وبلاگ

توضیح وبلاگ من

راهکارهای حقوقی افزایش بهره وری نهاد وقف- فایل ۸

نصوص ضد تکاثر و کنز- کسی که ثروت ها را ذخیره کند نه به هدف اینکه آنها را افزایش دهد تا از آنها در راه صحیح استفاده کند بلکه جمع آوری مال و ذخیره سازی آن به صورت یک بیماری در جان برخی اشخاص رسوخ کرده است.
قرآن می فرماید: والذین یکنزون الذهب والفضه ولاینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذاب ألیم.[۱۰۹] کسانی که زر و سیم می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، آنان را به عذابی دردناک مژده ده.
در آیه دیگر آمده است: الهاکم التکاثر.[۱۱۰]
در فرمایشات امام علی (ع) هست که:
اِعلَموا أنّ کثره المال مَفسَدَهً للدین، مَقساهً للقُلوب.[۱۱۱]
بدانید که فراوانی مال تباه کننده دین و سخت کننده دلها است.
آن حضرت در جای دیگر می فرماید:
ثروه المال تُرددی و تُطغی و تُفنی.[۱۱۲]
بسیاری مال انسان را به سقوط می کشاند و سرکشی می آورد و نابود می سازد.
مذمت فقر: همان گونه که انبوهی مال و دارایی و فزونداری و فزون خواهی، فرد و جامعه را از سیر کمال باز می دارد، فقر مفرط و ناداری و پیوسته گرفتار معاش بودن و اسیر تنگدستی شدن نیز مانع حرکت تکاملی است. فقر انسان را به تباهی و رذایل اخلاقی سوق می دهد، ایمان و یقین آدمی را متزلزل می سازد. به همین دلیل رسول خدا می فرماید:
کاد الفقر ان یکون کفراً؛[۱۱۳] نزدیک است کار فقر به کفر کشیده شود.
اینگونه تعابیر در نصوص دینی ما فراوان است و فقر را به شدت مذمت می نماید و مدیران جامعه را توصیه می کند که زمینه های رفع فقر را فراهم سازند و اغنیا را وا می دارد تا به ضعیفان کمک کنند. بنابراین در جامعه مطلوب باید فقرزدایی همواره یک خط مشی ثابت تلقی گردد. امّا در حدیثی از رسول خدا آمده است که ایشان در آخرین خطبه ای که برای مردم خواند، رفع فقر و تأمین معیشت و رحم بر مردم را مهم دانست. سدیر صیرفی گوید: شنیدم امام صادق (ع) فرمود: به پیامبر (ص) خبر رحلتش توسط جبرییل داده شد در حالی که آن حضرت تندرست بود. پیامبر (ص) مردم را برای نماز همگانی دعوت کرد و به مهاجران و انصار فرمان داد سلاح برگیرند. مردم جمع شدند و پیامبر (ص) بر منبر رفت و خبر رحلت خود را به ایشان داد، آن گاه فرمود:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اُذکُر الله الوالی من بعدی علی امتی الاّ یَرحَمَ علی جماعه المسلمین فاجّل کبیرهم و رحم ضعیفهم وَقَرَ عالمهم و لم یضرَّ بهم فیذلَّهم و لم یُفقِرهم فیُکفِِرهم و لم یُغلق بابه دونهم فیأکل قویّهم ضَعیفَهم.[۱۱۴]
خدا را به زمامدار پس از خود یادآور می شوم که مبادا بر جماعت مسلمانان رحم نکند. باید بزرگشان را احترام کند و به ناتوانشان رحم کند و عالمشان را بزرگ شمارد و به آنان زیان نرساند تا خوارشان کند؛ و نیازمندشان نسازد تا به کفر بکشاندشان و در خانه خود را به روی ایشان نبندد تا توانای آنان ناتوانشان را بخورد.
بدین ترتیب رسول خدا (ص) مهم ترین اموری را که زمامداران پس از آن حضرت باید پاس دارند برشمرد و خطر به فقر کشیده شدن مردمان و در نتیجه بیرون رفتن آنان از دین را گوشزد فرمود.
اینکه حضرت علی (ع) در نهج البلاغه صریحاً فرموده: الفقر موت الاکبر[۱۱۵]، نشانگر نقش و کارکرد بسیار پردامنۀ فقر در مجموعۀ چرخه های اقتصاد است. برعکس وقف می تواند فقر را از میان برداشته و حیات را به جامعه بازگرداند.
یکی از محققان آثار منفی فقر را اینگونه فهرست کرده و برعکس آثار مثبت وقف را در فقرزدایی آورده است:
- به خطر افتادن ثبات وحدت و امنیت ملی؛
- به خطر افتادن استقلال مملکت (به لحاظ وابستگی پیدا کردن به قدرت های اقتصادی و سیاسی بیگانه از قِبَل دریافت وام های کلان و…)؛
- عدم استفادۀ مطلوب از توانمندی های موجود در کشور؛
- شکوفا نشدن استعدادها و عدم بروز توانایی های افراد؛
- فرار مغزها و استعدادهای درخشان؛
- کند شدن آهنگ رشد و توسعه ملی؛
- گسترش بیسوادی، بیکاری و…؛
- پایین آمدن متوسط عمر افراد؛
- رشد سرطانی روستاگریزی و شهرنشینی.
حال که نمونه هایی از تأثیرات سوء فقر و تنگدستی را برشمردیم، ذکر این نکته ضروری است که راهکار حسنۀ وقف می تواند با فراهم آوردن فرصت های شغلی، دستگیری از نیازمندان و کمک به خوداتکایی ایشان، رواج اندیشۀ خیرخواهی، تقویت مؤسسات حمایتی، بسیج امکانات اندک و مانند آن راه بر فقر و تنگدستی تنگ کند و رفاه و غنای ممدوح جامعه انسانی را موجب شود.[۱۱۶]
ب ـ تجمیع مال
در تعریف وقف گفته شده تحبیس المال (الاصل) و تسبیل المنفعه، لازمۀ تحبیس، تجمیع است. نظریه مهمی در اقتصاد مطرح است که بدون تجمیع، امکان پیشرفت و توسعه وجود دارد. جامعه هایی که نتوانسته اند، به هر دلیل، به انباشت و تجمع ثروت برسند، در عرصۀ توسعه، عقب مانده اند و نتوانسته اند در زمینه های اجتماعی و اقتصادی به جلو بروند.
شاید کسانی تصور کنند در تعریف وقف، تحبیس نه تجمیع آمده و تحبیس با تجمیع متفاوت است. در پاسخ می توان گفت وقتی اموال حبس شود؛ و اصل یا عین آنها بدون دخل و تصرف نگهداری شود، لازمه اش تجمیع است. زیرا خرید و فروش و امثال این روش ها منجر به تبدیل ثروت و عدم تجمیع اموال می گردد.
اینکه دلایل عدم تجمیع چیست؟ و چه نهادهای اجتماعی و سیاسی در آن مشارکت دارند، موضوعی مورد بحث در جامعه شناسی است. نظریه مهم و مقبول در این باره اینست که در اروپا پس از اینکه حکومت های استبدادی کنار رفتند و دمکراسی نیم بند حاکم شد، در نظام جدید یک طبقه ای به نام بورژوا شکل گرفت که کارکرد اقتصادی آنها تجمیع ثروت و سرمایه و کارکرد اجتماعی آن، دفاع از حقوق مردم به ویژه دفاع از آزادی مدنی بود.[۱۱۷]
اما در ایران چنین طبقه ای رشد نکرد و اساساً متولد نشد. زیرا دولت های حاکم اجازه شکل گیری چنین طبقه ای را نمی دادند و آن را با منافع خود در تعارض می دیدند. از سوی دیگر ثروت ها را در دست خود نگه می داشتند. ولی بورژوازی، تجمیع ثروت را مقدمه برای سرمایه گذاری و راه اندازی طرح های اقتصادی می دانست ولی دولت های استبدادی انباشت ثروت ها را مقدمۀ حیف و میل بیشتر و خوشگذرانی می دانستند. همچنین چون جامعه مدنی مدافع نداشت و کسی از آزادیها و برابری دفاع نمی کرد. از این رو قشرها و کسانی که می خواستند سرمایه گذاری کنند به دیواره های دولت برمی خوردند و کسی نبود تا از آنها دفاع نماید.
به نظر می رسد اگر وقف به عنوان یک نهاد در جامعۀ ایران به وظایفش به خوبی عمل می کرد می توان همان نقش بورژوازی غرب را بر عهده گیرد و دو کارکرد را در کنار هم به انجام رساند.
اولاً تجمیع ثروت ها را سامان دهی نماید.
ثانیاً در برابر حاکمان مستبد ایستادگی نماید و نگذارد، اموال در دست آنها جمع شود.
نمونه هایی هم در تاریخ وجود دارد. دکتر محمود افشار زمین بزرگی داشت که در مدخل کاخ رضاشاه در منطقه سعدآباد قرار داشت و رضاشاه می خواست این قطعه زمین را تصرف کند. امّا مرحوم افشار آنجا را وقف کرد و از تصرف عدوانی آن ممانعت به عمل آورد. از این نمونه ها زیاد است.
در این زمینه مباحث و تحلیل های بسیار وجود دارد که نمی توان همۀ آنها را در اینجا مطرح ساخت؛ ولی به اختصار می توان اشاره کرد:
گسترش رفاه جذب مازاد اقتصادی برای تولید
↓ ↓
تأمین اجتماعی شکل گیری واحدهای تولیدی/ انباشت
↓ ↓


فرم در حال بارگذاری ...

بررسی آرا ملامحمّدطاهرقمی ومیرلوحی سبزواری درمخالفت باتصوف۹۱- فایل ...

