وبلاگ

توضیح وبلاگ من

دانلود فایل ها با موضوع اخلاق عملی در کلیله و ...

 
تاریخ: 29-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

در مرزباننامه به این نکته اشاره شده است در آنجاییکه دیو از دینی پرسید: «خردمند در میان مردم کیست؟ دینی گفت: آنکه چون بر او ستم کنند مقام احتمال بشناسد و تواضع با فرودستان از کرم داند، عفو به وقت قدرت واجب شناسد و کار جهان فانی آسان فراگیرد…» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۲۶۹)
در ادامه داستان پادشاه و فنزه، به عفو، به عنوان یکی از خصایل پادشاه اشارهای شده است. پادشاه میگوید: «و من باری ضمیر خود را هرچه صافی تر می بینم و از ین ابواب که برشمرده می آید در خاطر خود اثری نمییابم، و همیشه جانب عفو من اتباع را ممهد بوده ست و انعام و احسان من خدمتگاران را مبذول.
فنزه گفت:
گـر باد انـتقام تو بر بحـــر بگــذرد از آب هر بخـــار که خیــزد شود غبار
(منشی، ۱۳۸۶ :۲۹۹ )
گاهی عفو ازجریمه بیشتر است و در چنین جایگاهی عفو ارزش خود را بیشتر مینمایاند؛ در مرزباننامه، در داستان جولاهه با مار، آنجا که جولاهه چندین بار با چربزبانی، از زبان مار خواب پادشاه را تعبیر میکند در جایی که مار احساس میکند که سودی بر نگرفته است و مرد داستان را نه زبان عذرخواهی بود و نه روی استغفار، مرد چنین میگوید:
«تبسّـــطنا علـــــــی الآثام لمــــّا رأینـــا العفــو مـــن ثــمرالذنوب[۱۹]
عفو تو از جریمه من بیشتر است، این بار، دیگر این افتاده را دست گیر» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۵۸۲)
۵-۴-۲ -۱-۵- قناعت
قناعت، ضد صفت حرص است. و آن حالتى است از براى نفس، که باعث اکتفا کردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت. و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال. و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است. و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است. و صفت قناعت، مرکبى است که آدمى را به مقصد مى‏رساند و وسیله‏اى است که سعادت ابدى را به جانب آدمى مى‏کشاند، زیرا هرکه به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است.
دمنه، قناعت را نشانه دونهمتی و کممروتی میداند:
«و قناعت از دناءت همت و قلت مروت باشد؛
از دناءت شمـــــــــر قناعـــــت را همتـــت را که نام کرده ســـت آز؟»
(نصرالله منشی، ۱۳۸۶ :۶۲)
کلیله و دمنه، قناعت را به عنوان یک فضیلت اخلاقی میستاید: «و به تجربت می توان دانست که رضا به قضا و حسن مصابرت در قناعت اصل توانگری و عمده سروری است .
گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو که آنجا باغ در باغ است و خوان در خوان و بادر با
و حکما گفته اند «یکفیک نصیبک شح القوم.» و هیچ علم چون تدبیر راست، و هیچ پرهیزگاری چون باز بودن از کسب حرام، و هیچ حسب چون خوش خویی، و هیچ توانگری چون قناعت نیست.» (همان، ۱۷۸)
