اَسپَئنِیسپ، پسر دورُوشَپ، پسر تور، پسر فریدون است. چنان که (افراسیاب) و گرسیوز که (او را) کیدان خوانند، و اَغریرَث هر سه برادر بودند. از افراسیاب فِرَسپِ چول و شان وشیده و دیگر فرزندان زادند. وِسپان فریا که کیخسرو از او زاده شد، دختر افراسیاب بود. هنگامی که افراسیاب منوچهر را با ایرانیان در کوه پَتِشخوارگر محاصره کرد و سیج و تنگی بر هِشت، اغریرث از ایزدان آیفت خواست و آن نیکی یافت که آن سپاه و گُند ایرانیان را از آن سختی رهائی داد. افراسیاب بدان بهانه اغریرث را کشت. اَغریرث را به پاداش آن فرزندی چون گوُبَد شازاده شد. افراسیاب دوزاده سال (شاهی کرد).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در بندهش نیز اندکی قبل از این آمد که هلمند را افراسیاب پایمال نکرد، ولی در اینجا زراومندرا با هلمند تند و تیزیکی گرفته، می‌گوید آن را پایمال کرد.
و از ضحاک بیوراسب و افراسیاب تور ملعون این سود بود که اگر فرمانروایی به بیوراسب و افراسیاب نرسیده بود، آنگاه گنامینوی ملعون (=اهرمن) آن فرمانروایی را به “خشم” داده بود و اگر به خشم رسیده بود تا رستاخیز و تن پسین باز ستدن آن از او ممکن نمی‏شد زیرا که “خشم” صورت مجسم ندارد. منوچهر از زمین پدشخوارگر تا بُنِ گوزگ که افراسیاب گرفته بود، به پیمان از افراسیاب باز ستد و به ملکیت ایرانشهر آورد. و افزودن دریاچه‏ی کانسه که افراسیاب آن را پایمال کرده بود، و آب را از آن روانه ساخت. و از کیخسرو این سودها بود چون کشتن افراسیاب. بعد از اینکه افراسیاب تورانی منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد به اندازه‏ی یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند. افراسیاب این تقاضا را پذیرفت. بنابر روایت غررالسیر این تیر که افراسیاب بر آن نشانه‏ای از خود نهاده بود در هنگام طلوع خورشید رها شد. بعد این تیر را از خلم به طبرستان نزد افراسیاب باز آوردند و به این طریق مرز ایران و توران مشخص شد. در مورد جای فرود آمدن تیر آرش در منابع مختلف اختلاف نظر دیده می‏شود. در بسیاری از روایات اسلامی که بر اساس منبع ساسانی تدوین یافته، جای فرود آمدن تیر در بلخ و زمین خَلم از نواحی بلخ یا طخارستان و لب جیحون ذکر شده است. بنابر روایت کتاب بندهش افراسیاب هزار چشمه‏ی آب کوچک و بزرگ از جمله رود هیرمند و ادینی و شش رودخانه‏ی قابل کشتیرانی دیگر را که به این دریاچه می‏ریخت از میان برد و مردمان را در جای آن مستقر کرد. پشنگ پدر افراسیاب است.
هنگامی که افراسیاب جادو به سبب دیوکامگی برای خواستن آن فرّه، سخت رنجه شد، چنانکه دین گوید که: “بتاخت افراسیاب تور پر شکوه ای سپیتمان زردشت! نخست به دریای فراخکرد «و نیز» دوم و سوم بار و آن فرّه را خواست یافتن، که «از آنِ» شهرهای ایران و زاده‏شدگان پرهیزگار «بود اما» بدان دست نیافت. این نیز «پیداست» که افراسیاب بدکار به همه هفت کشور بتاخت و فرّه زردشت را خواست.
