وبلاگ

توضیح وبلاگ من

پروژه های پژوهشی درباره :احتضار و حقیقت مرگ در اندیشه ...

 
تاریخ: 28-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

پس بدن یک شخصیت دارد و نفس یک شخصیت دیگر، منتها حافظ شخصیت بدن، نفس است، نه اینکه شخصیت نفس عین شخصیت بدن باشد، بلکه چنانکه در این دار دنیا و دار طبیعت با اینکه بدن به تدریج در تحلیل و تبدیل و تغیر و تجدد است‏،[۲۹۴] و مراد ما از اینکه بدن معلول نفس است نه این است که نفس خودش آن را خلق نموده، بلکه مراد این است که فاعل مجردى که فاعل نفس است، نفس را ایجاد نموده، و همان فاعل نفس، بدن را هم ایجاد نموده، لیکن به واسطه نفس که نفس واسطه در فیض است، نه اینکه نفس مستقل در فیض باشد.[۲۹۵]
بر این اساس بدن در مقامی، معلول نفس است و امور و اعمال آن توسط نفس و تحت اراده و فرمان او انجام می پذیرد. و اگر این وابستگی و اتصال نبود، از آثار حیات حیوانی و به طریق اولی حیات انسانی نیز اثری نبود. لذا بدن در حیات فراتر از نبات خود محتاج نفس است، چه نفس حیوانی یا همان روح بخاری و چه مرتبه فراتر آن یعنی نفس انسانی.
حضرت آیت الله شاه آبادی (اعلی الله مقامه الشریف) نیز در بیان کیفیت حیات بدن و احتیاج او به نفس می فرمایند: بدن بذاته میت است و روح بذاته حى است؛ کما قال اللّه تعالى: «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ» و چون براى روح شعاع‏هایى است که هرگاه آنها متوجه لامپ‏هاى بدن شوند بدن داراى حیات شود، خصوصا پرتو لامسه که اول شعاع روح است و در تمام لامپ بدن سارى است و همچنین اشعه سامعه و باصره و ذائقه و شامه که مخصوص مواضع خاصه بدن است. پس مراد از خلق حیات نسبت به بدن همین است‏.[۲۹۶]
۳-۴-۲-۳ نکته: (وحدت نفس و بدن در عین ثنویت آن ها)
نفس آدمی به حکم حرکت جوهری و اصل تکامل ذاتی، از مقام هیولانیت، به مقام فعلیت و آخرت متوجه است و در ابتدای وجود، حقیقت آن، عین صور، مواد و استعدادات است. تکامل، همان رها نمودن نقص و واجد شدن کمال لایق ذات است؛ لذا حلول در ماده شأن مراحل اولای اوست. حکم تجدد، سیلان، انقلاب و حرکت، فقط بر ظاهر انسان حاکم نیست بلکه منازل نفس و مظاهر باطنی آن محکوم به حکم سیلان اند، و به تبع باطن نفس، به سوی آخرت سیر می نمایند.[۲۹۷]
اگر چه نفس و بدن در منزلت با یکدیگر مختلف اند، ولی در حد ذات، حقیقت واحدی هستند که در عین وحدت و بساطت، درجات متفاوتی دارند، درست مانند شیئ واحدی که دو طرف دارد، طرفی که پیوسته در حال تبدل و تحول و فناست و فرعی است و طرفی ثابت و باقی، که اصل است. «أنهما (النفس و البدن) شی‏ء واحد ذو طرفین أحدهما متبدل داثر فان و هو کالفرع و الآخر ثابت باق و هو کالأصل‏»[۲۹۸]
حضرت امام (رحمه الله علیه) با عنایت به اینکه روح و جسم با هم وحدت دارند و جسمْ ظلّ روح است؛ روحْ باطنِ جسم، و جسمْ ظاهرِ روح است و جدایى از هم ندارند،[۲۹۹] می فرمایند: نفس، صورت است و ماده‏اى دارد و از اول یک ماده مشترکه در بین هست که مدام تبدلات بر آن وارد شده تا با حرکت جوهریه به مقامى مى‏رسد که در آن مقام، صورتى که حاصل مى‏شود به آن «نفس» مى‏گویند. و در حقیقت آن موجود طبیعى که جهت فعلیه و جهت قوه دارد، آن جهت فعلیه، همان نفس است و جهت قوه، بدن آن نفس است، و در حقیقت بدن همان ماده است، و نفس صورت آن مى‏باشد.
