وبلاگ

توضیح وبلاگ من

نگارش پایان نامه در مورد بررسی و مقایسه اسکندر نامه ...

 
تاریخ: 28-09-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

کیوانی در باره‌ی این موضوع می گوید :«در اسکندر نامه به روایت کالیستنس دارای، ناهید، دختر فیلقوس را پس از مدّت بسیار کوتاهی نزد پدر باز می گرداند و فیلقوس پس از آگاهی از حاملگی ناهید، این موضوع را پنهان می دارد و فرزند ناهید را پسر خود معرّفی می کند و به دلیل نداشتن پسر، پادشاهی را به او وامی گذارد، مادر اسکندر تا پایان زندگی پسرش زنده است و با نامه های پی در پی خود او را پند و اندرز می دهد، امّا در داستان اسکندر در داراب نامه ، ناهید مادر اسکندر، حاملگی و به دنیا آمدن فرزندخود را از پدر خود، فیلقوس، پنهان می دارد و نوزادش را در کوهی نزدیک صومعه ی ارسطاطالیس رها می کند و گوسفندی با الهام از خدا به این نوزاد شیر می دهد. پیرزنی با تعقیب این گوسفند اسکندر را می بیند و او را به خانه می برد و بزرگش می کند. در چهارسالگی او را نزد ارسطاطالیس می برد. این مرد حکیم، شش سال دانش های گوناگون را به اسکندر می آموزد. همچنین در این داستان ناهید پس از به دنیا آوردن فرزند، با فیروزشاه پادشاه قنواط، شهری نزدیک مصر، ازدواج می کند. سرانجام ناهید پس از سال ها، کودک خردسال خود را در قصر پادشاه قنواط می بیند آن نوزاد اکنون نوجوانی نیک چهره و مفسّر خواب شده است. مادر و پسر پنهانی نزد فیلقوس می روند. فیلقوس با وجود داشتن سه پسر پادشاهی را به اسکندر وامی گذارد. پسران فیلقوس به دلیل رفتار پدرشان بر او می شورند و پدر خود و خواهرشان، ناهید را می کشند، امّا سرانجام اسکندر با زیرکی و بهره گیری از اختلاف میان پسران فیلقوس به پادشاهی می رسد.»
(کیوانی، ۱۳۷۷: ۵۶)
نسب و نژاد اسکندر در اسکندر نامه ی منوچهر حکیم؛ به ویژه چگونگی تولّدش بسیار شگفت انگیز است:«حکیمی مصری، به قبرستانی می رود و کلّه ای را می بیند که بر آن نوشته شده صاحب کلّه ی پوسیده چهل خون مسلمان را به ناحق ریخته و چهار خون ناحق دیگر خواهد ریخت و صد و شصت سال دیگر در عالم، پادشاهی خواهد کرد… فیلسوف آن کلّه را به خانه آورد و در دهان هاون نموده و نرم کرد و در شیشه کرد. در سقف آن غار (محلّ عبادت و زندگی او) آویخته … »
(منوچهر حکیم، ۲:۱۳۷۲)
« این فیلسوف دختری دارد. دختر یک روز دل درد می گیرد و به گمان اینکه در شیشه ی یاد شده داروست، مقداری از پودر را می خورد و در نتیجه ی خوردن پودر بدون ازدواج، آبستن می شود و پسری به دنیا می آورد که قوزی در پشت دارد؛ از همین رو او را فیلقوز می نامند. فیلقوز سرآمد دانش های گوناگون می شود. پس از مرگ حکیم با مادر خود به شهر مصر که به آن مکان نزدیک است، می رود و کم کم وزیر پادشاه می شود. از مصر با قیصر روم وارد جنگ می شود. قیصر را شکست می دهد و خود بر جای او می نشیند . » بقیه ی ماجرا همانند دیگر داستان ها است.
(همان : ۵)
مجدالدّین کیوانی درباره علّت نسب مصری اسکندر می گوید: «خوش رفتاری اسکندر با کاهنان مصری و ادای احترام نسبت به پرستش گاه هایشان موجب شد که آنان وی را پسر خدای آمون بخوانند و متعاقب آن گروهی از مصریان به فکر جعل نژادی مصری برای وی بیفتند. طبق نسب نامه ای که مصریان برای اسکندر ساخته اند، وقتی نکتانیبو، پادشاه مصر به دنبال لشکرکشی اردشیر سوّم هخامنشی به مصر از تخت و تاج محروم شد، به امید گرفتن کمک پیش فیلیپ، شاه مقدونی رفت. در آنجا در لباس یک منجّم و به یاری جادو دل المپیاس را ربود و با وی ارتباط یافت و اسکندر ثمره ی این پیوند نامشروع بود»

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

(کیوانی، ۱۳۷۷: ۳۵۱).