افراسیاب شاه پهلوان تورانی، دشمن بزرگ ایرانیان در تاریخ افسانه‌ای ایران (یارشاطر، ج۱، ص ۵۷۰). یوستی نام اوستایی او را چنین معرفی کرده است: “کسی که بسیار به هراس اندازد” (به نقل از پورداوود، “اسامی خاص در آبان یشت"، ج ۱، ص ۲۱۱)، اما در این معنی اتفاق نظر نیست و بارتولومه (به نقل از همان، ج ۱، ص ۲۱۱، حاشیه‌ی ۱)، بنو نیست (به نقل از یارشاطر، ج۱، ص ۵۷۲) و مارکوارت (ص ۲۱-۲۲) معانی و اشتقاق‌های دیگری برای آن پیشنهاد کرده‌اند. در منابع ایرانی از او به عنوان جنگجویی هراس‌انگیز، سرداری چیره دست، عامل اهریمن و برخوردار از نیرویی جادویی و سخت مصمم به ویران کردن سرزمین‌های ایرانی یاد شده است (یارشاطر، ج۱، ص ۵۷۰) همه‌ی منابع اتفاق نظر دارند که نام پدرش پشنگ بوده است. او در “میان ثلث زمین، در میان دیوار آهنین” ساکن است (یسن ۱۱، بند ۷) و سرانجام کیخسرو او و برادرش، گرسیوز، را به بند کشید (یشت ۱۹، بند ۷۷). افراسیاب در کوه بَگِر (بَغ‌گِر) در ایرانشهر دژی ساخت و خانه‌ی زیر زمینی خود را در آن دژ بنا کرد. (نک. کریستنسن، کیانیان، ص ۱۳۱). او در فنّ روان ساختن جوی‌ها مهارت داشت (دادستان دینیک، پرسش ۷۰، بند ۳)، روایتی که مغایر با صفت خاصّ او، یعنی از بین بردن رودها و پدید آوردن خشکسالی است. به روایت مینوی خرد (پرسش ۷، بند ۲۹-۳۰)، اهریمن افراسیاب را بی‌مرگ آفرید، ولی اورمزد او را میرا کرد و بدین گونه کیخسرو توانست او را بکشد (بندهش، ص ۱۴۰؛ دینکرد، همان جا) و به پادافراه گناهانش برساند (بندهش، ص ۱۴۷). در منابع اسلامی، با تفصیل بیشتری از افراسیاب سخن رفته است،. این که افراسیاب چشمه‌های آب را کور می‌کند و با یورش او آبها فرو می‌رود و باران نمی‌بارد (ابن بلخی، ص ۳۸؛ حمزه‌ی اصفهانی، ص ۳۴؛ ابوحنیفه‌ی دینوری، ص ۳۴-۳۵؛ تاریخ سیستان، ص ۶۰-۶۱) پُرتکرارترین ویژگی اهریمنی او در این متون است که در شاهنامه نیز دو بار به آن اشاره شده است (فردوسی، به کوشش خالقی مطلق، ج ۱، ص ۳۲۷؛ ج ۲، ص ۴۱۲). منسجم‌ترین و طولانی‌ترین حضور داستانی افراسیاب، در تاریخ ملی ایران، در شاهنامه است. در اینجا، نخستین بار در دوره‌ی پادشاهی نوذر، از افراسیاب با عنوان “جهان پهلوان” نام برده می‌شود (فردوسی، همان، ج ۱، ص۲۹۰). در بسیاری از منابع اسلامی، موافق با بندهش (ص ۱۳۹)، آغاز حمله‌ی او به ایران در عصر منوچهر دانسته شده است (ابن بلخی، ص ۳۷؛ گردیزی، همان جا؛ مجمل‌التواریخ و القصص، ص ۴۳). اما در شاهنامه آمده است که نخستین حمله‌ی افراسیاب به ایران در زمان پسر و جانشین منوچهر، نوذر، که شاهی نالایق بود، اتفاق افتاد. مشخصه‌ی قابل توجه افراسیاب در شاهنامه درفش و خفتان سیاه اوست (فردوسی، همان، ج۱، ص ۳۴۷؛ ج ۲، ص ۴۰۲). او در شاهنامه هم، همچنان که در برخی متون پهلوی و منابع اسلامی (نک. بالاتر)، جادوگر خوانده شده (همان، ج ۴ف ص ۲۰۳-۳۰۴) و فردوسی دو بار از افسونگری او سخن گفته است (همان، ج ۱، ص ۲۹۹؛ ج ۴، ص ۲۰۵-۲۰۶). افراسیاب، با همه‌ی بدخویی و پیمان‌شکنی و خون‌ریزی که در نهاد اوست، از صفات پسندیده و انسانی نیز بهره‌مند است (فردوسی، همان، ج ۲، ص ۲۸۵)؛ مثلاً مآل‌اندیش است، مانند هنگامی که از پدر می‌خواهد که با ایرانیان از در صلح درآید؛ یا رئوف است، هنگامی که سیاوش را به گرمی نزد خود می‌پذیرد (یارشاطر، همان جا). نام افراسیاب از طریق شاهنامه‌ی فردوسی در شعر دیگر گویندگان فارسی راه یافته (عنصری، ص ۱۴؛ فرخی‌سیستانی، ص ۱۱۸) و تا دوران معاصر با تعبیرات گوناگون به کار برده شده است (از جمله نک. قطران تبریزی، ص ۱۹۶، ۲۸۹؛ اهلی‌شیرازی، ص ۴۹۷؛ عبدالرزاق لاهیجی، ص ۱۲۶؛ بهار، ج ۱، ص ۷۵۰؛ شفیعی کدکنی، ص ۴۹). در این میان، دشمنی افراسیاب با ایرانیان و بعضی داستان‌های مربوط به او، مانند قتل سیاوش به فرمان او، داستان بیژن و منیژه. (حافظ، ص ۲۱۸؛ خاقانی شروانی، ص ۲۱۳) و چاه افراسیاب (خواجوی کرمانی، ص ۵۷۲) بیشتر مورد تلمیح بوده است. افراسیاب در ادب فارسی نماد قوّت و شوکت (حافظ، ص ۳۰۱، ۳۵۷) و پهلوانی (سعدی، ص ۶۰۷، ۷۹۹) است. هوشنگ (به نقل از طباطبایی، ص ۷۴، حاشیه‌ی ۹)، مارکوارت (ص ۲۰)، بنونیست (به نقل از سرکاراتی، سایه‌های شکار شده، ص ۱۰۸، حاشیه‌ی ۵۹) و کارنوی (ص ۹۴) افراسیاب را تجسم اَپوشه، دیو خشکسالی، می‌دانند و هرتسفلد (به نقل از سرکاراتی، همان جا) او را گونه‌ی دیگری از اژدهاک می‌انگارد و سرکاراتی (همان جا) خود او را “جباری اژدهافَش” می‌خواند که “تجسمی است دوباره از اهریمن و ضحاک". در شاهنامه و منابع دیگر قراینی وجود دارد که این نظریات را تأیید می‌کند و نشان می‌دهد که سرشتِ اساطیری افراسیاب در اصل دیو یا اژدها بوده که در روایات حماسی ایران به صورت انسان درآمده است (آیدنلو، ص ۷-۳۶).