بلى صورت و ماده در وجود، با هم متحد هستند نه اینکه دو وجود باشند تا مصاحبت آنها اتفاقیه باشد؛ بلکه یک وجود است که به خاطر جهت قوه و جهت فعلیت به آن «بدن» و «نفس» مى‏گویند، که در حقیقت صورت و ماده است و صورت، وراى فعلیت ماده چیز دیگرى نیست؛ منتها تا این جهتِ قوه را دارد همیشه تبدلات را که عبارت اخراى سیر کمالى وجودى است دارد و نفس هم همان مرتبه کمال و جهت فعلیت است و همین که یک جهت قوه دارد به آن جهت ماده است، کم کم ما بالقوه را تبدیل به ما بالفعل مى‏کند و کم کم قوه بودن تمام مى‏شود تا محض الفعلیه مى‏گردد؛ در این موجود دو جهت قوه و فعلیت هست که جهت فعلیت همان نفس است و جهت قوه- یعنى همان ماده که بذاتها الجوهریه تبدل پیدا مى‏کند- بدن است.[۳۰۰]
۳-۴-۳رابطه مرگ با نفس و بدن
۳-۴-۳-۱ نظر صدرالمتألهین
این مسلم شد که موت بر بدن واقع می شود و بر روح حاکم نمی باشد و نفس، فنا نمی پذیرد و عارض شدن موت بر نفس، چیزی جز انتقال آن از نشئات دنیا به آخرت و قبول فعلیت نیست.[۳۰۱] البته ارتقاء و ورود به آسمان و عالم نور و حیات، برای بدن با طینت مادی که دارد، ممکن نیست، لذا نفس انسان، برتر آنست که تابع بدن باشد، یعنی منزلت او بالاتر از این است که در پیدایش و تباهی، قوت و ضعف و کمال و نقص از بدن تبعیت کند.[۳۰۲] نفس در طول تطورات خود، متناسب با حضورش در هر عالم، بدنی همسنخ با خصوصیات همان عالم، انشاء می کند، این بدان معناست، که نفس علاوه بر بدن مادی، صاحب بدنی غیر مادی نیز هست، که از طریق آن، به عالم مثال ورود می نماید.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

البته همانطور که به تکمیل و تعمیر ساحت مادی خود می پردازد، به ساخت و آماده کردن ساحت غیر مادی هم اهتمام می ورزد، و این توجه و التفاط در سیر تکاملی نفس و تحولات و تبدلات آن به تدریج او را از بدن مادی منسلخ، و به بدن لطیف غیر مادی معطوف می گرداند. این تبدلات، با بقای اصل بدن و شخص، که به تشخیص و هذیت نفس متشخص است، منافات ندارد، و وحدت شخصیه اش در تمام مراتب محفوظ است، البته در هر مرتبه کامل تر می شود و هر چه نفس، در وجودش کامل تر شود بدن اخروی، صفا و لطافت بیشتری می یابد، پیوستگی اش با نفس شدت می یابد و اتحاد میان این دو قوی تر و شدید تر می گردد، تا جایی که وقتی انسان به مرتبه وجود عقلی رسید و انسان عقلی شد، بدون هیچ گونه مغایرتی امر واحدی خواهد بود.[۳۰۳]
این مسأله در مقام ساحت بدن مادی، بالعکس است، یعنی هر مقدار که نفس قوت و کمال می یابد و صافی تر و لطیف تر می شود، بدنی –بدن مادی- که در آن تصرف می کند، ضعیف تر و فرسوده تر می شود. و همانطوری که اطوار وجود شخص در دنیا از مقام جنینی تا مقام کهولت، به تبع وحدت و تشخص نفس باقی است -با آنکه یک آن به حکم حرکت جبلی ثبات و بقا ندارد- این بدن در اطوار نشئات بعد از دنیا نیز باقی است.[۳۰۴]
لذا نفس، به اعتبار تعلق به بدن دنیوی، دارای مواضع احساس متعدد و دارای قوای ادراکی منفصل از یکدیگر می باشد. ولی به اعتبار تعلق و اتصال به بدن اخروی، موضع حس و خیال، و موضع سمع و بصر او در مواضع متباین تحقق ندارد؛ از این رو، رجوع از دنیا به آخرت، همان تبدل وجود دنیوی به اخروی است.