سیّد حسن صفوی،در کتاب «اسکندر در ادبیّات ایران » در این خصوص بر این باور است : «کشورگشایی های برق آسا و سرکوبگرانه ی او، هول و هراسی شگرف بر جان مردم جهان انداخت و حیرتی آمیخته با احترامی مقدّس گونه نسبت به این چهره ی افسانه ای در دل جهانیان پدید آورد و چه بسا این احساس متضّاد ترس و حیرت از یک سو و احترام و محبّت از سوی دیگر چهره ای خدای گونه از اسکندر برای مردمان کشورهای تسخیر شده ایجاد کرد. یکی از عوامل افزاینده و انکار ناپذیر در این باره، شکست های پی در پی امپراتوری قدرتمند ایران از سپاه اسکندر و سرانجام تسخیر آن بود و همین موضوع امتیازی ارزشمند برای اسکندر به شمار می رفت و هر چه بیشتر زمینه را فراهم می کرد تا بسیاری از حوادث شگفت انگیز و برساخته یاران اسکندر و افسانه سازان از سوی مردم جهان پذیرفته شود.»
( صفوی ، ۱۳۶۴: ۱۲۱)
در ایران سیمای اسکندر از دوران باستان تاکنون با دگرگونی های فراوانی همراه بوده است و این دگرگونی را می توان با مطالعه ی داستان های گوناگون پدید آمده درباره ی او، در ادبیّات فارسی مشاهده کرد. آثار منظوم و منثور فراوانی در ادبیّات فارسی تألیف گردیده است که در غالب آن ها اسکندر سیمایی پیامبر گونه و قدّیس مانند دارد. در غالب این آثار اسکندر نه به عنوان یک عنصر خارجی و مهاجم بلکه به عنوان فردی که خون و نژاد ایرانی در رگ هایش جاری است به تصویر کشیده شده است.آثاری که به صورت خاص تحت عنوان اسکندرنامه نویسی مطرح است در دو قسمت نظم و نثر است :
آثار منثور
اسکندرنامه به روایت کالسیتنس دروغین، نویسنده نامعلوم؛ تاریخ تألیف حدود قرن پنجم
داستان اسکندر در داراب نامه ی طرسوسی؛ تألیف به احتمال فراوان اواخر قرن ششم یا هفتم.
اسکندر نامه ی منوچهر حکیم، تاریخ تألیف احتمالاً قرن دوازدهم
آثار منظوم
۱- داستان اسکندر در شاهنامه ی فردوسی؛
۲- اسکندرنامه ی نظامی؛
۳- آیینه ی اسکندری امیر خسرو دهلوی؛
۴- خردنامه ی اسکندری جامی؛
قصّه ی ذوالقرنین بدرالدّین عبدالسّلام ابراهیم حسینی کشمیری متخلّص به بدری.
آیین اسکندری ، عبدی بیگ شیرازی در دوره صفویه و مقارن با پادشاهی شاه طهماسب .
موضوع همه ی داستان های یاد شده لشکرکشی ها، کشورگشایی ها و سفرهای اسکندر به جهان آن روزگار است. محقّقین در باره‌ی علل و عواملی که باعث گردیده سیمای اسکندر تا این حد در ادب فارسی منعکس شود دلایل گوناگونی را برشمرده‌اند .شکست امپراتوری بزرگ هخامنشی و پیروزی های خیره کننده و برق آسای اسکندر مردم جهان را متحیّر کرد و همین حیرت و شاید وادادگی زمینه ی مناسبی برای افسانه سازان فراهم ساخت تا از اسکندر چهره ای شکست ناپذیر و قابل تقدیس بسازند و تا می توانند درباره ی مهربانی و عدالت ورزی او مبالغه کنند و کم کم از اسکندر سیمایی محبوب و دوست داشتنی بیافرینند. بدیهی است چنین چهره ای مورد پسند مخاطبان باشد و برای شنیدن زندگی و ماجراهایش مشتاق باشند.
مری بویس(Meribevis) در باره‌ی چهره‌ی اسکندر در متون مقدّس اوستایی می نویسد : «در اوستا، کتاب مقدّس زرتشتیان نامی از اسکندر برده نشده است؛ امّا در کتب پهلوی مانند ارداویرافنامه، دینکرت، بندهشن، کارنامه ی اردشیر بابکان، شهرستان های ایران از اسکندر با القابی مانند هروماک، ارموک، ارومی نام برده شده و به طور کلّی در سنّت کیش زرتشت به اسکندر لقب گجسته (ملعون)را دادند؛یعنی لقبی که اسکندر در داشتن آن با« انگره مینو » شریک است»
(بویس، ۱۳۷۵: ۴۱۸).