در باب بوزینه و باخه، زن باخه که در تدارک از میان برداشتن رقیب خود بوزینه میباشد، همسر خود را به سراغ او میفرستد بعد از اینکه باخه در فراق دوست نوحهسرایی میکند و او را به خانه خود دعوت میکند جایی که بوزینه از دوری مُلک و مِلک مینالد وشکوه میکند، ملک خرسندی را از ملک دنیوی ثابتتر میداند. و میگوید که:
«چه من از عشیرت و ولایت و خدم و حشم دور افتادهام. و ملک و ملک را نه به اختیار پدرود کرده. هرچند ملک خرسندی، بحمدالله و منه، ثابتتر است و معاشرت بیمنازعت مهناتر. و اگر پیش از این نسیم این راحت به دماغ من رسیده بودی و لذت فراغت و حلاوت قناعت به کام من پیوسته بودی هرگز خویشتن بدان ملک بسیار تبعت اندک منفعت آلوده نگردانیدمی، و سمت این حیرت برمن سخت نشدی .
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید » (همان، ۲۴۵).
دانای مهرانبه در باب قناعت آنگاه که اردشیر از لشکر خویش سخن میگوید، از لشکر قناعت خود سخن میراند و از این جهت لشکر خود را از لشکر شاه قویتر و صبور و شکرگزار میداند:
«لشکر من صبر است و قناعت، که از من همه چیزی به وقت و اندازه خواهند، اگر دارم و بدهم شکر گویم و اگر ندارم و یا ندهم شکیبایی و خرسندی نمایم و اگر همهی اهل روی زمین خصم من شوند از متابعت من عنان نپیچانند. » (وراوینی، ۱۳۸۶: ۱۹۳)
۵-۴-۲ -۱-۶- صداقت، درستکرداری
در کلیله و دمنه، صداقت و راستی را نوعی دیانت و هممعنی آن میبینیم:
«و از تقریب هشت کس حذر واجب است : … و پنجم آنکه بنای کارهای خود برعداوت نهد و نه به ر راستی و دیانت. …» (همان، ۳۲۵)
و نیز «گفت: کارایدون حکیم برجای است، هرچند اصل او به براهمه نزدیک است اما در صدق و دیانت بریشان راجح است و حوادث عالم بیشتر پیش چشم دارد.» (همان، ۳۶۶)
البته در کلیله و دمنه، پستترین دوست، دوستی دانسته شده که در تنگدستی و تنگحالی دوستی و صداقت را کنار بگذارد: «…و لئیم تر دوستان اوست که در حال شدت و نکبت دوستی و صداقت را مهمل گذارد…» (همان، ۳۰۲)
در داستان «دو شریک یکی زرنگ و دیگری ساده لوح»، شریک زرنگ، چون اساس کار خود را بر بیمروتی گذاشت و کرداری به دور از صداقت داشت، جان پدر بر سر کار نهاد:
«دو شریک بودند یکی دانا و دیگر نادان، و به بازارگانی میرفتند. در راه بدرهای زر یافتند، گفتند: سود ناکرده در جهان بسیار است، بدین قناعت باید کرد و بازگشت. چون نزدیک شهر رسیدند خواستند که قسمت کنند، آنکه دعوی زیرکی کردی گفت: چه قسمت کنیم؟ آن قدرکه برای خرج بدان حاجت باشد برگیریم، و باقی را به احتیاط به جایی بنهیم، و هر یک چندی میآییم و به مقدار حاجت میبریم. بر این قرار دادند و نقدی سره برداشتند و باقی در زیر درختی به اتقان بنهادند و در شهر رفتند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