در اینجا نکته ای که لازم به ذکر است، این است که این دو بدن –بدن مادی و اخروی- که به هم اتصال دارند، مانع از وحدت شخصی نفس نمی شوند، چراکه یکی ناقص و دیگری کامل همان است، نه امری متباین با آن.
به عبارت دیگر، نفس پس از جدایی از بدن عنصری همیشه با خود در قوه خیال، بدن دنیوی خود را دارد، چون قوه خیال در نفس و همراه نفس، پس از مرگ نیز باقی است، لذا نفس بدنی مطابق بدن دنیوی از خود صادر می کند، «مرتبه نفسه الخیالیه جوهر منفصل الوجود ذاتا و فعلا عن هذا البدن المحسوس و الهیکل الملموس فهی عند تلاشی هذا القالب باقیه لا یتطرق الدثور و الخلل إلى ذاتها و إدراکاتها»[۳۰۵] به این جهت بدن محشور، عین بدن موجود در دار غرور است و فرق از ناحیه نقص و کمال است، نه چیز دیگر.[۳۰۶]
بیان شد که نفس، در جوهر خویش در سیلان و تحول است و این حرکت ذاتی ادامه دارد تا فعلیت محض شود، و برای این حرکت نیاز به مرکبی دارد، که همان بدن مادی است، و در طول این حرکت، رفته رفته از وابستگی اش نسبت به بدن می کاهد و به تدریج از بدن مادی، منزجر و خسته می شود و به طور طبیعی به جهان دیگر باز می گردد و به عالم برزخ انتقال می یابد.
این ویژگی برای نفس از آن جهت است که اندک اندک در جوهرش کامل و تام می شود و وجودی مستقل پیدا می کند و به طور کلی، ارتباطش با بدن قطع می گردد. بنابراین علت پیری تدریجی بدن و مرگ آن، تطورات و تحولات و نفس و تکامل تدرجی او بر حسب مراتب قرب به جهان آخرت و عالم دیگر وجود است.
۳-۴-۳-۲ نظر حضرت امام (رحمه الله علیه)
چون نفس ولیده همین طبیعت است با آن حرکت جوهریه‏اى که دارد، از موجودات این عالم، حرکت را شروع نموده و نفس شده است و مادامى که به موت -انخرامى یا طبیعى- مستقل نشده و در طبیعت هست، نفس است و بدنى دارد و به محض استقلال و خروج از بدن، هم نفس معدوم شده و هم بدن معدوم مى‏گردد.
البته معناى معدومیت نفس، نه این است که دیگر به هیچ وجه نمى‏شود به سراغش رفت، بلکه نفس به محض خروج و استقلال، وجهه طبیعتى‏اش تمام شده و از طبیعت برچیده مى‏شود و دیگر از طبیعت استفاده نمى‏برد و لذا به عنوان نفس نیست؛ زیرا نفسیت به جهت همین وجهه و روى او به طبیعت است و به جهت استفاده و رشد گرفتن آن از طبیعت است.