ملامحمّدتقی مجلسی دررساله تشویق‌السالکین که بطوراجمال به اشکالات مخالفان تصوف جواب داده، وی اقرب طریق به معرفت الهی را طریقه حقّه رضویه ذهبیه معروفیه می‌داند.
وی درمقابل مخالفین تصوف همچون میرلوحی سبزواری ومحمّدطاهرقمی، به عدم وقوف وقلت تدبّر درآیات واخبارائمه (علیهم‌السلام) را علّت مخالفت آنها می‌داند ومی‌گوید: «اکنون جمعی پیدا شده‌اند که ایشان را ازشریعت خبری وازطریقت اثری نه، و انکار این طریقه حقّه می‌نمایند.بنابرعدم وقوف وقلّت تدبر درآیات واخبار ائمه اطهار وبه متابعت نفسِ غدّار که ثمره او حسد وعناد وتعصّب است.اگرچه مشهوراست:
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونـق بــاز ارآفـتـاب نـکـاهـد».[۳۰۴]
مجلسی اول از اکابرعلمای شیعه از متقدمین ومتاخرینی که به طریقه اهل بیت واقف بوده‌اند نام برده ومی‌گوید: «ازعلمای این زمان همه این مسلک را داشته‌اند وحتی‌تصنیفاتی هم داشته اند.چنانچه استاد البشر وقدوه المحققین نصیر‌المله والدین در این علم چند تصنیف دارد».[۳۰۵]وهمچنین از ورّام کندی نام می‌برد که ازاکابر علمای شیعه است،کتابی تالیف نموده دربیان مجاهده نفس وزهد وریاضت وبیان خصال حمیده.همچنین از نقیب نقبای آل ابی‌طالب سیدرضی علی بن‌طاووس(قدس سرّه)که مسلک زهدوریاضت داشته است نام می‌برد.چنانچه شیخ شهید مکی (رحمه‌الله) درکتاب اربعینحدیث اوصاف او را می‌شمارد ومی‌گوید: أزهد زمان خود وصاحب کرامات وکمالات بود. [۳۰۶]
مجلسی اول از سیدحیدرآملی صاحب تفسیر بحر‌الابحارنام می‌برد ومی‌گوید: «سیدحیدربیان کرده که اگر شیعه‌ای صوفی نباشد، شیعه نیست وصوفی که شیعه نباشد، صوفی نیست.وتصوف را طریقه مرتضویه می‌داندوتصوف وتشیع یک معنی دارد واین مخالفت ها به دلیل نادانی ونقصان عقل است».[۳۰۷]
مجلسی اول مراد ازخرقه را نه همین ظاهر بلکه ملبس وپوشیده وپوشانده شدن؛ بلکه به معنی فراگرفتن معانی واسرار به قدراستعداد ازصاحب مقام خرقه است.[۳۰۸]وی نقد واشکال مستشکلین را ازباب نادانی می‌داند ومی‌گویدکه عاقل نبایدفریب شیاطین انس بخورد و ازاین سعادت عظمی که مقصد أقصی وطریقه انبیا وائمه هدی وشیوه اولیا ومردان راه خداست محروم شود.
ملامحمدتقی مجلسی اصل تصوف راصاف نمودن باطن ازرنگ ماسوی ومتخلق شدن باخلاق‌الله وتحصیل کمالات روحانی ورسیدن به مقام قرب ومعرفت عیانی می‌داند.وی ازعلمایی نام می‌برد وبه عنوان مشایخ این طایفه معرفی می‌کندکه معرکه آرا مخالفان تصوف‌است.مشایخی چون؛ «مولانای رومی»، «شیخ علاءالدوله سمنانی»، «شیخ شهاب الدین‌سهروردی»صاحب حکمه‌الاشراق، «ابن عربی»صاحب فتوحات،«شیخ عبد‌الرزاق‌کاشی» صاحب‌تأویلات،«شیخ روزبهان» صاحب تفسیر عرایس و«شیخ عطار»که همه اینها اتفاق دارند که علم شریعت به قدر واجب شرط اول راه است وکمال در علم شریعت، شرط کاملان این راه است.کسانی که مکروهات را بلکه بعضی از مباحات را برخود حرام می‌کردند.وی درمقام دفاع ازخانقاه می‌گوید: اگر کسی درخانقاه نشست بدعت باشد، کسی درعالم نخواهد بودکه بدعت نکرده باشد.زیرا وضع مدرسه وعمارت وجام‌ها وطعام‌ها که دراین زمان شایع است، حتی بعضی ازعلوم متعارف نیز درزمان ائمه هدی نبوده وحال آنکه فرقی بین مسجد وخانقاه نیست الا به تسمیه.
مجلسی اول چله نشینی را تاکید کرده و در مقام دفاع می‌گوید چله گرفتن در روایات ما دارای فضیلت‌های بسیاری است.ازجمله‌حدیث مشهورابن فهد(رحمه‌الله) درعده‌الداعی از رسول اکرم (صلی ‌الله‌علیه‌وآله)که فرموده: «کسی که عبادت کند خدای تعالی را با اخلاص چهل صباح، چشمه‌های حکمت بردل او جاری می‌شود»[۳۰۹].وی اعتراض ناقدین را نسبت به غنا را نیز باطل می‌داند؛ زیرا اگر غرض از بلندکردن آواز سرایت خلق نباشد این عین عبادت است، چنانچه درکتاب ثواب الاعمال منقول است که هرچند آواز را در ذکر بکشی به همان اندازه گناهان پاک می‌شود.وهمچنین حدیثی ازامام صادق علیه‌السلام که شخصی از خریدن کنیزی خوش آواز سوال کردکه آیا جایز است یانه؟امام (علیه‌السلام) فرمود: «ما علیک لوِاشتر‌یتها تُذَکِّرُکَ الجنه».[۳۱۰]
ملامحمّدتقی درجواب عنوان کردن خلاف شرع بودن وجد، می‌گوید: «این اشکال باطل است؛ زیراکه وجد عبارت است از غشیت وبی‌تابیی که به سالک دست می‌دهد به خاطر استیلای فیض الهی بردل آنها، و گاه در این حالت گریه برآنها غلبه پیدا می‌کند»[۳۱۱]، چنانچه درقرآن می‌فرماید: «واذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مماعرفوا من الحق»[۳۱۲] که چشم آنها اشکبارمی‌شد به خاطر معرفتی که دارند نسبت به پروردگار.وی در ادامه بحث وجدبه یکی دیگر ازصفات مؤمن اشاره می‌کندکه امیر‌المؤمنین علی (علیه‌السلام) به آن اشاره دارد، که چون ذکرخدا نزدآنها شودبه حرکت درمی‌آیند، همانطورکه درخت به خاطر باد به حرکت درمی‌آید.همچنین روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ذکرمی‌کندکه می‌فرماید: «لیس بکریم من لم یهتز بذکرالحبیب»؛ کریم نیست کسی که نام دوستش را بشنود وبه اهتزاز درنیاید.[۳۱۳]چنانکه از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) نقل شده که ابودردا آن حضرت را دید، طوری افتاده که مثل اینکه از دنیا رحلت کرده، آمد واهل خانه حضرت راخبردارکرد حضرت فاطمه (علیها‌سلام) فرمود: ای ابودردا اوشبانه‌روز چندین بار از هوش می‌رود وغشیت آن حضرت زیاده ازآن است که محتاج به بیان باشد.
ملامحمّد تقی با این بیانات افعال واعمال این طایفه را موافق باشریعت و مستحسن می‌داند.نکته مهمی که به آن اشاره دارد، این است که اگر کسی از بعضی صوفیه، رفتار بدی ببیند، دلیلی بربدی همه صوفیان نمی‌باشد.همانطور که اگر یکی ازعلما بد باشد نمی‌شود همه آنها را انکارکرد، چون درمیان همه طوایف وطرق، افراد ناقص وکامل وجود دارند، چنانچه خواجه حافظ می‌فرماید:
نقدصوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
وافراد ناقص وبدان را باید از باب خوبی نیکان نگاه کرد، کما که صد خار را برای گلی آب می‌دهند، کما که مولوی درمثنوی می‌گوید:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