دیگر روز آنکه به خرد موسوم و به کیاست منسوب بود بیرون رفت وزر ببرد: و روزها بران گذشت و مغفل گذشت و مغفل را بسیم حاجت افتاد. به نزدیک شریک آمد و گفت: بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاجم . هر دو به هم آمدند و زر نیافتند، عجب بردند . زیرک در فریاد و نفیر آمد و دست در گریبان غافل درمانده زد که: زر تو بردهای و کسی دیگر: خبر نداشته است. بیچاره سوگند میخورد که: نبردهام. البته فایده نداشت. تا او را به در سرای حکم آورد و زر دعوی کرد و قصه باز گفت.
قاضی پرسید که :گواهی یا حجتی داری؟ گفت :درخت که در زیر آن مدفون بوده است گواهی دهد که این خائن بیانصاف برده است و مرا محروم گردانیده . قاضی را از این سخن گفت آمد و پس از مجادله بسیار میعاد معین گشت که دیگر روز قاضی بیرون رود و زیر درخت دعوی بشنود و به گواهی درخت حکم کند .
آن مغرور به خانه رفت و پدر را گفت که: کار زر به یک شفقت و ایستادگی تو باز بسته است. و من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردهام. اگر موافقت نمایی زر ببریم و همچندان دیگر بستانیم. گفت: چیست آنچه به من راست میشود ؟ گفت: میان درخت گشاده است چنانکه اگر یک دو کس در آن پنهان شود نتوان دید. امشب بباید رفت و در میان آن ببود و، فردا چون قاضی بیاید گواهی چنانکه باید بداد. پیر گفت: ای پسر، بسا حیلتا که بر محتال وبال گردد. و مباد که مکر تو چون مکر غوک باشد .گفت :چگونه؟ گفت:.
(پسر)گفت : ای پدر کوتاه کن و درازکشی در توقف دار ، که این کار اندک موونت بسیار منفعت است. پیر را شره مال و دوستی فرزند در کار آورد، تا جانب دین و مروت مهمل گذاشت، و ارتکاب این محفظور به خلاف شریعت و طریقت جایز شمرد، و برحسب اشارت پسر رفت. دیگر روز قاضی بیرون رفت و خلق انبوه به نظاره بایستادند. قاضی روی به درخت آورد و از حال زر بپرسید. آوازی شنود که: مغفل برده است . قاضی متحیر گشت و گرد درخت برآمد، دانست که در میان آن کسی باشد - که به دالت خیانت منزلت کرامت کم توان یافت - بفرمود تا هیزم بسیار فراهم آوردند و در حوالی درخت بنهادند و آتش اندر آن زد . پیر ساعتی صبر کرد، چون کار به جان رسید زینهار خواست. قاضی فرمود تا او فرو آوردند و استمالت نمود. راستی حال قاضی را معلوم گردانید چنان که کوتاه دستی و امانت مغفل معلوم گشت و خیانت پسرش از ضمن آن مقرر گشت . …» (همان، ۱۲۰-۱۱۷) صاحب کلیله و دمنه، نتیجهی اخلاقی این داستان را اینگونه مینویسد: «…و مغفل به برکت راستی و امانت یمن صدق و دیانت زر بستد و بازگشت» (همان).
۵-۴-۲-۱-۷- جود، کرم و سخاوت
سخاوت، بهترین درمان درد از دست دادن مال دانسته شده است جود وسخاوت نباید با باد دستی واسراف اشتباه گرفته شود سخاوت مختص انسانهای وارستهای است که به تعلقات دنیوی دلبستگی ندارند سخاوتمند باید از اموال خود به دیگران ببخشد نه اینکه از اموال دیگران بذل و بخشش نماید: «و هر گاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند… و سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد، [و] کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید.» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۵۲)
در کلیله و دمنه، بدون اشاره به تاریخ دقیقی، نویسنده از نبود جود و سخا و برخی دیگر از فضایل اخلاقی گلایه میکند:
«خاصه در این روزگار تیره که خیرات براطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختیار حکمت و اصطناع حکما و مالیدن جباران و تربیت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است.
میبینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد، و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی، و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مردوس گشته. و راه راست بسته، و طریق ضلالت گشاده، و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک و جهل مطلوب، و لوم و دناءت مستولی و کرم و مروت منزوی، و دوستیها ضعیف و عداوتها قوی، و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، و مکر و خدیعت بیدار و مظفر، و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع، و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز، و حرص غالب و قناعت مغلوب، و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازه و خندان.»