پس تا استفاده از طبیعت بریده شد، نفس موجودى مجرد مى‏شود که روحانیه البقا مى‏باشد و اکنون بدنى براى او در کار نیست و نمى‏شود از بدن هم سراغ گرفت؛ براى اینکه بدنِ نفس، به توسط همان تعلق ذاتیه نفس به بدن بود و تا تعلق ذاتیه قطع شد، دیگر بدنى در بین نیست و آنچه مشاهده مى‏کنیم فقط یک اسکلت خالى است که در اینجا انداخته شده است و این اسکلتِ انداخته شده، دیگر به آنچه که از آن خارج شده ارتباطى ندارد و نسبت این اسکلت و سایر موجودات از جمادات و اجسام و اجسادِ دیگر عقلا به این نفس، مساوى است، در این جهت بین این اسکلت و دیگر اجساد تفاوتى نیست و این اسکلت که عرفا به آن بدن گویند مثل یک پوستى است که مار انداخته و رفته باشد.
و بالجمله به عقیده ایشان، نفس و بدن با هم علاقه لزومیه ذاتیه و تعلق ذاتى دارند و محال است از همدیگر منفک باشند؛ بلکه انعدام نفس و انعدام بدن هر دو با هم باللزوم العقلى است؛ چنانکه وجود نفس با وجود بدن باللزوم العقلى است، پس صحابت آنها، صحابت لزومیه ذاتیه است و نفس نسبت به بدن، صورت، و بدن ماده اوست.[۳۰۷]
لذا در سیر حرکت جوهری همین جسم است که متبدل مى‏شود بدون اینکه شخصیت به هم بخورد، نه اینکه آن گونه که ما گمان مى‏کنیم بعد از موت، روح را از این بدن خارج مى‏کنند و در یک جسم و قالب مثالى که آنجا گذاشته‏اند داخل مى‏کنند، بلکه یک جسم و یک حقیقت و یک شخصیت است.
بلى وقتى که سیر کمالى طبیعى تمام شد و آن وقت که مستقل شد و قواى طبیعى کاملًا به قواى برزخى، و جسم طبیعى به جسم برزخى متبدل شد کأنّه مار پوست مى‏اندازد و از غلاف بیرون مى‏آید، بدون آنکه آن پوست و غلاف، بدن آن باشد و اعتنایى به پوست داشته باشد؛ چنانکه اگر ناخنى را بگیرى و بیاندازى دیگر آن ناخن تو نیست، حقیقهً ناخن تو آن است که فعلًا با تو همراه است.
همین طور جسم برزخى فعلًا حقیقهً بدن است و شخصیت آن ثابت و محفوظ است بدون هیچ مجازى، بلکه به حقیقت عقلى این همان جسم است که در طبیعت بوده، منتها کامل‏تر شده و جسم برزخى گردیده است. در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که پس آن بدن و جسدى که مى‏بینیم چیست؟ مى‏گوییم: این قشر و غلافى است که دور انداخته شده و فعلًا بدن نیست؛ مثل همان ناخن گرفته شده یا موى ریش زده شده که از صورت جدا شده است.[۳۰۸]
استاد عرفان ایشان،‌ حضرت آیت الله شاه آبادی (اعلی الله مقامهما الشریف) در خصوص رابطه نفس و بدن قبل و بعد از مرگ می فرمایند: باید دانست که میان بدن و روح ارتباط تنگاتنگى وجود دارد؛ زیرا تا بدن تکمیل نشود، آمادگى براى ایجاد روح پدید نمى‌آید و روح به بدن تعلق نمى‌گیرد. از سوى دیگر تا روح ایجاد نشود، نیازمندى‌هاى بدن برآورده نمى‌شود و اداره آن میسر نیست. بنابراین بدن علت اعدادى در پیدایش روح و روح علت ایجابى براى تدبیر شئون بدن است؛ همان گونه که به تفصیل بیان شد.