در شاهنامه او نیز کی خوانده شده است (۴۱، شاهنامه (۲)). لقب افراسیاب در جدول القاب شاهان پیشدادی جهانگیر، جهان ودکر (=بدکارِ جهان) ذکر شده است (۴۱۷، مجمل) (صدیقیان، ۱۳۸۶: ۳۱۳). افراسیاب از فرزندان تور بود و از نژاد تور و سلم هیچکس پادشاه نشد به قول بیشترین از اصحاب تواریخ به جز افراسیاب (۱۲، فارس). او در شاهنامه دارای قدی بلند، بر و بازویی چون شیر و زوری همچون پیل توصیف شده است. سایه‌ی او تا چند میل بر زمین می‌افتاده است. زبانش چون تیغ برنده، دلی چون دریا و دستی بخشنده چون ابری بارنده داشته است (۱۱، شاهنامه (۲)). چون ملک بگرفت، بر مردم جورها کرد و رسم‌های منوچهر همه بگردانید از عدل و داد (۵۲۱، بلعمی). در سال‌های تسلط افراسیاب بر ایران، شهرها و قلعه‌ها ویران و عمارات از سکنه خالی گشت (۳۴، پیامبران). گویند افراسیاب مخترع چنگ و رباب و سازنده‌ی کمند و زوبین بود (۵۶، ثعالبی). روز خروج افراسیاب از ایران، آبان روز و ماه آبان بود که آن روز را جشن گرفتند و آن را سومین جشن بعد از نوروز و مهرگان دانستند (۲۶، اخبار)، (۵۲۱، بلعمی) و تا امروز همچنان می‌دارند (۵۲۱، بلعمی). افراسیاب عمر دراز و ملک بسیار داشت (۳۸، فارس).
آمیختگی با اسطوره‌های سامی
افراسیاب از فرزندان نوح ملک بوده است (۲۳، بخارا).
در همان هزاره‏ای که جنگ‏های ایرانیان با ناایرانیان با پیکار و حوادث بسیار در گرفت، کیخسرو افراسیاب را کشت و خود به کنگدژ رفت با تن جاودان، و شاهی به لهراسب سپرد.
بندهش، از ص ۲۱۱ تا ۲۲۰
منوچهر زاده شد و کین ایرج را خواست پس افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به پتشخوارگر راند و به بیماری و تنگی و بس مرگ نابود کرد و فرش و نوذر، پسران منوچهر را کشت تا به نسلی دیگر، ایرانشهر از افراسیاب ستانده شد. چون منوچهر درگذشت، دیگر بار افراسیاب آمد، بر ایرانشهر بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر بازداشت؛ تا زاب تهماسیان آمد، افراسیاب را بسیوخت و باران آورد که آن را نو بارانی خوانند. پس از زاب دیگر بار، افراسیاب گران بدی به ایرانشهر کرد تا قباد به شاهی نشست. کسی از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد و آن زینگاو را کشت و [خود] شاهی ایرانشهر کرد. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان [سپاه] آراست و هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به اوله رودبار، که سپاهیان خوانند، کارزاری نو کرد.باری دیگر افراسیاب کوشید: کی سیاوش به کارزار آمد. به بهانه سودابه که زن کاوس سودابه بود- سیاوش به ایرانشهر باز نشد. بدین روی که افراسیاب زینهار [آوردن سیاوش] به خود را پذیرفت. [سیاوش] به سوی کاوس نیامد، بلکه خود به ترکستان شد. دخت افراسیاب را به زنی گرفت. کیخسرو از او زاده شد. سیاوش را آن جای کشتند.اندر همان هزاره کی‏خسرو افراسیاب را کشت، خود به کنگدژ شد و شاهی را به لهراسب داد. [افراسیاب] در یسنه‏ها و یشت‏ها از او یاد شده است. در یشت نوزدهم به تفصیل از او یاد شده است و آن درباره تلاش وی برای به دست آوردن فره کیانی است که در میان دریای فرخکرد قرار دارد و سرانجام نیز آن را به دست نمی‏آورد. در یشت نوزدهم سخن از دربند کشیده شدن او به دست کیخسرو می‏رود. در شاهنامه سخن از آمدن تازیان و جنگ افراسیاب با ایشان و شکست تازیان سخن رفته است. در شاهنامه دختر افراسیاب فرنگیس خوانده شده است ولی در اوستا از او نامی نیست و در نوشته‏های پهلوی نام او wispan-friya- است. در دینکرد چاپ سنحانا pid آمده و ظاهراً اشاره است به اتفاق افتادن این حوادث در روزگار پدر افراسیاب و شاید خشکی و بدبختی ایران در آن روزگار به وی منسوب باشد. پهلوی wagiragan، منسوب به bagir/baker/wager کوهی است که مقر افراسیاب بوده است.