سخاوت از هر کسی نیکو نمینماید. حتما میبایست سخی، توانگر باشد تا بخشش وی را سخاوت بنمایند:
«… و هر کلمتی و عبارتی که توانگری را مدح است درویشی را نکوهش است: اگر درویش دلیر باشد بر حمق حمل افتد، و اگر سخاوت ورزد به اسراف و تبذیر منسوب شود، و اگر در اظهار حلم کوشد آن را ضعف شمرند، وگر به وقار گراید کاهل نماید، و اگر زبانآوری و فصاحت نماید، … »( همان، ۱۷۵).
۵-۴-۲-۲- رذایل اخلاقی
در کلیله و دمنه و مرزباننامه، رذایل اخلاقی به صورت دستهای از چندین رذیلت که با مفهومی مشابه یا گروهی از رذایل که هر کدام ناشی از دیگری هستند ذکر شده است. مثلا رذیلت اخلاقی غیبت، تهمت، دروغ، سخنچینی، ریا، خیانت و… چون در دنیای خارج اغلب ملازم هم هستند در کتاب نیز به صورت گروهی ذکر میشوند. به همین جهت، برای جلوگیری از اطاله سخن، گاهی شاهدی که در زمینهی یکی از رذایل اخلاقی مورد استناد واقع شده است و برای ذکر سایر رذایل اخلاقی میتوانست مورد استفاده واقع شود، از ذکر آن خودداری شده است.
۵-۴-۲-۲ -۱- غیبت، تضریب و سخنچینی
خداوند متعال مى‏فرماید: (وَ لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا فَکَرِهْتُمُوهُ[۲۰] یعنى: باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوست مى‏دارد یکى از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ پس کراهت مى‏دارید شما آن امر را).
غیبت، کردار زشت حاسدان و بدگویان است. در کلیله و دمنه و مرزباننامه، حاسدان و بدگویان پررنگتر و تأثیرگذارتر از بیشتر شخصیتهای اخلاقی (بخشنده، دزد، مهربان و..) هستند. علت این امر، صورت سیاستنامهای داشتن این دو کتاب است و بیشک، حوزهی سیاست از وجود این افراد با چنین رذایل اخلاقی ناگزیر است.
«این کرت خلاص یافتم، اما جهان از حاسد و بدگوی پاک نتوان کرد، و تا اقبال ملک بر من باقی است حسد یاران برقرار باشد. و بدین استماع که ملک سخن ساعیان را فرمود ملک را سهلالماخذ شمرند و هر روز تضریبی تازه رسانند و هرساعت ریبتی نو در میان آرند. و هر ملک که چربک ساعی فتنهانگیز را در گوش جای داد و به زرق و شعوذه نمّام التفات نمود خدمت او جان بازی باشد و ازآن احتراز نمودن فریضه گردد. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۳: ۳۲۷)
از کسی که گوش خود را از فحش و غیبت باز نمیتواند داشت، باید دوری جست:
«… از دو تن دوری باید گزید: یکی آنکه نیکی و بدی یکسان پندارد و عقاب عقبی را انکار آرد، و دیگر آنکه چشم را از نظر حرام و گوش را از سماع و فحش و غیبت و فرج را از ناشایست، و دل را از اندیشه حرص و حسد و ایذا باز نتواند داشت. » (همان، ۳۸۰)
مرزباننامه و کلیله و دمنه، گرچه از آدمها و جانوران بد و خوب پر شدهاند، لیکن این خوبها هستند که مخاطب را به خوبیها فرا میخوانند: «و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت. بسته گردانید». (همان، ۵۱)
در کلیله و دمنه، اساس باب اول، « شیر و گاو» و باب دوم «بازجست کار دمنه» بر مبنای تضریب و دو به همزنی است. گاوی به یکباره در جنگل (سرزمین شیرشاه) پدیدار میشود و به مدد دو شغال به دربار راه مییابد. دو شغال نیز به خاطر آن لطف جایگاهی عظیم مییابند لیکن، حسادت باعث میشود یکی از شغالان نقشهی قتل گاو را طراحی میکند. او با دو به هم زنی و سخنچینی در نزد شیر، وی را ضد گاو تحریک میکند و به فرجام شیر خشمگین، گاو را میکشد. داستان این سخنچینی و فتنهجویی، دو باب را به خود اختصاص داده که بیانگر اهمیت تیزهوشی پادشاه در برخورد با سخنچینی و جلوگیری از نتایج و عواقب خسارتبار آن است. باب نخست داستان اینگونه آغاز میشود:


فرم در حال بارگذاری ...

« منابع پایان نامه درباره :مبانی-تدوین-الگوی-اسلامی‌ایرانیِ-سیاست-جنایی- فایل ۷۵اثر تعدیل کننده تغییرات فروش دوره های قبل بر ... »
 
مداحی های محرم