از هـــزاران تــن یکـی تن صوفی دیگـــران از دولـــت او می زیــند.[۳۱۴]
آنچه اجمالادراینجا مطرح شدنظرات مجلسی اول بودکه مخالفین تصوف امثال میرلوحی ومحمّد طاهرقمی مترصد چنین نظراتی بودند تا قلم به تکفیر و بدعت آنها بگردانند.
ملامحمّدتقی مجلسی[۳۱۵]اولین کسی است که به میدان نقد ملامحمّدطاهر قمی وارد شده است.گرچه بعضی، این نقدها را ازوی نمی‌دانند و او را ازمیدان تصوف خارج می‌دانند، اما علامه محمّدباقر مجلسی در آخر کتاب العقائد چند جمله‌ای درباره والدش سخن به میان می‌آورد که مأنوس بودن والد را با اهل زمان رد نمی‌کند، ومی‌گوید که مسلک ملامحمّدتقی، مسلک زهد و ورع بوده و در ابتدای امرش به اسم صوفی و متصوف معروف بوده وهمراهی والد با این طایفه را به جهت ترغیب این طایفه و میل آنها به اخبار اهل بیت علیهم‌السلام بوده، تا بتواند اقوال فاسده و اعمال بدعت گونه آنها را اصلاح کند، ولی درآخر عمرش وقتی دیدکه این طایفه به این صراط، مستقیم نیستند، آنها را رها کرد.علامه مجلسی درباره والدش می‌گوید: «وقد کتب والدی العلامه (قدس‌الله‌روحه) علیها [خطبه همام] شرحاً جامعاً فعلیک بمطالعه. ثم اعلم یا اخی ان ما القیتُ الیک کلها من معادن النبوه… و ایاک و ان تظن بالوالد العلامه نوّر الله ضریحه انه کان من الصوفیه او یعتقد مسالکهم و مذاهبهم حاشاه عن ذلک و کیف یکون کذلک و هو کان أنس اهل زمانه بأخبار اهل البیت و اعلمهم بها بل کان مسلکه الزهد والورع و کان فی بدو امره یسمی باسم التصوف لیرغب الیه هذه الطایفه ولا یستوحشوا منه فیردَهُم عن تلکَ الاقاویل الفاسده و الاعمال المبتدعه و قد هدی کثیراً منهم الی الحق بهذه المجادله الحسنه و لما رأی فی آخر عمره ان تلک المصلحه قد ضاعت و رفعت اعلام الضلال و الطغیان و غلبت احزاب الشیطان و عَلِم أنَّهم اعداء الله صریحاً تبرا منهم و کان یکفّرهم فی عقایدهم الباطله وأنا اعرف بطریقته و عندی خطوطه فی ذلک…».[۳۱۶]
بیان علامه مجلسی ازسلوک والدش روشن کننده این است که همراه بودن ملا محمّدتقی با صوفیه و معیت و اُنس با اهل زمان نیز برای اصلاح آنهابوده.وبرای اینکه والدش را از نسبت‌های ناروایی که از سوی مخالفین تصوف مطرح می‌شد دفع وتبرئه کند، زیرا پایبندی مجلسی اول به مبانی تصوف غیر قابل انکاراست.تعلقات عرفانی ملامحمّدتقی مجلسی را در لوامع صاحبقرانی می‌توان یافت که دفاع تام وی از اصول ومبانی تصوف، مثال زدنی است.
مجلسی اول در لوامع و روضه المتقین به احادیثی عرفانی اشاره دارد ومفصل به شرح آنها می‌پردازد.مثل حدیث: «لی مع الله حالات لایسعنی فیه ملک مقرب ولانبی مرسل»[۳۱۷]، وحدیث «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» .مجلسی ذیل در ذیل این حدیث می‌گوید: «به درستی که پروردگار شما را در ایام زمان‌های شما نسیمها هست خود را در معرض آن نسیمها درآورید وآن به ریاضات ومجاهدات وکثرت ذکر وفکر حاصل شود».[۳۱۸]ودیگر احادیثی که مورد اقبال عرفا بوده، مجلسی اول نیز با تأویلات عرفانی به آنها در آثار مختلف خود به آنها پرداخته است.
مجلسی اول در طرح مباحث عرفانی تلاش دارد تا از اصطلاحات رایج بهره ببرد اصطلاحاتی مثل «پیر» که به نظر مجلسی باید بعداز تحصیل علم، متوجه تصفیه نفس به سبب ریاضت‌ها ومجاهدت‌ها شده و در خدمت پیر کامل باشد.[۳۱۹] وهمچنین در دفاع ازخانقاه، ذکرجلی‌‌، خرقه ودیگر مباحث تصوف درفصول دوم از اصول الفصول التوضیح به روشنی، پذیرش تصوف واقعی را در کلام و رفتار وی هویدا می‌کند.
مناظره مکتوب ملامحمّدطاهر و ملامحمّدتقی مجلسی بنابرآنچه که درتوضیح المشربین وفصول دوم از ابواب بیست وسه‌گانه اصول‌الفصول‌التوضیح که به وی نسبت داده شده درجواب به ملا محمّد طاهر، متذکر اموری شده که به جهت اهمیت آن مفصلا بیان می‌کنیم.
۹-۱-۱.مجلسی اول درفصل دوم ازباب اول ودوم از اصول‌الفصول‌التوضیح، اعمالی ازصوفیه که مورد نقد محمّدطاهر و امثال او قرار گرفته را اعمال جهله صوفیه دانسته وآنها را قادح به اصل این مسلک و«طریقه محموده اولیاء‌الله» نمی‌‌داند.مجلسی استنادات محمدطاهررا مردود دانسته ومی‌گوید نمی‌شود اقوال غیر معلومی‌که جمعی ازجهله به بعضی نسبت می‌دهند، اینها را حجّت مذمومیت ساخت.[۳۲۰]
۹-۱-۲.از آنجا که محمّدطاهرافکار و رفتار صوفیه رامسلک حلاج و بایزید و تابعان آنها معرفی می‌کند.مجلسی در جواب، این طریقه را طریقه اهل بیت رسول خدا معرفی می‌کند، ومی‌گوید: چون راهی در غایت صعوبت می‌باشد، همه را تکلیف به این راه ننموده‌اند.بلکه افرادی مثل رُشید هَجَری، کمیل، قنبر، سلمان و جابرجعفی که ازخواص بودند تحمل این مشقت‌ها نموده‌اند که بر خبیرِ بصیر مخفی نیست.[۳۲۱]
۹-۱-۳.شیخ الاسلام قم درعمده دلیلش براینکه این طریقه دربین اهل سنت بوده وشیعیان ازاین انتقادات مبری هستند، می‌گوید: «در شهرهای قدیمی شیعه مثل؛ قم و استرآباد و سبزوار و جبل عامل و حله اثری از خانقاه نبوده است.مجلسی اول درجواب استدلال می‌گوید: «اینکه درشهرهای شیعه قدیم خانقاه نبوده، مدرسه هم نبوده، واگر اینها بدعت باشد، یا بدعت مستحبه خواهد بود یا جایز، چنانکه شیخ شهید در قواعد ذکرکرده که عزلت و انزوا به سبب اصلاح نفس اماره مطلوب است.[۳۲۲]
۹-۱-۴.ملامحمّدطاهرنسبت به مسأله پیر به صوفیه اشکال کرده و می‌گوید: صوفیه به جای امام از شخصی به نام پیرو ولیّ پیروی می‌کنند درحالی که درشهرهای شیعه کسی به این نام نمی‌یابید. مگر پیغمبرنفرمود من درمیان امت دوچیز گرانبها می‌گذارم؛ یکی قرآن و دیگری عترتم، که مرادش دوازده امام است.با تمسک به ایندو هرگزگمراه نخواهید شد.وطریق غیرائمه ضلالت گمراهی وغرق شدن در دریای شقاوت [است]» .[۳۲۳]مجلسی در جواب به مسأله ظاهری بودن ناقدین اشاره دارد و می‌گوید: «مولانا امام خود را نشناخته وبه همین طریقه ظاهر اعتقاد دارد وازمراتب عشق ومحبت الهی وسایرمراتب کمالیه بی‌بهره بوده، یا اگربهره‌ای داشته‌اند بخل وخفت کرده وشیعیان خود را ازآن خبرنکرده‌اند.حاشاوکلّا.زیراقرآن واحادیث اهل بیت مشحون است ازاین طریقه، واگرکسی بخواهدکه هدایت یابد، باید که خالی‌الطبع شود و در احوال مبدأومعاد خود کند و بعد ازآن البته حق سبحانه او را هدایت خواهد نمود «والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم»[۳۲۴]» .[۳۲۵]
ملامحمّدتقی مجلسی درادامه حکایتی ازشیخ بهائی نقل می‌کند مبنی براینکه یکی از اولیاءالله می‌فرمود طریقه ما بسیار نزدیک است و راه مابه حق سبحانه درچهل روزحاصل می‌شود که موافق حدیث نبوی است که می‌فرماید: «من اخلص لله اربعین صباحاً فجّرالله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»[۳۲۶].مجلسی اول درادامه می‌گوید: «یکی ازعلمای ظاهرحاضربود، رفت وچهل روز عزلت کرد بعد ازآن به نزد شیخ آمدوگفت من اربعین داشتم وبرمن هیچ مکشوف نشده، شیخ درجوابش گفت تو اربعین را به خاطر آزمایش‌گرفتی، نه از برای خدا به همین خاطر برتومکشوف نشده وقتی آداب ریاضت نفس دانست و اربعین نشست ابواب حکمت براومفتوح شد»[۳۲۷].ملامحمّدتقی مجلسی درادامه می‌گوید اینکه ملا محمّد طاهراربعین نشسته وچیزی براو مفتوح نشده ظاهرا بواسطه عدم پیروی بوده است.[۳۲۸]