همچنین میان روح و صورت جسمیه ملازمه وجود دارد و از آن به روح مجسم و جسم مروح تعبیر می شود. حال در اینجا این پرسش پیش مى‌آید که وقتى روح از بدن جدا شد و اداره نیازمندى‌هاى آن را برعهده نگرفت، وضع روح با بدن که سال‌ها با آن در ارتباط بوده است چگونه خواهد بود؟
ایشان مى‌فرمایند: با این همه، روح علاقه خود را از بدن تا زمانى که متلاشى نشده و از بین نرفته است، حفظ مى‌کند و به فرموده ایشان، تا زمانى که بتواند جوهره صورت جسمیه بدن را به خود جذب کند، همچنان به این علاقه ادامه مى‌دهد؛ چنان‌که معصوم (ع) فرمود: حتى یعود البدن الى حیث الروح آنچه از این بیان مقصود است، اصل بدن نیست که به شخصیت روح بازگردانده مى‌شود؛ بلکه مراد از آن، صورت جسمیه است که از آغاز جدا شدن روح به‌گونه‌اى همراه با روح است که به آن بدن برزخى و مثالى مى‌گویند و این ارتباط براى جذب کامل آن است.[۳۰۹]
۳-۴-۳-۲-۱ نکته: (نفس و بدن از لحاظ مرگ و زندگى عکس یکدیگرند)
مطلبی که در این مقام اشاره بدان خالی از لطف نیست،‌ و چه بسا بتوان آن را به عنوان نتیجه ای بر بحث حاضر قلمداد نمود، رابطه عکس مرگ با هر یک از نفس و بدن است. در حقیقت، آنچه بنابر فرموده حکما و به ویژه صدرالمتألهین و حضرت امام (رحمهما الله) بدست می آید این است که حیات بدن در گرو نفس است و به خودی خود ماده ای بدون ادراک و شعور است.
این نفس است که منشأ حیات و حی ابدی است، و بدن تنها به واسطه اتصال به این منبع شعاعی از حیات را می پذیرد و مرگ تنها با قطع این اتصال،‌ هر چیز را به جایگاه اصلی و حقیقی خودش می رساند؛ نفس را به بقا، و بدن را محکوم به فنا می کند.
جناب صدرالمتألهین در بیانی این مسأله را اینگونه می آورند: «النفس و البدن یتعاکسان فی القوه و الضعف و الکمال و النقص و… أن عروض موت البدن بالطبع لأجل انصراف النفس عن هذه النشأه إلى الانتشاء بنشأه ثانیه فکلال البدن منشؤه فعلیه النفس و تفردها بذاتها.» [۳۱۰]
«بدن و روح از لحاظ مرگ و زندگى عکس یکدیگرند. مناط حیات بدن، که ذاتا مرده است، روح است. به طورى که روح شعاع خود را یا در سراسر بدن بسط مى‏دهد که شعاع لامسه است یا شعاع خود را در بخشى از بدن مى‏گستراند که شعاع چشایى، بویایى، بینایى و شنوایى است و این معناى حیات‏آفرینى براى بدن است. مرگ بدن هم به این صورت است، روح این‏ اشعه خود را از بدن مى‏گیرد و در نتیجه بدن به همان مرگ ذاتى خود بازمى‏گردد. و این معنى ایجاد مرگ براى بدن است».[۳۱۱]
۳-۴-۳-۲-۲ بیان یک تمثیل
ملاصدرا برای توضیح بیشتر رابطه نفس و بدن، در هنگام مرگ، با بهره گرفتن از یک تشبیه می گوید: مزاج و بدن انسان سالم، مانند یک کشتی کاملا سالم و محکم است. این کشتی سالم جز به قدرت وزیدن باد نمی تواند حرکت کند. این باد همان نفس آدمی است که کشتی بدن را به قدرت خویش به حرکت در می آورد و چون از حرکت باز ایستد، بدن نیز در پی او از حرکت باز می ایستد.