همین امر نشان می دهد، در این آثار اسکندر رومی دانسته شده و در آن ها درباره ی پدر و مادر اسکندر سخنی به میان نیامده است.
مجدالدّین کیوانی با جمع بندی منابع کهن فارسی و عربی درباره ی اسکندر می نویسد: «از قراین چنین بر می آید که گزارش های مندرج در این منابع یا روایاتی است که که به دست ایرانیان زرتشتی نوشته شده و از طریق آثاری چون دینکرت، بندهشن و اردوایرافنامه به ما رسیده یا بر گرفته از منابع غیر پهلوی مانند سریانی و یونانی است. در منابع گروه اوّل اسکندر همه جا مردی ستمکاره، ویرانگر و اهریمنی وصف شده است. در این قبیل منابع از شاه مقدونی با عنوان گجستک الکساندر هرومیک (اسکندر ملعون رومی) و هم طراز جبّارانی چون ضحّاک بیدادگر و افراسیاب بداندیش نهاده شده است. سرچشمه ی گروه دوّم داستان ها وگزارش های راست و دروغی است که نخستین بار چند سده پس از روزگار اسکندر، بیرون از سرزمین یونان، به یونانی نوشته شد و بعدها به زبان های مختلف؛ از جمله پهلوی، سریانی و عربی ترجمه شد و در هریک از برگردان ها مبالغی غیر واقع بدان افزوده شد»
(کیوانی، ۱۳۸۴ : ۴۰۳).
مری بویس می نویسد :«در شرایط حاصل از نابخردی های داریوش سوّم در بهره وری از مجموعه ی نیروهایی که در اختیارش بود، اسکندر در جنگ های گوناگون پیروز شد و ناگهان خود را در جلو دروازه های تخت جمشید دید،شهری بی دفاع که بی مقاومت مسلّحانه، با اطمینان به عفو تسلیم شده است. امّا شهر و مردم آن قصّابی و سلّاخی می شوند.»
(بویس، ۱۳۷۵: ۴۱۸)
اومستد در کتاب «تاریخ هخامنشان»در بار‌ه ی فجایع اسکندر در ایران می نویسد : « و مردان همه بی رحمانه کشته شدند و زنان به کنیزی برده شدند…»
(اومستد، ۱۳۷۵: ۷۲۲)
این نویسنده اضافه می کند :« اسکندر پا را فراتر گذاشته ودر نامه هایش می بالید که چگونه فرمان کشتار عام اسیران پارسی را داده بود»
(همان، ۷۲۳)
اولریش ویلکن (Olrishvilkon)جریان به آتش کشیدن تخت جمشید توسّط اسکندر را با انزجار یاد آور گردیده و می نویسد : « او چنین برداشت کرده بود که آتش زدن کاخ جمشید یک اعلامیه ی سیاسی برای آسیا می باشد»
(ویلکن، ۱۳۷۶: ۳۹۷).
«این واقعیّت های تلخ باعث شد که سیمای اسکندر در متون پهلوی مانند ارداویرافنامه، دینکرت، بندهشن، کارنامه ی اردشیر بابکان و شهرستان های ایران منفی باشد و او را یک عنصر بیگانه و برهم زننده ی دین و آیین و پریشان کننده ی کتب دینی دانسته و از وی سخت مذمّت نموده و نامش را به بدی و زشتی یاد کرده اند، به طوری که غالباً هر جا اسمی از وی برده شده صفت گجسته (ملعون) با نامش همراه است .»
(صفوی، ۱۳۶۴: ۲۵).
نگاه فردوسی به اسکندر نگاهی دوگانه است. تا آنجا که به واقعیّت های تاریخی مربوط است و آنچه که اسکندر در ایرا ان انجام داده ، فردوسی با نگاهی تنفّربار به او نگاه می کند . این پیشینه باعث شده که در شاهنامه ی فردوسی به جز در داستان مستقل اسکندر در چند جا هماهنگ با تصویر یاد شده در کتاب های پهلوی تصویری منفی از این پادشاه ارائه کند. یک جا هنگامی که اردشیر از اردوان می گریزد و به پارس می رود، با جمع شدن مردم بر گرد او اردشیر به مردم می گوید:
کسی نیست زین نامدار انجمن زفـــرزانــه و مــردم رای زن
که نشنید اسکنـدر بــد گمان چه کرد از فرومایگی در جهان
نیاکـان مـا یکـایـک بــکشت بـــه بیداد آورد گیتی به مشت
(فردوسی، ۱۳۷۴ج ۴: ۱۳۰ )
هم چنین جایی دیگر بهرام گور در یکی از مجالس خود نام برخی از پادشاهان گذشته را یاد می کند و اردشیر را بزرگ ترین پادشاه می خواند و درباره ی اسکندر می گوید:
بدانگه که اسکندر آمــد ز روم به ایران و ویران شد این مرز و بوم
چو دارای شمشیرزن را بکشت خـــور و خواب ایرانیان شـد درشت.