گزیده‏های زاداسپرم، از ص ۴۴ تا ۵۱٫
پیدایی دین [سپندارمذ] بدان گاه بود که افراسیاب آب را از ایرانشهر باز داشت و برای باز آوردن آب، [سپندارمذ] دوشیزه‏وار به خانه منوچهر، شاه ایرانشهر، که پاسخگویی بیگانگان بود، پیدا آمد. سوشیانس از کیخسرو پرسید که «تو از میان بردی افراسیاب تو رانی تبهکار را؟» گوید که «من از میان بردم». سوشیانس گوید که «ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو از میان نمی‏بردی افراسیاب تو رانی تبهکار را، همه آن گردانش که فرشکردسازی نیکو است، دشوار می‏شد. «روحانی ایرانی»، آن شخصیت داستانی است که در شاهنامه افراسیاب را با کمند می‏گیرد و اسیر می‏کند تا کیخسرو او را بکشد. تفصیل بیشتر داستان او در اسکندرنامه آمده است (فردوسی و شاهنامه سرایی، ۱۳۹۰: ۵۶۷، ۵۷۰، ۵۷۳، ۵۷۵-۵۷۶؛ صدیقیان، ۱۳۸۶: ۳۱۳-۳۱۶، ۳۱۸، ۳۲۳، ۳۳۰؛ راشدمحصل، ۱۳۸۹: ۲۱۷؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۴۴-۴۵، ۱۲۹-۱۳۱، ۱۳۳؛ بهار، ۱۳۷۵: ۱۸۳، ۱۸۴، ۱۹۲، ۱۹۴-۱۹۵، ۲۱۳، ۲۴۲، ۲۸۱، ۴۹۱ و ۱۳۷۸: ۹۲، ۱۳۷-۱۴۰، ۱۴۷، ۱۵۰، ۱۵۵، ۱۷۵؛ دوستخواه، ۱۳۸۳: ۱۴۵، ۱۶۵، ۲۱۷، ۲۱۹).
۲۱-۱ gar©dm¦n [گرودمان]: گرودمان طبقه‌ی پنجم آسمان است که یک طبقه از بهشت بالاتر است و خورشید بدان طبقه می‌ایستد. هرمزد آتش افزونی را در گرزمان آفرید. (هرمزد چند نوع آتش آفریده است). گرزمان به معنای “خانه‌ی ستایش"، “بهشت برین” است. کسانی که پرهیزگاری می‌کنند به گرودمان می‌روند. گرزمان محل اقامت هرمزد و امشاسپندان است که بالاترین طبقه‌ی بهشت است و نیز بزرگان دین زردشتی مثل موبد و شاه مقدس، پیامبر و پیامبرزادگان در آنجا هستند و جای عوام نیست. در گرودمان سرود و آهنگی خوش همیشه به گوش می‌رسد (بهار، ۱۳۸۱: ۷۱، ۱۲۷، ۱۳۱، ۱۴۹، ۲۰۷، ۲۳۴، ۲۷۷، ۲۸۴، ۲۸۷، ۲۹۷).
۲۲-۱ Er§ø [آرش]:۶- تِشْتَر، ستاره‌ی رایومند فرّمند را می‌ستاییم که شتابان به سوی دریای فراخ‌کرد بتازَد؛ چونان تیرِ در هوا پَرّانِ آرشِ تیرانداز، بهترین تیراندازِ ایرانی که از کوه خوانْوَنت بینداخت… (دوستخواه، ۱۳۸۳: ۱۹۴). در بند ششم این یشت، برای نخستین بار در متن‌های باستانی، از آرش شیواتیر سخن به میان آمده است و این، کهن‌ترین منبعی است که از تیراندازی آرش، از کوهی به نام اَئیریوخشوت به سوی کوه خوَنوَنت، یاد می‌کند. بنا به روایتی در آثارالباقیه آمده است، تیراندازی آرش در روز تیر از ماه تیر (جشن تیرگان) اتفاق می‌افتد تا با پرواز تیر او، مرز ایران و توران معین شود.