۹-۱-۵.شیخ الاسلام قم معقد بود که تصوف درمیان سنی‌ها بوده واما اینکه اگراین طریقه حق بوده و ازاسرار مذهب می‌بود، پس نباید سنیان ازآن اسرار، خبرداشته باشند.زیراکه اهل‌بیت این اسرار را به غیرشیعه تعلیم نمی‌کنند، وحال آنکه می‌بینیم که این طریقه درمیان سنیان وبیگانگان اهل‌بیت مشهور است ودوستان اهل بیت وعلمای شیعه ازآن بی‌خبرند.مجلسی اول در جواب می‌گوید: اعتقاد حق این است که سنیان از این طریقه بهره‌ای نداشته‌اند و صاحبان بهره همه شیعه بوده‌اند، مثل ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی وسنایی ومولانا وعطار ودیگران که اینها متصوفه سنی را مذمت کرده‌اند.[۳۲۹] مجلسی دردفاع از تشیع ملاعبدالرزاق کاشی می‌گوید: «تشیع اواظهرمن الشمس است، ودرکتیبه خانقاه او که قدمتی نزدیک سیصدسال دارد اسامی ائمه اثنی عشری مکتوب شده».[۳۳۰]
۹-۱-۶.علم را باید از کسی طلب کرد که حدیث پیامبر را می‌داند واین چنین عالمانی افضل از هزار عابدهستند.مجلسی در جواب این سخن ملامحمّد طاهر می‌گوید: چنانچه احادیث در مدح علما واقع شده در مذمت عالمانی که تابع نفس و هوا هستند نیز وارد شده ونباید علم را از عالمی که فریفته دنیاست کسب کرد.زیرا عالمِ مفتون به دنیا انسان را ازطریق حق باز می‌دارد.وی به کلام امام صادق (علیه‌السلام)استناد کرده که می‌فرماید: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلى‏ دَاوُدَ (علیه السلام): لَاتَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا؛ فَیَصُدَّکَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی؛فَإِنَّ أُولئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ إِنَّ أَدْنى‏ مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِ عَ حَلَاوَه مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِم‏».[۳۳۱]
۹-۱-۷.ملای قمی اشکال دیگراین طریقه را ترک حیوانی در چهل روز دانسته که مایه کمال می‌دانند.وی می‌گوید: گوشت سید طعام‌ها بوده و روایات این روش صوفیان را رد می‌کند.ملامحمّد تقی در جواب این قول ملامحمّدطاهر می‌گوید: «تعجب است ازمولانا که اصلا خبر ازطریقه این طایفه ندارند، که هیچ یک ازاینها درهیچ کتابی نقل نکرده اند که چهل روزحیوانی نباید خورد.گرچه اربعین موافق احادیث بسیار است و در اربعین صمت وجوع و ذکر علی الدوام به جا می‌آورند، این افعال همگی موافق است با احادیث برای جاری شدن چشمه‌های حکمت از قلب».[۳۳۲]
۹-۱-۸.ملامحمّدطاهربه استناد قول بعضی ازبزرگان این طایفه مثل علاء‌الدوله سمنانی مطلبی متذکر می‌شود که شیطان این طایفه را اعانت می‌کند.ملامحمّدتقی درجواب می‌گوید: اگراین واقعه حق باشد موافق قرآن است که می‌فرماید: «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوین‏»[۳۳۳] وچه استبعادی می‌تواند داشته باشدکه بعد ازمجاهده، خداوند تسلط شیطان را ازبنده خود بر داردوبلکه شیطان رامسخر بنده خود کند، به استناد سخن رسول خدا که فرمود «ولکن شیطانی اسلم» ».[۳۳۴] مجلسی اول درادامه به نکته ای اشاره می‌کندکه قابل توجه است.وی می‌گوید: «آنکه هرگاه شخصی را به واسطه اغراض نفسانی بغض جمعی بهم می‌رسد محاسن اورا درلباس قبایح می‌بیند».[۳۳۵]ملامحمّد تقی مجلسی با ذکراین نکته، ما را به امری رهنمون می‌کند که در نزد مخالفین تصوف، اغراضی نفسانی وجود داشته که چشم دیدن و شنیدن کرامات بزرگان را نداشته اند.
۹-۱-۹.ملامحمّدطاهر می‌گوید: پیران این طایفه، کسوت‌ها برای خود تعیین نموده‌اند و مریدان را امر به تغییر لباس می‌دهند، درحالی که ائمه می‌فرمایند؛ بهترین لباس، لباس اهل زمان تواست.و ائمه خود واصحاب را ازکارهای دنی اجتناب می‌دادند، درحالی که دربین این طایفه ملامت را کمال می‌شمارند.شیخ الاسلام قم می‌گوید: از عبدالرزاق کاشی نقل شده که طایفه ملامتیه را افضل اولیا شمرده‌اند.ملامحمّدتقی مجلسی درجواب این اعتراض‌هامی‌گوید: «تعجب از ملا و تابعان او که افعال عوام راحجت می‌دانند، وخواصی که مدح ملامتیه کرد‌ه‌اند، آیه «یجا هدون فی سبیل‌الله ولا یخافون لومه لائم».[۳۳۶]را مستمسک خودکرده‌اند[۳۳۷]
۹-۱-۱۰.ملامحمّدطاهر پیران این طایفه را مثل؛ ملای روم نقدکرده ومی‌گوید: تا این زمان در مولوی خانه بغداد این صحبت درکاراست درحالی که درمذهب امامان ما اینها حرام است.ملامحمّدطاهرمی‌گوید که بعضی ازشیعیان کمال اعتقادبه ملای روم دارند با وجود اینکه او ازبک بوده وهمانطورکه نقل است که قاضی سنّیان بوده و سنایی نهایت اعتقاد به او داشته ومقتدای خود می‌دانند، وهمینطور دیوان اورا به غایت احترام می‌گذارند، واین بنابرآن است که اورا سنی می‌دانند و در دیوانش چیزی نمی‌بینند که دلیل برشیعگی او باشد.مجلسی اول درجواب این انتقادات می‌نویسدکه شهرت های عوام اعتباری ندارد واگرسنّی‌ها بنابر اعتقاد خود شیعه‌ای راسنی بدانند موجب تسنن آن شیعه نمی‌شود.چنانچه محمّدبن یعقوب کلینی که از اعاظم محدثان شیعه است سنیان اورا سنی می‌دانند وقبر اورا زیارت می‌کنند، بلکه همه امامان ماراسنی می‌دانند.مجلسی اول درادامه می‌گویدکه مولانا دربسیاری ازغزل‌ها اظهارموالات به ائمه معصومین (صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین) کرده ومذهب خود رابیان کرده واگربواسطه تقیه مدح اشقیا کرده درادامه آن مدح گفته:
یک فسانه راست گویم یا دروغ تا دهـد مـر راستـیهـا را فـروغ
علامه مجلسی عمل به تقیه را دستور ائمه دانسته ومی‌گوید والله که جای رحم است براین بی‌جان که به تقلید وتعصب گرفتاراست ونظر نمی‌کند به حال بعضی که احوال ایشان درخوبی اظهرمن الشمس است.وهربیتی ازمثنوی مرشدی است کامل ومشتمل است بربدایع حکمت که«روّحوانفوسکم فانها تکل کما تکلّ الابدان ..»[۳۳۸].ملامحمّدتقی مجلسی درادامه نصیحتی می‌کند ومی‌گوید: «حیف است که شخصی علم ودانش کند و از این معنی بی بهره باشد وازاین قسم مزخرفات به کتابت آورد، که مولانا ازبک بوده.مگرنمی‌دانید که همیشه بلخ وسمرقند شیعه بوده وابن بابویه «من لایحضره‌الفقیه» [را]دربلخ تصنیف کرده وعلمای بلخ نزد اوتلمذ نموده‌اند، وقطع نظرازآنکه شهرت دلیل مذهب نمی‌شود.
محمّدطاهرقمی درجواب این سخنان می‌گوید: «حضرت آخوند بسیارعام سلیقه بوده ومست محبّتِ این طایفه ودعوی بی دلیل کرده واینکه گفته هر بیتی ازمثنوی مرشدکاملی است وتأسف خورده که ما از ادراک معانی آن بی بهره هستیم.خدا به فضل ورحمتش مارا ازپیروان اهل بیت قرارداده وبه برکت احادیث ازهرکس دیگر بی نیاز ساخته».[۳۳۹]
از دیگر اشکالاتی که ملامحمّدطاهر نسبت به ملای روم دارد این است که او از مریدان ابن عربی است، و شعرها در اظهاراشتیاق این شیخ شیطان صفت بسیار گفته.[۳۴۰]درمثنوی گفته وقتی حقیقت حاصل شد، شریعت باطل می‌شود.شکی نیست که این کفرمحض است.همچنین این جماعت قائل به جبر بوده، به استناد اشعار شبستری درگلشن راز که می‌گوید:
هرآن کس را که مذهب غیر جبر است نبــیّ گفتا کـــه او مانند گـبر است.
ملامحمّدتقی مجلسی درمقام دفاع از ابن‌عربی می‌گوید اظهرمن الشمس می‌باشد که این عبارات ازملای روم نبوده، وسلمنا که این حرفهاصادرشده باشدمراد اواین است که چون عشق ومحبت الهی زورآورد آدمی ‌بی‌شعور می‌شود وقلم تکلیف برمی‌خیزد.مجلسی درتوجیه رفتن ملای روم به دمشق برای زیارت ابن عربی می‌گوید: شاید درارض مقدسه انبیا و‌اولیاالله مدفون بوده غرضش زیارت آنها بوده باشد.محمّدتقی مجلسی‌دفاعش رامحکم ترکرده ومی‌گوید: آثارتشیع، ازفتوحات ظاهراست و در رساله انشاءالدوایر تصریح دارد برحقیقت مذهب شیعه وحدیث «ستفرق امتی» را شرح کرده ومذهب حق را مذهب ائمه اثنی عشری دانسته، ومکاشفه‌ای نقل می‌کند که درعالم مکاشفه دیدم که اسامی ائمه معصومین (علیهم‌السلام) مفصلابرهریک ازحضایرقدس مکتوب بوده.