از این رو اگر کشتی بدن در عین سلامت و استحکام باشد، اما قدرت باد نفس نباشد، کشتی بدن، حرکتی نخواهد داشت. در این مثال، باد، عین جوهر کشتی نیست و کشتی نیز حامل باد نیست؛ همانگونه که نفس عین جوهر بدن نیست و بدن نیز حامل نفس نیست. همچنین وقتی باد از کشتی جدا شود، کسی بر بازگرداندن آن به کشتی قادر نیست؛ چونانکه اگر نفس از بدن جدا شود، کسی نمی تواند آن را به بدن باز گرداند.[۳۱۲]
۳-۴-۳-۳ بیان آیات و روایات
قرآن کریم به صورت های مختلف بین روح و جسم یا نفس و بدن تفاوت قایل شده است و هر یک را دارای ویژگی ها و خصوصیات خاص خود می داند. در یک نگاه کلی آنچه به صورت عموم به نفس نسبت می دهد، حیات و بقا است و در مقابل جسم یا بدن را فاقد این دو ویژگی می داند.
آیاتی به صراحت و بعض دیگر غیر صریح، به این مطلب اشاره دارند. از جمله این آیات، آیه ۴۲ سوره مبارکه زمر است، که در آن خداوند أخذ حقیقت جان انسان را به خود نسبت می دهد، «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی‏ قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى»[۳۱۳] ذیل این آیه شریفه، حضرت علامه به زیبایی و دقت این مطلب را چنین بیان می فرمایند:
مراد از «انفس»، ارواح است، ارواحى که متعلق به بدنها است، نه مجموع روح و بدن، چون مجموع روح و بدن کسى در هنگام مرگ گرفته نمى‏شود، تنها جان‏ها گرفته مى‏شود، یعنى علاقه روح از بدن قطع مى‏گردد، و دیگر روح به کار تدبیر بدن و دخل و تصرف در آن نمى‏پردازد. و مراد از کلمه «موتها» مرگ بدنها است.
حال یا اینکه مضافى در عبارت تقدیر بگیریم و بگوییم تقدیر آیه «اللَّه یتوفى الانفس حین موت ابدانها- خدا جان‏ها را در هنگام مرگ بدن‏ها مى‏گیرد» بوده، و یا اینکه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلى بگیریم، و عین همین حرف در کلمه «منامها» مى‏آید، چون روح نمى‏خوابد، بلکه این بدن است که به خواب مى‏رود. پس در اینجا نیز یا باید بگوییم: تقدیر «فى منام ابدانها» است و یا مجاز عقلى قائل شویم.
«وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها» این جمله عطف است بر کلمه «أنفس» در جمله قبلى و ظاهرا کلمه «منام» اسم زمان و متعلق به کلمه «یتوفى» باشد. و تقدیر آیه «یتوفى الانفس التی لم تمت فى وقت نومها» باشد، یعنى و آن أنفسى که در هنگام خواب نمرده‏اند.
خداى تعالى ما بین همین ارواح و انفسى که در هنگام خواب قبض مى‏شوند، تفصیل مى‏دهد، و آن را دو قسم مى‏کند و مى‏فرماید: «فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى آن ارواحى که قضاى خدا بر مرگشان رانده شده، نگه مى‏دارد و دیگر به بدنها برنمى‏گرداند، و آن ارواحى که چنین قضایى بر آنها رانده نشده، آنها را روانه به سوى بدن‏ها مى‏کند، تا آنکه براى مدتى معین که منتهى الیه زندگى آنهاست زنده بمانند.
لذا نفس آدمى غیر از بدن اوست، براى اینکه در هنگام خواب از بدن جدا مى‏شود و مستقل از بدن و جداى از آن زندگى مى‏کند. و حیات و بقاء او وابسته به بدن نیست، بلکه این بدن است که هنگام جدایی نفس از وی، حیات حیوانی و انسانی خود را از دست می دهد.[۳۱۴]


فرم در حال بارگذاری ...

« منابع کارشناسی ارشد در مورد تشخیص-خودکار-نوع-مدولاسیون-دیجیتال-در-سیستم های-OFDM- فایل ۸بررسی اثرات اجرای طرح هادی بر بهبود کیفیت زندگی ... »