تیشتریشت یکی از یشت‌های بزرگ اوستا است. در این یشت نیز همانند دیگر یشت‌های بزرگ، افزون بر توصیف، مدح، ستایش و به یاری خواندن ایزد، از اسطوره‌ها و حوادث تاریخی و افسانه‌ای که او در آن‌ها نقش داشته است، به صورت ضمنی و بسیار فشرده و مبهم یاد شده است. برای مثال در بندهای ۶ و ۳۷ پرواز برق‌آسای تیشتر به پرواز تیر آرش کمانگیر تشبیه شده است.
آرش (در زبان اوستایی: ÆrÆxøa-)، نام قهرمان و تیرانداز ایرانی در زمان منوچهر، پادشاه پیشدادی است.
اوستا: xvanant-، پهلوی: xwanwand-؛ نام کوهی است که تیر آرش بر دامنه‌ی آن فرود آمد و مرز ایران و توران در آنجا قرار گرفت.
در تیشتریشت اوستا به تمثیل از تیری که آرش پرتاب کرده یاد شده است. در ادبیات پهلوی نیز اطلاع چندانی در مورد افسانه‏ی تیراندازی آرش در دست نیست. اما در مآخذ دوره‏ی اسلامی اطلاعات بیشتری درباره‏ی آرش می‏یابیم. خلاصه‏ی داستان بنابر این مآخذ چنین است. بعد از این که افراسیاب تورانی منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد که به اندازه‏ی یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند. چون این تیر و کمان آماده گشت به آرش که تیرانداز ماهری بود دستوردادند تیری پرتاب کند. بنابر روایت بیرونی آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت: “ببینید که بدن من عاری از هر جراحت و بیماری است. اما بعد از این تیراندازی نابود خواهم شد."در همان حال کمان را کشید و خود پاره پاره شد. خدا با درا فرمان داد که تیر او را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان، میانه‏ی فرغانه و طبرستان برساند. سرانجام این تیر بر درخت گردوی بزرگ برخورد. در مورد جای فرود آمدن تیر آرش در منابع مختلف اختلاف نظر دیده می‏شود. در بسیاری از روایات اسلامی که بر اساس منابع ساسانی تدوین یافته، جای فرود آمدن تیر در بلخ و زمین خلم از نواحی بلخ یا طخارستان و لب جیحون ذکر شده است.
اوستایی: ÆrÆxøa پهلوی §raø، منابع فارسی و عربی: ایرش، ارش و صورت جدیدتر: آرش، بزرگترین تیرانداز در اساطیر ایرانی، که با پرتاب تیر او در زمان منوچهر پیشدادی مرز ایران و توران تعیین شد لقب آرش در یشت‌ها (یشت ۸، بند ۶، ۳۷) “تیزتیر” و “تیزتیرترینِ ایرانیان” و در یکی از منابع پهلوی (ماه فروردین روز خرداد، بند ۲۲، نک. متون پهلوی، ص ۱۰۶) “شیباگ تیر” است، که این یکی برگردان پهلوی همان صورت اوستایی لقب اوست (نیز نک. بارتولومه، ستون ۳۴۹؛ یوستی، ص ۸۸-۸۹). نام و لقب او در تاریخ طبری (ج ۱، ص ۴۳۵، ۹۹۲) به صورت “آرشْشِباطیر” و در مجمل‌التواریخ و القصص (ص ۹۰) به صورت آرَش شِواتیر آمده که شباطیر و شواتیر گردانیده‌ی ترجمه پهلوی صفت xøviwi-iøu در اوستاست (همچنین نک. نولدکه، ص ۴۴۶-۴۴۷). لقب او درویس ورامین (فخرالدین اسعد گرگانی، ص ۲۷۳، بیت ۳۳۰) کمانگیر است. کهن‌ترین منبعی که به نام آرش و تیرافکندن او اشاره دارد یشت‌های اوستاست. در تیشتر یشت (همان جا)، تازش ستاره‌ی تیشتر به سوی دریای فراخکرت به پروازِ تیری مانند شده است که آرش از کوه اَیریوخْشَئوثه (محل آن دانسته نیست) به کوه خْوَنْوَنْت پرتاب کرده است. بنابر این گزارش (یشت ۸، بند ۷، ۳۸)، اَهورَمَزدا به تیر آرش نفخه‌ای بدمید و مهر، دارنده‌ی دشت‌های فراخ، راه عبور تیر را هموار ساخت. اَشی نیک و بزرگ و پارِند (فرشته‌ی ثروت) سوار بر گردونه از پی تیر روان شدند تا تیر بر زمین فرود آمد. از میان منابع پهلوی تنها در رساله‌ی ماه فروردین روز خرداد (همان جا)، که از رویدادهای روز خرداد (روز ششم) از ماه فروردین سخن می‌رود، از آرش یاد شده و در آن آمده است که در این روز منوچهر و آرش ایران زمین را از افراسیاب باز ستاندند. منابع درباره‌ی محلی که آرش از آنجا تیر افکند، جای فرود آمدن تیر و چگونگی پرواز معجزه‌آسای تیر و نیز سرانجام آرش اختلاف