ملامحمّدتقی درادامه ازکسانی نام می‌برد که خوشه چین خرمن ابن‌عربی بوده ازجمله؛ شیخ بهائی، مولاناصدرالدین محمّد شیرازی وجمیع محققین ومدققین.همچنین ازمولاناجلال[دوانی]درشرح زورا نقل کرده که تا محی الدین ظاهرنشده بود جمیع علوم ظاهرنشد واکثر شبهات علوم و ربط حادث به قدیم ودیگرمسائل، باکلام محی الدین حل شد.مجلسی اول در ادامه دفاعش از ابن عربی به این نکته اشاره دارد که: «الحکمه ضاله المؤمن وانظرالی ماقال ولاتنظرالی من قال که هیچ احدی از کلمات حکمت آمیز بی‌بهره نبوده واگرعقول مخالفین به این کلمات نمی‌رسد، باید حمل برقصور ادراک خود کنند، ومخاطب این کلمات عوام نبوده واین طایفه جایز نمی‌دانند نگاه کردن درامثال این کتاب ها. والمرءعدو ماجهل».[۳۴۱]
۹-۱-۱۱.درد دین یا درد حب‌جاه وریاست
ملامحمّدتقی مجلسی درفصل دوم ازباب هجدهم اصول الفصول التوضیح می‌گوید: «اگرحضرت مولانا ازاحوال خودمطلع شود، به یقین شکم خود را چاک خواهد‌کرد به جای گریبان.والله که من تعصب به محی الدین وغیراونداشته، لکن مولانا[محمّدطاهر]درد دین را بادرد نفس جدا نکرده واگربه احوال خود به خوبی بنگرد به اصلاح آن می‌پردازد.وهیچ استبعادی نداشته که شخصی به سبب کثرت مجاهدت و ریاضت براحوال خود یابعضی دیگراطلاع یابد، همانطور که ازاحوال کفار هند متواتر است». مجلسی اول قسم می‌خورد ومی‌گوید: «والله اگرمؤمنی صالح بواسطه ریاضت نفس ومجاهده مکاشفات علوی یا سفلی روی دهد، این معنی حق بوده واین فقیروجمعی کثیر ازفقیران که با این فقیرمی‌بودند، ایشان را مکاشفات عظیمه حاصل شد، واگرشما درد دین دارید‌ بایدمدتی به ریاضت مشغول شده اگر شمارا این مکاشفات روی نداد، ده کتاب دیگردررد این طایفه تصنیف نمایید، لکن حب جاه و ریاست مانع شما شده، خصوصاًکه این امراض مزمن شده باشد نیاز به ریاضت بیشتری می‌باشد، تا این مهلکات ازبین رفته وانوارتجلیات جمالی وجلالی جلوه گرشود».مجلسی اول درتقیه کردن محی الدین می‌گوید: «محی‌الدین در زمانی بوده که خلفای بنی عباس براسماعیلیه غلبه نمودند وبیش ازصدهزارشیعه رابه قتل رسانده، درچنین زمانی‌اگرما وشما می‌بودیم بیشتر‌از اوتقیه می‌کردیم».[۳۴۲]
۹-۱-۱۲.لزوم تصفیه وریاضت بعدازتحصیل علم
ملامحمّدطاهرقمی درآخرین باب ازاصول الفصول التوضیح می‌گوید: «شما‌ تا کی می‌خواهید کلام این طایفه را با تأویلات تصحیح کرده. شرم کنید وازپیران خانقاهی که غولان راه دین هستندگریزان باشید:
روبه صفتی چـندکه پیران تواند چشمی بگشاکه جمله شیطان تواند
پرهیزکن ازچله نشینان کین قوم پنهان شـده درکمیـن ایـمان تـواند »[۳۴۳]
مجلسی درجواب ملامحمّدطاهرگفته که دراینکه جمع کثیری غولان راه هستندحرفی نیست، و همیشه غولان راه ازطرفین بوده وهستند.و برمرید راه حق لازم است که پیروی شخصی کندکه ظاهرش به انوار شرع آراسته باشد وباطنش از کدورات نفسانی پیراسته باشد، وطریقه اهل بیت راشعار و دثّارخود و ازمکاید نفس ایمن نباشد.مجلسی اول درادامه می‌گوید: «امروزه این معنی کم یاب است که اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری، برهمه لازم است که طلب علوم دینیه ازعلوم علمای فی الله کرده و بعد ازتحصیل علوم متوجه تصفیه به ریاضت ها و مجاهدت ها شده ودرخدمت پیرکامل باشد».مجلسی اول با اشاره به این سخنان می‌رساندکه گرچه ملامحمّدطاهرازعلوم ظاهربهره برده اما ازعلوم باطن خبری ‌نداشته، کما ‌اینکه در ادامه بیان می‌کند که این سخنان به حسب ظاهر کفر است وزندقه، اما دارای معانی بسیاردقیق بوده وفوق عقل که تا نورکشف بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات بی‌شمار نباشد بویی ازآن نمی‌توان برد.[۳۴۴]
۹-۲.ملاخلیل قزوینی
شروع اختلاف ایندو عالم دوره صفویه در بحث فقهی نماز جمعه است. ملامحمّدطاهردر رساله‌ جاء الحق بطور مبسوط واستدلالی به رد اشکالات ملاخلیل می‌پردازد.نماز جمعه به دلیل جنبه های سیاسی، عبادی مورد توجه فقها و اخباریون بوده و با وجود نگاه اهل سنت که اگر حاکم کسی را به امامت منصوب کرد برمردم نیز فرض است که پشت سراو نماز بگذارند؛ چه عادل و چه غیر عادل.اما در مقابل، شیعیان نمی‌توانستند پشت سر این غاصبان نماز بخوانند، چون در روایت آمده که عدالت امام شرط اساسی برای برپایی نماز جمعه است.مثل؛ «لاجمعه الا مع امامٍ عدلٍ تقی».[۳۴۵]شیعه نیز حکّام آن روزگاررا غاصب خلافت و ناعادل می‌دانستند.ازاین جا اختلاف میان این دو گروه شروع‌شد ومطاعنی از سوی اهل سنت نسبت به شیعیان روا داشته شد.ازجمله این بیت:
به مذهب که درست و به ملت که تمام جماع متعه حلال و نماز جمعه حرام.
در دوران صفویه با شکل گرفتن یک دولت شیعی تا اندازه ای این مشکل برای شیعیان بر طرف شده و در تکاپوی اقامه آن بر آمدند.
ملامحمّدطاهرازجمله کسانی است که فتوا به وجوب عینی نماز جمعه درزمان غیبت می‌دهد. همانطورکه دررساله صلاه الجمعه می‌گوید: «امامذهب حق این است که نماز جمعه درزمان غیبت امام، واجب عینی است و وجود مجتهدین جامع الشرائط درآن شرط نیست، دلیل بر این مطلب، کتاب خداست …یاایها الذین آمنوا اذا نودی للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله…».[۳۴۶]ملامحمّدطاهرشانزده حدیث ازاحادیث متواتره نقل می‌کند که دلالت دارند بروجوب عینی نماز جمعه ازجمله این روایت که ازامام صادق (علیه‌السلام)که می‌فرماید: «یجمع القوم یوم الجمعه اذا کانوا خمسه فصاعداً فان کانوا أقل من خمسه فلاجمعه علیهم».[۳۴۷]
ملاخلیل در ردّ نظرفقهی ملامحمّدطاهرمی‌گوید منظوراز «صلوه» نماز رسول خداست واقامه نماز جمعه مشروط به حضور آن حضرت می‌باشدوتقدم فرد دیگری به جای ایشان برای امامت جمعه را قبول ندارد.ملاخلیل امام معصوم را نیزدرحکم رسول خدا دانسته، وهمچنین نائب خاص امام معصوم، اما در زمان غیبت این شرط مفقود بوده وانتفا شرط، انتفا ‌مشروط را به‌دنبال داشته ونمازجمعه واجب نخواهد بود.ملاخلیل در برابراین سوال که درزمان غیبت، مجتهد جامع الشرائط نائب عام امام است، پس نماز جمعه واجب می‌شود،دفع دخل می‌کند ومی‌گوید این مسأله ازصدراسلام تا به حال معرکه آرا بوده، نمی‌شود با این قاطعیت حکم به وجوب داد.
صاحب روضات الجنات درباره به این جریان می‌گوید[۳۴۸]: «نقل شده دربعضی ازمجالس ملا خلیل، سخن از وجه تسمیه شهرقم به قم، به میان آمده واینکه رسول خدا درشب معراج وقتی مشاهده کرد اقوامی که مردی دربین آنها برمنبر رفته وکلاه سرخی برسردارد و قصد فریب آنها را داشته. پیامبر ازجبرئیل درباره آنچه مشاهده کرده بودسؤال کرد.جبرئیل گفت : اینجاجایگاه شیعیان شما ومحبین به ذریه شما است، واین شخص شیطان است که می‌خواهدآنها راگمراه کند.چهره رسول خداتغییرکرده وفرمود: «قم یا ملعون» به همین جهت این مکان به قم نامگذاری شده.وقتی صحبت به اینجارسیده ملاخلیل گفت شیطانی که رسول خدا دید، الان هم درقم برمنبر بوده ومردم را ازصراط مستقیم منع می‌کند.(منظورش ملامحمّدطاهرقمی بوده، چون درآن زمان محمّدطاهرشیخ الاسلام قم بوده) بعضی ازکسانی که درحضور ملاخلیل بوده گفتند: پس چرا او را ازاین منصب رفیع دفع نمی‌کنی؟ ملاخلیل گفت: چطور باکلام من منع شود کسی که باکلام رسول خدا ازمنبر پایین نیامد!
۹-۳.محمّدمؤمن طبیب تنکابنی