کرده‌اند. به گزارش ابوریحان بیرونی (همان جا) آرش تیر از کوه رویان (همچنین نک. گردیزی، ص ۲۴۳) افکند و خداوند باد را فرمان داد تا تیر او را به اقصای خراسان، جایی واقع در میان فرغانه و طبرستان (اولی احتمالاً تصحیف فرخار و دومی تصحیف طالقان یا طخارستان، نک. مینورسکی، “تعلیقات"، حدودالعالم، ص ۳۳۰؛ تفضلی، ج ۱۱، ص ۲۶۷) برساند. تیر آرش، که افراسیاب آن را نشان کرده بود، هزار فرسخ برفت و سرانجام بر درخت گردوی بزرگی فرود آمد. به گزارش ثعالبی (ص ۱۳۳، ۱۳۴) تیر آرش به هنگام طلوع آفتاب پرتاب شد، از مازندران گذشت و به باد غیس رسید و چون خواست فرود آید، به فرمان خداوند فرشته‌ای (یا “باد” در روایت ابوریحان بیرونی، همان‌جا؛ مقدسی، ج ۳، ص ۱۴۶) آن را به پرواز درآورد و به خُلْم در سرزمین بلخ برد و هنگام غروب در کوزین (تصحیف گوزبن، احتمالاً‌ ناحیه‌ای میان گوزگان و جیحون، نک. تفضلی، ج ۱۱، ص ۲۶۶؛ بن گوزگ در مینوی خرد نیز قلب همین نام است، مارکوارت، ص ۱۴، ۱۸-۱۹) فرود آورد. به نظر تفضلی (ج ۱۱، ص ۲۶۷)، احتمالاً جای فرود آمدن تیر آرش در اصل در حدود ناحیه‌ی هری رود تصور می‌شده است،‌ولی بعدها که مرز ایران از سوی جیحون گسترش یافت در مورد محل‌های جغرافیایی این افسانه نیز تغییراتی مطابق با وضع زمان پیش آمد. به گزارش غالب منابع، داستان تیراندازی آرش در زمان منوچهر رخ داده است، ولی ثعالبی (ص ۱۰۸، ۱۳۳) و ابوحنیفه‌ی دینوری (ص ۱۱) این داستان را به زمان زو (یازاب در روایت دینوری) پسر طهماسب، نسبت داده‌اند. به روایت رساله‌ی پهلوی ماه فروردین روز خرداد (همان جا)، آرش در روز ششم ماه فروردین تیر انداخت، ولی در روایت ابوریحان بیرونی (همان جا) این واقعه در روز سیزدهم از تیر ماه (=تیرگان کوچک) روی داد و خبر فرود آمدن تیر را روز چهاردهم تیر (=تیرگان بزرگ) آوردند. به گفته تفضلی (ج۱، ص ۷۹؛ همو، ج ۱۱، ص ۲۶۰)، روایت اول قدیم‌تر است و روایت دوم بر اثر تشابه اسمی “تیر” و روز و ماه تیر شکل گرفته است و ذکر نام آرش و تیراندازی او در تیشتر یشت نیز شاید در پدید آمدن این روایات بی‌تأثیر نبوده است. فقدان داستان تیراندازی آرش در شاهنامه احتمالاً به تحریری خاصّ از خدای نامه‌ی دوره‌ی ساسانی مربوط می‌شود که داستان تیراندازی آرش را نداشته است، نه آنکه فردوسی به قصد خاصّی این داستان را حذف کرده باشد. چنین می کند که داستان تیرافکندن آرش، در میان شاعران پارسی گوی نیک شناخته بوده است (قس: هنوی، ج ۱۱، ص ۲۶۷)؛ چه، گذشته از فردوسی و فخرالدین اسعدگرگانی، بسیاری از شاعران نامدار ایرانی، از جمله فرّخی سیستانی (ص ۶۲)، انوری (ج ۲، ص ۵۴۹؛ قطرن تبریزی، ص ۱۶۷؛ ادیب صابرترمذی، ص ۳۵۶)، نظامی گنجوی (شرفنامه، ص ۲۳۰، ۳۷۲؛ لیلی و مجنون، ص ۳۳)، خاقانی شروانی (ص ۱۲۳، ۴۵۲) خواجوی کرمانی (ص ۱۹۸)، به این داستان اشاره کرده‌اند. همچنین از خسروی سرخسی شاعر قرن ۴ق، بیتی نقل شده است که باز هم در آن چنین اشاره‌ای دیده می‌شود (نک. دهخدا، ج ۱، ص ۷۵). داستان آرش در ادبیات معاصر فارسی از حدود ۴۵ سال پیش به این سو موضوع برخی داستان‌ها و نمایسنامه‌ها و اشعار بوده است. درسال ۱۳۳۸ش، ارسلان پوریا کتابی با عنوان آرش تیرانداز (در چاپ دوم: آرش شیواتیر، تهران، ۱۳۵۷ش) نوشت که مشتمل است بر قصیده‌ای بلند، نمایشنامه و داستان آرش به نثر. در همان سال سیاوش کسرایی، شاعر معاصر، شعر بلند و معروف “آرش کمانگیر” را به سبک نیمایی در تهران منتشر کرد. در ۱۳۴۲ش نیز داستان کوتاه آرش در قلمرو تردید، نوشته‌ی نادر ابراهیمی، در تهران و در ۱۳۴۴ش مثنویی در بحر رمل با عنوان حماسه‌ی آرش، سروده‌ی مهرداد اوستا، در مشهد انتشار یافت (نک. هنوی، همان جا) (زرشناس و گشتاسپ، ۱۳۸۹: ۹-۱۰، ۱۴۳؛ بهار، ۱۳۷۸: ۱۸۹؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۱۲۹-۱۳۰؛ فردوسی و شاهنامه سرایی، ۱۳۹۰: ۴۴۵-۴۵۱).
۲۲-۲ ab¦z stad [باز گرفت (ند)]: (بهار، ۱۳۴۷: ۹۳) این فعل را مانند اصل متن پهلوی به صورت سوم شخص ماضی مفرد ترجمه کرده است “بازگرفت". (کیا، ۱۳۳۱: ۸)"بازستدند” ترجمه کرده است. (میرزای ناظر، ۱۳۷۳:۶۳)"بازستُد (ند). در ترجمه‌اش آورده است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۲)"بازستدند” آورده است. نگارنده نیز بر اساس معنی جمله نه لغت پهلوی به صورت “باز ستدند” ترجمه کرده است.
۲۳-۱ Lur¦sp [لُهراسب]: زردشت از اناهیتا خواستار شد:
ای اَرِدْوی سورَ اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من کی گشتاسپ دلیر پسرِ لُهراسپ را بر آن دارم که دینی بیندیشد، دینی سخن بگوید و دینی رفتار کند.
از گروه هشتگانه‌ی کیانیان کهن، تنها سه تن، یعنی کی‌قباد و کاوس و کی‌خسرو به شهریاری رسیدند و فرمانروایی کردند. سپس نوبت شهریاری به لُهراسپ، نبیره‌ی کی پَشین رسید و در پی او نیز گشتاسپ جانشین وی شد.
در آفرین دهمان فروشی‌اش همراه بسیاری از ناموران و دیگر پارسایان و نامداران ستوده شده است. در بند ۱۰۵ آبان‌یشت نیز از لهراسب، پدر ویشتاسب نام برده شده است. سلسله نسب لهراسب، برابر بندهش، به منوچهر می‌رسد. برابر شاهنامه، کیخسرو هنگام ترک تاج و تخت، پادشاهی به کی‌لهراسب داد.
زمانی که کیخسرو افراسیاب را کشت، خود به کنگدژ شد و شاهی را به لهراسپ داد (بهار، ۱۳۷۸: ۱۴۰). لهراسپ پسر زاب، پسر مَنوش، پسر کی‌پَسین، پسر کی‌اَپیوَه، پسر کیقباد است و از کی‌لهراسپ گشتاسپ ورزیر و دیگر برادران زاده شدند.
از کی‏لهراسب این سود بود که خوب پادشاهی کرد و نسبت به ایزدان سپاسگزار بود و اورشلیم جهودان را کند و جهودان را آشفته و پراکنده کرد و کی‏گشتاسپ دین پذیرنده از تن او آفریده شد.