فرم در حال بارگذاری ...

پایان نامه درباره :بررسی تطبیقی تفاسیر و قرائت‌های ...

۳-۳)نتیجه گیری:
در این فصل ضمن بررسی سیر تاریخی نظریه‌ی دولت و حکومت در اسلام به صورت مصداقی، مهم‌ترین دولت‌های تشکیل‌شده در تاریخ سیاسی اسلام را بر اساس یک الگوی منسجم موردبررسی قراردادیم که البته این الگو خود می‌تواند مورد نقد علمی قرار گیرد. پس از بررسی‌های صورت گرفته می توان ماهیّت پیچیده‌ی دولت در جهان اسلام را متأثر از چند عامل دانست:
دولت پدیده‌ای زمینی نیست بلکه در تطابق با متون مقدّس سنجیده می‌شود.
عناصر تشکیل‌دهنده‌ی دولت‌های اسلامی در دوره‌های مختلف متفاوت و گاه متناقض باهم هستند.
دولت در دنیای اسلام سیر تاریخی تکامل طبیعی خود را طی نکرده است.
در عصر مدرن دولت‌های اسلامی مرجع معتبر و موثق برای شکل‌گیری نداشته اند و بیشتر با تأثیرپذیری از فرهنگ غرب شکل تلفیقی پیداکرده اند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در دنیای اسلام، هیچ شیوه ی ثابت حکومت‌داری وجود ندارد و تحول آن نیز به واسطه‌ی تغییر و تحولات شدید اجتماعی، سیاسی بسیار اساسی بوده است. از این رو بررسی دولت در هر دوره‌ی خاص، بحث گسترده‌ای را می‌طلبد.
تحولات در دنیای اسلام بر عکس غرب برگرفته از تکامل جامعه نبوده است بلکه عناصر مختلف و گاه متناقض در هر دوره، ساختار دولت را به سمت خاصّی سوق داده اند.
چون دنیای اسلامی به لحاظ عناصر تشکیل‌دهنده اجتماعی بسیار وسیع و گسترده بوده است ساختار قدرت در آن نیز روند مشابهی داشته و در کشورها و مناطق مختلف حتّی در یک دوره زمانی متفاوت بوده است.
فصل چهارم
بررسی تطبیقی کلیات اندیشه های سروش و مصباح یزدی
مقدمه:
در این فصل با تکیه‌بر نظریه‌ی هرمنوتیکِ کلاسیک، با بهره گرفتن از منابع معتبر، ضمن تعهد به متن و مؤلف، نظرات سروش و مصباح را به‌صورت تطبیقی در مورد ضرورت وجودی، مبانی توجیهی شکل‌گیری، ماهیت، حدود اختیارات، تکالیف، کار ویژه‌ها و… درباره‌ی حکومت دینی بررسی می‌کنیم. همچنین با توجه به چارچوب نظری هرمنوتیکِ کلاسیک سعی شده است حتی‌المقدور از منابع خود این دو اندیشمند بدون واسطه استفاده گردد و در برخی قسمت‌ها به‌ناچار از سایر منابع نیز استفاده گردیده.
۱-۴)کلیات اندیشه های سروش در باب حکومت اسلامی:
۱-۱-۴)زندگینامه:
کودکی و نوجوانی:
سروش در ۲۵ آذر ۱۳۲۴ خورشیدی(۱۶ دسامبر ۱۹۴۵ میلادی) در شهر تهران، میدان خراسان به دنیا آمد. پدرش کاسب بود. تحصیلات متوسطه‌ی خود را در دبیرستان علوی گذراند و در این دبیرستان به‌واسطه‌ی رضا روزبه با فلسفه و شخصیت‌هایی همچون مرتضی مطهری، علّامه طباطبایی، مهدی بازرگان، علی شریعتی آشنا شد. سروش به دلیل حضور در دبیرستان علوی، به نحله‌ی فکری انجمن حجتیه راه یافت، امّا بعد از یک سال به دلیل اینکه این نحله نتوانست پاسخگوی دغدغه‌هایش باشد، آن را رها کرد و به‌صورت تخصصی‌تر به تحقیق در قرآن و فلسفه اسلامی روی آورد. او سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته‌ داروسازی پرداخت. وی در اوایل دهه ۵۰ شمسی عازم لندن شد و همراه با ادامه تحصیل در رشته شیمی تجزیه به مطالعه‌ی فلسفه‌ غرب پرداخت و به نمایندگی از آیت‌الله بهشتی به فعالیت در مراکز اسلامی شیعیان در لندن ازجمله مرکز«امام باره»(بعد از انقلاب توسط دولت ایران خریداری‌شده و به کانون توحید تغییر نام داد) پرداخت. عبدالکریم سروش در هنگام اقامت در انگلستان در رشته کارشناسی ارشد شیمی تحلیلی در دانشگاه لندن و سپس کالج چلسی در تاریخ و فلسفه‌ علم مطالعه کرد.
پیش از انقلاب:
در سال‌های آخر حکومت پهلوی بود که کتاب«تضاد دیالکتیکی» وی به تألیف درآمد. این کتاب حاشیه‌ی تحسین‌آمیز مرتضی مطهری را در پی داشت و محمدعلی رجایی پیرامون آن گفت: «کتاب تو در زندان به ما رسید و آبی بود که روی بسیاری از آتش‌ها ریخت و بچه‌های مسلمان را به سلاح تازه‌ای مسلح کرد». این کتاب دستمایه‌ای علمی و آکادمیک برای مقابله با ادعاهای ماتریالیست‌ها در زندان شد. سروش کتاب دیگری نیز با عنوان«نهاد ناآرام جهان» در باب نظریه حرکت جوهری ملاصدرا تألیف کرد که به پیشنهاد مرتضی مطهری توسط] امام[ خمینی]ره[ موردمطالعه واقع شد و مورد تحسین و تأیید او قرار گرفت. تحسین وی سروش را «مسرور و مفتخر» کرده بود.
سروش در کتاب«قصه ارباب معرفت» زبان تحسین از ]امام[خمینی]ره[ گشود و نوشت: «امام خمینی را پیش از شریعتی شناختم. وقتی دانش‌آموز دبیرستان بودم، پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به حتم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می‌دیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم». وی بعدها در مورد ]امام[خمینی ]ره[ گفت او شخصاً آدم خوبی بود، امّا نظریات نادرستی داشت. به‌علاوه او از سرکوب مخالفان خود ابایی نداشت. همچنین او برای زندگی فردی انسان‌ها ارزشی قائل نبود، زیرا آن را منبعث از اراده‌ی پروردگار می‌دانست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
وی پس از بازگشت به ایران به هنگام پیروزی انقلاب سعی بسیار کرد که توصیه‌های ]امام[خمینی]ره[ را درباره‌ی مارکسیسم که گفته بود: «آثار آن‌ها را در فلسفه و خصوصاً در اقتصاد باید خواند» جدی بگیرد. درواقع از یک‌سو این ]امام[خمینی]ره[(مدرس سابق فلسفه‌ اسلامی و صدرایی) بود که او را به‌نقد مارکسیسم فرامی‌خواند و از سوی دیگر تأثیرات آشکار سروش از فلسفه‌ علم و فلسفه‌ سیاسی کارل پوپر سبب می‌شد به‌عنوان یکی از منتقدان مسلمان مارکسیسم در ایران پس از ۱۳۵۷ جلوه‌گر شود. در این هنگام رژیم پهلوی سقوط کرده بود و مارکسیست‌ها مهم‌ترین رقیب مسلمانانی به شمار می‌آمدند که پس از انقلاب به رهبری ]امام[خمینی]ره[ به حکومت رسیده بودند.
وی طی چند دور مباحثات ایدئولوژیک به همراه محمدتقی مصباح یزدی در صداوسیما به مباحثه با نمایندگان گروه‌های سیاسی چپ ایران مانند احسان طبری و فرخ نگهدار پرداخت. عبدالکریم سروش در جدل کردن با مخالفان فقیه و روحانی خود چیره‌دست بود و بخش مهمی از آثار وی نیز باز نوشت سخنرانی‌های اوست. خطابه و جدل، از ابزارهای بیانی و استدلالی مهم متکلّمان و متألهان مذاهب بوده است و عبدالکریم سروش که خود را بنیان‌گذار«کلام» یا الهیات جدید می‌دانست، نتوانست از شیوه‌ی خطابه و جدل چشم بپوشد.
پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها با معرفی ]شهید[بهشتی و تأیید ]امام[خمینی]ره[ به عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی درآمد و تا سال ۱۳۶۲ که این ستاد منحل شد عضو آن ماند.
در سال ۱۳۶۰ سروش کوشید با بهره‌گیری از فلسفه آنالیتیک، مقولاتی را در نقد مارکسیسم طرح کند. این مقولات به‌تدریج در کتاب«دانش و ارزش» به‌سوی نقد ایدئولوژی اسلامی کشیده ‌شد. در کتاب تفرج صنع، وی کوشید از حیثیت اجتماعی و موقعیت معرفت‌شناختی علوم انسانی دفاع کند و در گفتاری از«وحشی و بی‌وطن بودن علم» سخن گفت و بیان کرد علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم. وی می‌خواست با این تصور روحانیان که معتقد بودند علوم انسانی رقیب دین هستند و باید اسلامی شوند، بستیزد. سخنان او باعث شد که نشریه دانشگاه انقلاب و دانشجویان تندرو در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و از«علم انسانی - اسلامی» به دفاع برخاستند. همچنین سروش از«انقلاب آموزشی» سخن به میان می‌آورد و می‌گفت انقلاب‌ها به اراده و اختیار نیستند و از همین روی، انقلاب نمی‌توان کرد بلکه انقلاب می‌شود.
بحث‌های صریح وی باعث شد که با توصیه ]امام[خمینی]ره[ اعضای ستاد انقلاب فرهنگی به قم رفتند و با اعضای جامعه مدرسین حوزه‌ی علمیه قم گفتگو کردند.
زبان عبدالکریم سروش به‌عنوان یک متکلّم اگرچه ازنظر ادبی کهنه‌گرا به شمار می‌رفت و نثری در قید سجع بود، برخی از دانشجویان و جوانان را به خود جذب کرد. ادبیاتی که او درزمینه‌ی الهیات و تبیین مفاهیم تازه‌ی فلسفه‌ علم و معرفت‌شناسی آفرید، بر زبان دوره‌ای از روشنفکری ایران و مخالفان و منتقدان اندیشه‌ی عبدالکریم سروش اثر نهاد. او به سبب تحصیلاتش در علم تجربی، تلاش بسیاری کرد تا رشته‌ فلسفه‌ علم را در دانشگاه‌های ایران جای دهد.
در دهه ۶۰ نوشته‌های او و غلامعلی حداد عادل به‌عنوان کتاب درسی«بینش اسلامی» در دبیرستان تدریس می‌شد و صداوسیما سخنرانی‌های او را پخش می‌کرد.
وی تلاش کرد از دین در جامعه‌ی ایرانِ بعد از انقلاب ایدئولوژی ‌زدایی کند و با باور به عقلِ مستقل از وحی، عقل و تجربه را با رهیافتی معرفت‌شناسانه در کنار وحی بنشاند و کلام، اخلاق و عرفان دینی را در جایگاهی برتر از فقه بنشاند.
مقالات عبدالکریم سروش با عنوان«قبض و بسط تئوریک شریعت» در نشریه‌ی«کیهان فرهنگی» از اردیبهشت ۱۳۶۷ تا خرداد ۱۳۶۹ منتشر می‌شد. در این مقالات او نظریاتی در مورد «معرفت‌شناسی دین» مطرح کرد که بر پایه‌ی آن دین از معرفت دینی جداست. او معتقد است دین اگرچه الهی و کامل است ولی معرفت دینی را همانند دیگر معرفت‌های آدمی می‌داند که معروض به خطا هستند. این نظریه که شناخت سنّتی از دین را منسوخ اعلام می‌کرد، مخالفت‌های گسترده فقیهان را در پی داشت و همچنین ازاین‌رو که ولایت دینی و فقهی را ناراست با سرشت جهان جدید می‌دانست، دشمنی مقامات حکومتی را با سروش برانگیخت.
محرومیت از تدریس و خروج از ایران:
وی در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی از تدریس در دانشگاه محروم شد. سروش در نامه‌ای، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته ‌باشید. در مهرماه سال ۱۳۷۴، هنگام سخنرانی در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران، هواداران«انصار حزب‌الله» به سروش یورش بردند و او را مروج فرهنگ لیبرال و هموار کننده‌ی راه بی‌دینی جوانان خواندند. ازآن‌پس، تدریس و سخنرانی‌های عبدالکریم سروش همواره با مشکل امنیتی رویارو بود. پس‌ازآن او به آمریکا مهاجرت نمود.
سروش در دانشگاه‌های آمریکا، آلمان، هلند و… درزمینه‌های مولوی‌شناسی، اسلام‌شناسی و فلسفه‌ علم به تدریس پرداخت و اگر به سمیناری در ایران دعوت می‌شد، مقاله می‌فرستاد. همچنین او در مؤسسه‌ی(آی‌.اس‌.آی.ام) هلند(مؤسسه‌ی تحقیق در اسلام معاصر)، تحقیقاتی شخصی روی کتاب‌های خود انجام داد و در دانشگاه آمستردام فلسفه‌ سیاست در اسلام را تدریس کرد. سپس به آمریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا کار تحقیقی کرد و بعدازآن برای تدریس به دانشگاه جرج تاون در واشنگتن رفت. وی از سال ۱۳۷۸ به تدریس در دانشگاه‌هایی مانند دانشگاه هاروارد و دانشگاه پرینستون(۱۳۸۱-۱۳۸۰) مشغول بوده است. سروش فلسفه‌ علم و فلسفه‌ تاریخ را در دانشگاه تهران، دانشگاه بین‌المللی امام خمینی]ره[ قزوین، دانشگاه مشهد، دانشگاه شیراز، دانشگاه تربیت مدرس و مؤسساتی چون«انجمن حکمت و فلسفه» تدریس کرده‌ است. همچنین او پدر فلسفه‌ علم در ایران است. چراکه نخستین کسی بود که فلسفه‌ علم را در رشته‌های دانشگاهی جا داد و دراین‌باره کتاب تألیف کرد.
او در سال ۲۰۰۴ در آمستردام، جایزه‌ی اراسموس را دریافت کرد؛ و در سال ۲۰۰۹، مجله‌ی «فارین پالیسی» وی را جزء ده روشنفکر برتر جهان معرفی کرد. این در حالی بود که نام نوام چامسکی، ال گور، برنارد لوئیس، اومبرتو اکو، امارتیا سن، فرید زکریا، گری کاسپاروف و ماریو بارگاس یوسا در رده‌های پایین‌تر از او قرار گرفته‌اند.
انقلاب فرهنگی:
سروش در مورد انقلاب فرهنگی گفته است: «آنچه در سال ۱۳۵۸ در کشور رخ داد حقیقتاً نه انقلاب بود و نه فرهنگی» وی این اتفاق را نزاعی میان جناح‌های مختلف در دانشگاه‌ها دانسته که هرکدام می‌خواستند دانشگاه را به نفع خود مصادره کنند که جناح نزدیک به قدرت و حکومت در این نزاع پیروز شد که نتیجه‌ی آن بسته شدن دانشگاه‌ها بوده است. به گفته‌ی سروش: «دانشگاه‌ها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلاً زمان، زمان انقلاب بود. کلاس درسی تشکیل نمی‌شد. هرروز تظاهرات بود. گروه‌های مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند».
عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی:
ستاد انقلاب فرهنگی به دستور ]امام[خمینی]ره[، مرکّب از سروش و شش نفر دیگر با نام‌های حسن حبیبی، شمس آل‌ احمد، جلال‌الدین فارسی، باهنر، ربانی‌ املشی و علی شریعتمداری تشکیل شد. او تا سال ۱۳۶۲ که این ستاد منحل شد و به شورای عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام یافت، عضو آن ماند. سروش در مورد ستاد انقلاب فرهنگی گفته ‌است این ستاد هنگامی تشکیل شد که دانشگاه‌ها بسته‌شده بود و وظیفه‌ی ستاد انقلاب فرهنگی نه بستن که بازگشایی یا به ‌گشایی دانشگاه‌ها بوده‌ است. وی یک‌بار نزد ]امام[خمینی]ره[ رفت و با تأکید بر ضرورت بازگشایی دانشگاه‌ها، این اقدام را خارج از توان خود خواند چون در آن شرایط سخن گفتن از بازگشایی دانشگاه، مترادف با سازش‌کاری و غیرانقلابی بودن بود. با سخنرانی ]امام[خمینی]ره[ در مورد ضرورت بازگشایی دانشگاه‌ها، مسیر آن هموار شد. سروش کوشش ستاد انقلاب فرهنگی را باز کردن هرچه زودتر دانشگاه‌ها دانسته که پس از یک سال‌ و نیم به این مقصود رسید. تأسیس نشر دانشگاهی ازجمله کارهای وی در ستاد انقلاب فرهنگی است.
گرچه اعضای ستاد انقلاب فرهنگی هر یک عضو حزب و وابسته به جریانی در جمهوری اسلامی بودند، امّا تنها سروش و شمس آل‌ احمد بودند که کمتر رابطه‌ای با گروه‌های خارج از ستاد داشتند، چنانکه آل ‌احمد به سروش می‌گفت: «ما تنها دو عضو این ستادیم که وابسته به احزاب نیستیم و چه تنهاییم.» بعدها شمس آل‌ احمد از ستاد کناره‌گیری کرد و باهنر هم در بمب‌گذاری کشته شد. سروش دو بار استعفای خود را تقدیم ]امام[خمینی]ره[ کرد، ولی استعفایش به تأیید وی نرسید.
او در مورد پاک‌سازی اساتید و دانشجویان وابسته به حکومت شاه گفته ‌است:
«ستاد انقلاب فرهنگی نه کمیته‌ای برای پاک‌سازی داشت نه آئین‌نامه‌ای برای آن نوشته بود و نه دستورالعملی در این خصوص به دانشگاه‌ها داده بود. پاک‌سازی‌ها نه با دانشگاهیان شروع شد و نه در دانشگاه‌ها با ستاد انقلاب فرهنگی آغاز گردید و نه به دست آن ادامه یافت. اساساً یکی از اولین حوادثی که از فردای پیروزی انقلاب رخ داد، داستان پاک‌سازی‌ها بود و تا جایی که به خاطر دارم اکثریت گروه‌های سیاسی موافق آن بودند».
همچنین صادق زیباکلام در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۷۸ با لوح، شماره پنج، گفته است: «اینجا من برای ثبت در تاریخ باید بگویم که شورای انقلاب به‌هیچ‌وجه دستورالعملی نداده بود که استادان را اخراج کنید. حتّی ستاد انقلاب فرهنگی هم‌چنین دستوری نداده بود. این به دست خود مسئولان دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها بود که چه جوری ببُرند و بدوزند».
وی با انتقاد از یک استاد حقوق دانشگاه تهران که گفته بود: «سروش علمدار تعطیلی دانشگاه‌ها» بود گفت: «آیا تاکنون روشن نشده‌ است که انقلاب فرهنگی چیزی بود و ستاد انقلاب فرهنگی چیزی دیگر؟ و آیا هنوز معلوم نشده ‌است که عبدالکریم سروش و حبیبی و باهنر و… در ستاد انقلاب فرهنگی نقش داشته‌اند نه در انقلاب فرهنگی؟ و آیا هنوز جا نیفتاده ‌است که انقلاب فرهنگی برای بستن دانشگاه‌ها بود و ستاد انقلاب فرهنگی برای باز کردن آن‌ها، به نحوی پیراسته‌تر و اسلامی‌تر؟».
سروش همچنین در جواب سخنان نجفی وزیر اسبق آموزش عالی که پاک‌سازی استادان را بر اساس آئین‌نامه‌ی مصوب ستاد انقلاب فرهنگی دانسته بود، گفت: «نمی‌دانم آقای نجفی چه حجّتی بر این گفته دارند». وی صراحتاً اعلام کرد ستاد انقلاب فرهنگی هیئت و آئین‌نامه‌ای برای این کار نداشت و گزارشی به آن داده نمی‌شد و از او کسب تکلیفی نمی‌کردند و کمیته‌های پاک‌سازی مطلقاً مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب‌کرده‌ایم و نه می‌شناختیم.
بعضی از منتقدان، سروش را به‌عنوان یکی از عوامل وقوع انقلاب فرهنگی ایران می‌دانند و عقیده دارند که عبدالکریم سروش خود در پی‌ریزی انقلاب فرهنگی که دریچه‌های علم و اندیشه را از مراکز آکادمیک ایران بست، نقش مؤثری داشته‌ است.
آثار:
کتاب ‌ها:
تضاد دیالکتیکی
نهاد ناآرام جهان
علم چیست، فلسفه چیست؟
فلسفه تاریخ