در اوستا نام او aurvat.aspa-، تنها یکبار در آبان‌یشت، بند ۱۰۵ و آن هم به سبب ذکر نام پسرش گشتاسپ آمده است (بارتولومه، ستون ۲۰۰؛ مایرهوفر، ص ۲۶-۲۷). واژه‌ی aurvat.aspa-، “دارنده‌ی اسب/ اسبان تیزتک"، که در اوستا به عنوان صفتی برای خورشید و اپام نپات، “ایزد آب‌ها"، به کار رفته، در زبان فارسی میانه به صورت luhr¦sp و در فارسی دری به صورت‌های “لهراسب” و “لهراسپ” درآمده (نک. دهخدا، ذیل “لهراسب"). لهراسب در روز مهر از ماه مهر تاج بر سر نهاد (فردوسی، ج ۴، ص ۳۷۳، بیت ۳۱۲۸-۳۱۲۹) و فرستادگان به روم و هند و چین گسیل کرد و در بلخ شارستانی برآورد پر از کوی و برزن و بازارگاه، و آتشگاه برزین را بنا نهاد. دقیقی روایت می‌کند که پس از ظهور زردشت و گرویدن گشتاسپ به او، لهراسب نیز بدو گروید. از این رو، نبردهای ایران و توران از سر گرفته شد. میان روایت شاهنامه و دیگر روایات (دوره‌ی میانه و اسلامی) تفاوت‌هایی هم در جزئیات و هم در کلیات دیده می‌شود، که برخی از آنها به این شرح است: ۱- هیچ یک از منابع جز حبیب‌السّیر (خواندمیر، ص ۱۹۸) از مخالفت بزرگان با پادشاهی لهراسب سخن نگفته‌اند؛ ۲- بسیاری از منابع بنیان نهادن شهر بلخ را به او نسبت داده‌اند (طبری، ج ۱، ص ۳۸۲؛ ابوعلی مسکویه، ج ۱، ص ۲۶؛ ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۴۵؛ مقدسی، ج ۱، ص ۹۳، جهشیاری، همان جا؛ ابن‌الوردی، ج ۱، ص ۴۸)، و این در حالی است که برخی دیگر، هم رأی با فردوسی (ج ۵، ص ۵، بیت ۳۰)، به سعی او در آباد کردن و یا حصار کشیدن بر گرد بلخ و یا تنها به اقامت او در بلخ اشاره کرده‌اند (ثعالبی مرغنی، ص ۲۴۴؛ بلعمی، ص ۶۳۹؛ مقدسی، ج ۳، ص ۹۳، ۱۴۹؛ حمداله مستوفی، ص ۱۹۰؛ خواندمیر، ص ۱۹۷). متن پهلوی شهرستان‌های ایران (متون پهلوی، ص ۲۰؛ دریایی، ص ۲۳) بنای شهر قائن، و حمداله مستوفی (ص ۳۸، ۱۵۶، ۱۹۰)، علاوه بر بلخ، بنای شهر انبار و ری‌شهر و مقدسی (همان جا) بنای شهر زرنج را از او دانسته‌اند؛ ۳- برخی منابع پدید آوردن دیوان‌های حکومتی و خراج نهادن بر مردم برای ارتزاق سپاهیان را بدو نسبت داده‌اند (ابن اثیر، همان جا؛ حمزه اصفهانی، همان جا؛ بلعمی، همان جا؛ ابن بلخی، ص ۵۶؛ ابوعلی مسکویه، همان جا) ۴- از دیگر وجوه تمایز میان روایات باید ویرانی اورشلیم را در زمان او ذکر کرد که در شاهنامه هیچ اشاره‌ای به آن نیست، حال آنکه در متون فارسی میانه و بیش از آن در منابع پس از اسلام به کرّات و به تفصیل از آن یاد شده است. ۵- از دیگر مواردی که منابع در آن اختلاف کرده‌اند مسأله کناره گرفتن لهراسب از پادشاهی و سپردن تاج و تخت خود به گشتاسب است. روایت ثعالبی مرغنی (ص ۲۴۴-۲۴۵) و مجمل‌التواریخ و القصص (ص ۵۰-۵۱) در اینکه گشتاسب او را وادار به کناره‌گیری از پادشاهی کرد با شاهنامه همخوانی دارد. طبری (ج ۱، ص ۳۸۴)، ابوعلی مسکویه (ج۱، ص ۲۷) و ابن بلخی (همان جا) دلیل کناره‌گیری او را ضعف ناشی از پیری دانسته‌اند؛ گردیزی (همان جا) و حمزه اصفهانی (ص ۳۷)، بی ذکر دلیلی، چنین آورده‌اند که او در زندگانی خویش پادشاهی به گشتاسپ داد. ابن اثیر (همان جا) تنها به کناره‌گیری او از ملک جهت پیشه‌کردن پارسایی و پرستش خداوند اشاره کرده و ابوحنیفه‌ی دینوری (ص ۴۸) نیز آورده است که “چون لهراسب را مرگ فرارسید پادشاهی را به پسرش گشتاسپ واگذاشت” همه‌ی روایات دوره‌ی اسلامی مانند بندهش (گزارش بهار، ص ۱۵۶) دوران او را یکصد و بیست سال دانسته‌اند و اغلب او را پادشاهی نیک، بلند همت، بسیار اندیش و بزرگوار توصیف کرده‌اند.
لهراسب از نسل کیقباد بود (۴۳۸، مجمل). پس لهراسب شاه، شارستانی برآورد پر از برزن و کوی و بازارگاه به هر برزنی جشنگاهی سده ساخت و بر گرداگردش آتشکده‌ها برپا کرد آذری بساخت برزین نام که فرخنده بود (۸ و ۹ شاهنامه)

یکی شارسانی برآورد شاه   پر از برزن و کوی و بازارگاه
به هر برزنی جشنگاهی سده   همه گرد بر گردش آتشکده
یکی آذری ساخت برزین به نام


فرم در حال بارگذاری ...

« منابع پایان نامه با موضوع استراتژی نظامی برون مرزی پس ...الگویی برای استراتژی کارآفرینی در واحدهای صنعتی مطالعه موردی ... »