فرم در حال بارگذاری ...

فایل پایان نامه کارشناسی ارشد : ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی در مورد بررسی اساطیر در خمسه نظامی- ...

بر خسرو و آورد بارای و هوش که بر یاد کی خسرو و کی قباد
بیت ۸۸، صفحه ۱۰۷۸
چو در جام کی خسروآبی نماند به جای آبگینش نباید فشاند
بیت ۱۱۲،صفحه ی ۱۰۷۹
بیا ساقی آن جام کی خسروی که نورش دهد دیدگان رانوی
لبالب کن از باده ی خوش گوار بنه پیش کی خسرو روزگار
بیت ۱و۲ ،صفحه ی ۱۰۷۹
چو کی خسرو هفت کشور تویی ولایت ستان سکندر تویی
بیت ۱۲، صفحه ی ۱۰۷۹
برون آمد از دیدن و تخت و جام سوی غار کی خسرو و آوردگارم
بیت ۴۰، صفحه ی ۱۰۸۰
به چنگ و دندان رهش رفته گیر چو کی خسرو آن جا فرو خفته گیر
بیت ۴۷، صفحه ی ۱۰۸۱
مرا تخت کی خسرو این جا به زیر به تخت من آن جا دگر کس دلیر
بیت ۴۷،صفحه ۱۰۸۴
اگر حرب سازیم مخالف قویست به تارک برش تاج کی خسرویست
بیت ۱۰۰، صفحه ی ۱۱۰۳
چو کی خسرو از می وشد جام گیر چرا جام خالی بود بر سریر
بیت ۵۸، صفحه ی ۱۱۵۳
۴-۳-۱۶-کی قباد :
((کی قباد (قباد ) نخستین پادشاه کیانی است که برخی او را پسر زاب (زو ) و برخی از خاندان نوذر دانسته اند در اوستا بارها از کی قباد نام برده شده است اما در روایات مذهبی زردشتی ، پدر کی قباد مشخص نیست مورخین اسلامی ،با چند نسل ،نژاد او را به منوچهر رسانده اند به وجب روایت بندهشن، کی قباد نوزاد را در پارچه ای پیچیدند و در داخل صندوقی به آب انداختند :زاب ، پسر طهماسب ، آن کودک در حال مرگ را از آب گرفت کی قباد مردی نیکو خصال بود که سلطنتش مایه ی رفاه و سعادت خلق شد . بنا به روایت فردوسی چون تخت ایران از گرشاسپ خالی ماند ،زال از موبدان نشان فردی شایسته گرفت و ایشان کی قباد را که از تخمه ی فریدون و در البرز کوه بود نشان دادند .پس از زال رستم را به سراغ کی قباد فرستاد و او را به پادشاهی ایران شهر برگزیدند وی به خواهش پهلوانان به جنگ افراسیاب رفت در این نبرد افراسیاب شکست خورد و قرار نهادند جیحوت مرز ایران و توران باشد کی قباد استخر را به پیتختی برگزید .کی قباد از شاهانی است که در ادبیات فارسی نسبتاً خوش نام است )) . ( یا حقی ، ۱۳۸۶، صفحه ی ۶۸۴-۶۸۵)
به کی خسروی نامش افتاده چست نسبت کرده بر کس قبادی درست
بیت ۴۳، صفحه ی ۹۶۰
مسب نامه ی دولت کی قباد ورق بر ورق هر سویی برده باد
بیت ۱۱۰، صفحه ی ۱۰۲۳
از این روی کی خسرو و کی قباد به پیری ز شاهی نکردند یاد
بیت ۱۰۳،صفحه ی ۱۰۳۰
به اصطخر شد تاج بر سر نهاد به جای کیومرث و کی قباد
بیت ۱۶،صفحه ی ۱۰۴۳
دگر نغز گویی زبان برگشاد که تا چند کی خسرو و کی قباد
بیت ۲۶، صفحه ی ۱۱۵۲
بیا تا نشینیم و شادی کنیم شبی در جهان کی قبادی کنیم
بیت ۲۶،صفحه ی ۱۱۵۲
شه از کی قباد بلند افسرست مرا افسر از مشک و از عنبرست
بیت ۶۱، صفحه ی ۱۱۵۳
۴-۳-۱۷-کیومرث :
((کیومرث از اصل اوستایی گیومرتن (زنده میرا) ، در پهلوی (گیوک مرث ) و درمتون مختلف فارسی و عربی به صورت های : گیومرث ،گیومرد ، کیومرث، کیومرس، کیومرز، کهو مرث ، گرشاه ، گل شاه (شاه کوه ) ، کوشاه ، کرشاه ، ملک الجبل و ملک الطین آمده است گیومرث بنا بر روایات اساطیری کهن ، نخستین انسانی است که از عالم مینو بر زمین فرستاده شد تا اهورا مزدا را یار باشد و اهورا مزدا از او نژاد آریا را به وجود آورد .وی هنگامی که در جهان مینوی بود ، نامیرا بود ، و هنگامی که باز به سوی خانه ی پدران باز گررد نا میرا می شود .کیومرث سی سال به آرامش زندگی کرد اما در اثر گزند اهریمن (دچار مرگ شد و از جهان در گذشت .از تن او فلزات سودمند و از تخمه ی او زر آفریده شد و در دل زمین جای گرفت . پس از چهل سال ،از این تخمه ، دو ساقه ی گیاه ریواس به هم پیچیدند و از زمین روییدند و اندک اندک شکل آدمی به خود گرفتند و مشی و مشیانه از آنها پدید آمدند .در اساطیر گیومرث نخستین بشر است ، چنان که سوشیانت آخرین بشر خواهد بود و رد رستاخیز کیومرث از او زودتر بر خواهد خواست .در اوستا اغلب با صفت (نیکوکار و پاک ) از کیومرث یاد می شود .در روایات اساطیری هم چنین آمده است که روح او سه هزار سال ،در دورانی که آفرینش جنبه ی معنوی داشت با روح گاو و نخستین یک جا می زیست و بعد به روح او کالبد بخشیده شد . کیومرث توانست اهریمنان را که بر جهان چیره شده بودند عقب براند اما اهریمن به توطئه ی جهی ((یومؤنث )مرگ و بیماری و رنج فرستاد و گیومرث از جهار رخت بر بست )) . ( یاحقی ، ۱۳۸۶، ۷۱۴-۷۱۳)
کلاه از کیومرث تخت گیر زجمشید تیغ از فریدون سریر
بیت ۶۰، صفحه ی ۹۶۰
۴-۳-۱۸-جمشید ، جام جم :
((جمشید یا جم ،نام نخستین پادشاه اساطیری ایران است .صفت ((شید ))یا ((خشئت )) که صفت ((خور ))نیز هست ، به این دلیل به جمشید نسبت داده شده که او در آغاز رب النوع آفتاب بوده است و به همین دلیل ستارگاه هم به طور طبیعی ،رمه ی او به حساب می آیند محل ظهور دوباره ی جمشید نیز خاور دور (محل طلوع خورشید ) است .جمشید در اوستا ، پسر ویونگهان (ویو نجهان ،ویجهان) خوانده شد و نخستین کسی است که گیاه مقدس هوم را به اهورا مزدا عرضه داشت و پیش از زردشت ،با او سخن گفت و اهورا مزدا ، پیامبری را به او پیشنهاد کرد که او نپذیرفت .در شاهنامه کیومرث نخستین بشر و جمشید نخستین پادشاه است و اهورا مزدا ، با دادن دو ابزار (نگین و عصای زرنشان )او را صاحب اقتدار گردانید سیصد سال که از سلطنت جمشید گذشت ، زمین بر موجودات تنگ شد و جمشید به سوی فروغ روی نمود و با نگین زرین خود زمین را سبود .پس زمین دامن بگشود و یک ثلث فراخ گردید .جمشید این کار را سه بار انجام داد و زمین را فراخ کرد .جمشید پس از پدر و به روایت بلعی بعد از برادرش تهمورث ، در سلسله ی پیشدادیان ، به جای او نشست ؛ برای نخستین بار ، سلاح و شمشیر و کرباس و ابریشم و رنگ های الوان را به کار گرفت ؛ دیوان را به اطاعت خود در آورد و آنها را به قطع اشجار و ساختن آجر و بنای خانه و گرمابه واداشت ؛ مردمان را به چهار گروه (لشکریان ،دانایان ، و دبیران ، کشاورزان و پیشه وران )تقسیم کرد و نخستین روز که به مظالم نشست ، اورمزدروز بود از ماه فروردین .از آن پس ،آن روز را نوروز نام کردند و این جشن از جمشید یادگار ماند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

به جشن فریدون و نوروز جم که شادی سترد از جهان نام غم
بیت ۳،صفحه ی ۱۰۶۴
رشتن و جامه دوختن را او به مردمان آموخت .مطابق روایات باستانی ، جمشید مربی مادی و معنوی جهانیان بود اما زردشتیان مربی معنوی را زردشت می دانند .در مدت سیصد سال پادشاهی جمشید هیچ بدی در جهان نبود و کسی از مرگ رنجه نمی شد .مرغان ، در برابر تخت افسانه ای او صف زده و آدمیان و یوان ، به اطاعت او در آمده بودند .ولی ناگهان ، به وسوسه ی ابلیس ،ادعای خدایی کرد و به همین دلیل ،فر کیانی از او جدا شد . در مورد لغزش جمشید ، روایت بسیار است اما مشهور همان است که در ضمیر وی دروغ و پیمان شکنی جای گرفت و دروغ گویی آغاز کرد آن گاه ، فر، به صورت مرغی از او جدا گشت و به مهد رسید .از چگونگی لغزش جمشید و جدا شد او در بسیاری از منابع تفصیل سخن رفته است .
جام جم: بنا بر برخی روایات ،پیدایش می (شراب) به زمان جمشید مربوط می شود .همین مسأله موجب ملازمه ی جام با جمشید و پیدایش ترکیب ((جام جم)) در معنی ظاهری و عرفانی آن در ادب فارسی شده است )) .( یاحقی ، ۱۳۸۶، صفحه ی ۲۹۳-۲۹۱)
کلاه از کیومرث تخت گیر ز جمشید تیغ از فریدون سریر
بیت ۶۰،صفحه ی ۹۶۰


فرم در حال بارگذاری ...

شعر کودک و دفاع مقدّس- فایل ۳۸

امید خاطر امیدواران
(همان، ص ۲۱۷)

سهیل محمودی، علی موسوی گرما رودی، حمید سبزواری، محمد شاهرخی، مشفق کاشانی، قادر طهماسبی ، سپیده کاشانی ، سیمیندخت وحیدی و فاطمه راکعی نیز سروده هایی در قالب قصیده دارند.
- چهار پاره
چهارپاره درواقع، دو بیتیهای پیوسته یا مثنویهایی با مصراعهای دوپاره با اوزان بلند است. «زبان توصیفی ورمانتیک در چهار پاره های جنگ، به بیان حماسی و درشتناکی هماهنگ با تپشهای مردم به ویژه درعرصه جنگ به دفاع از مرز و بوم وآرمانهای خویش میپردازد.» (ترابی، ۱۳۷۵، ص ۲۲۹)
از میان شاعران دفاع مقدّس، حسین اسرافیلی، محمد علی محمدی، ساعد باقری، مهرداد اوستا، بهمن صالحی، سلمان هراتی، محمد رضا عبدالملکیان و سپیده کاشانی چهار پاره های نسبتاً موفقی را عرضه کردهاند.
مضمون چهارپارهها حماسی- اجتماعی بوده، از فضای رمانتیک چهار پاره های قبل از انقلاب به دور است. شعر «بدرقه» محمد رضا عبدالملکیان از جمله چهارپارههای موفق جنگ است که سرشار از عاطفه و احساسات شاعرانه است:

دست بر گردن پدر افکند
اشکهای گونهاش پرپر شد
آبی آسمان چشمانش
تیره شد، تار شد، مکدر شد
… کودک احساس کرد قلب پدر
پر تپش تر ز قلب دریاهاست
پدراحساس کرد قلب پسر
آفتاب زلال فرداهاست
مرد اندیشناک جبههی جنگ
ماشه و تیر و آتش افروزی
کی میآیی؟پدر خاموش
در دلش گفت: روز پیروزی
(عبدالملکیان، ۱۳۶۶، ص ۴۷)

- قالبهای نو (نیمایی، سپید)
علاوه بر قالبهای کهن، شاعران دفاع مقدّس از اشعار «نیمایی، سپید» نیز برای بیان مضامین جنگ استفاده کردهاند، که حاصل این تلاش ، شعری است نو و صمیمی که افزون بر ریشه داشتن در زمان خود در حیطهی اندیشه نیز به دلیل بهرهمندی از فرهنگ بومی و سنتی از زندهترین جریانهای شعری این دوره است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

از ویژگیهای اشعار نیمایی و سپید جنگ، استفاده از واژگان و تعبیرات مذهبی، رعایت ساختمان طبیعی کلام، استفاده از ضرب المثلها، به کار بردن ترکیبات زیبا و خوش نواختی چون، سبز سرخ، مردان آفتاب و جبروت عشق است. شاعران جنگ، با زبانی ساده و صمیمی وقایع جنگ را به تصویر کشیدهاند. قیصرامین پور، محمد رضا عبدالملکیان، سلمان هراتی، علی موسوی گرما رودی، علیرضا قزوه، بهمن صالحی، حسن حسینی،ضیاءا لدین ترابی، طاهره صفار زاده و صدیقه وسمقی از شاعران نوپرداز جنگ هستند. «شعری برای جنگ» از بهترین سرودههای نیمایی قیصر امین پور است که با زبانی ساده سروده شده است:

میخواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمیشود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از گلوله تفنگ بخوانم
با واژهی فشنگ
(امین پور، ۱۳۷۳، ص ۲۵)

«مولا ویلا نداشت» از سروده های سپید علیرضا قزوه است . وی در قسمتی از این شعر، ضمن تداعی خاطرات شهیدان از فراموشی آنان ناراحت است.


فرم در حال بارگذاری ...