(همان، :۳۷۱)
این تصویر که البّته در شاهنامه پر رنگ و برجسته نیست، در کنار تصویری دیگر از اسکندر است که در داستان مستقل و مفصّل اسکندر دیده می شود.در این داستان از شاهنامه، اسکندر شخصیّتی پاک و مثبت دارد. او فرزند داراب است و پس از کشته شدن او رفتاری مناسب با جنازه ی دارا و خانواده اش دارد، به گونه ای که همسر دارا و مادر روشنک در نامه ای به اسکندر، آرزوی نیکویی برایش دارند.
تو را خواهم اندر جهان نیکویی بزرگی و پیروزی و خسرویی
(همان : ۹)
بطور کلّی در شاهنامه، اسکندر فردی دوراندیش،صلح جو، پیامبر گونه و دوستدار عدالت و مهرورز توصیف شده و به جنایات و آدم کشی های او اشاره نشده است.
درباره ی تصویر دوّمی که فردوسی از اسکندر در شاهنامه ترسیم کرده است ونسبت به انبوه جنایاتش در ایران سکوت می کند صفوی می نویسد:« شاید این پرسش پیش می آید که فردوسی با وجود تصویرهای بد و نامطلوبی که از اسکندر در جاهای دیگر از شاهنامه ارائه کرده، چرا در داستان مفصّل اسکندر چهره ای مطلوب و مثبت را به تصویر کشیده است؟چنین می نماید همان گونه که بروا و نولدکه گفته اند فردوسی، داستان اسکندر را از منابع عربی گرفته ، از همین رو سیمای اسکندر در این داستان هماهنگ با چهره ی مطلوب و پیامبر گونه ای است که از سوی تاریخ نویسانی مانند طبری، یعقوب، مسعوی، بلعمی و… ارائه شده است.»
(صفوی، ۱۳۶۴: ۵۴).
« بررسی متون کهن درباره ی اسکندر نشان می دهد، فردوسی در زمان خود جز متنی که آن را به نظم کشیده، چیزی در اختیار نداشته است و با بی میلی و بی رغبتی به این کار دست زده است، چون در هیچ جای داستان مانند نظامی، خود سخنی در مدح و ستایش اسکندر نمی گوید. درباره ی احتمال دوّم نیز باید گفت، فردوسی با توجّه به فضای حاکم بر جامعه و طرح مباحثی چون شیعه بودن او و مطرح شدن اسکندر در حدّ یک پیامبر در آثار عربی اسلامی، نگران بوده، اگر اسکندر را به گونه ای متفاوت با شرایط حاکم بر دربار تصویر کند، بدخواهان او فرصت را غنیمت شمرده و اتّهاماتی دیگر بر او وارد سازند.»
(صفوی،۱۳۶۴ : ۱۰۹)
کرمی تا حدّ زیادی در این خصوص با صفوی هم عقیده بوده و در باره‌ی تأثیر همین عوامل بر نظامی گنجوی برای سرودن اسکندر نامه می نویسد :« در تصویر مثبت، امّا بسیار کم رنگ اسکندر در شاهنامه و در آمیخته شدن چهره ی او با ذوالقرنین در قرآن از سوی تاریخ نگارانی مانند طبری، مسعودی و بلعمی و… زمینه ی مناسبی در افکار عمومی مردم ایران فراهم آورد تا شاعری مانند نظامی برای گزینش چهره ای مطلوب و پادشاهی آرمانی بر آن شود تا داستان اسکندر را به نظم کشد و ویژگی های کاملا پسندیده و آرمانی پادشاه دلخواه خود را در وجود فردی بریزد که افزون بر پادشاهی، پیامبر نیر هست. از دیدگاه نظامی اسکندر موحد است و همه ی پیروزی های خود را از خدا می داند و در همه حال شکر گزار خداست. امکانات لازم را برای فراگیری دانش های گوناگون فراهم می آورد و به دانشوران اهمیّت می دهد و با ساختن عبادتگاه ، نهانی می کوشد از آفات قدرتمندی و جاه طلبی پرهیز نماید.».
(کرمی،۱۳۸۳: ۱۵۱).
نظامی دو سفر برای اسکندر در نظر می گیرد؛ سفر نخست او هنگام پادشاهی است و سفر دوّمش پس از برگزیده شدن به پیامبری است.امیر خسرو دهلوی که به پیروی از نظامی داستان اسکندر را به نظم کشیده، دیدگاه های مطرح شده درباره ی پیامبری اسکندر را نمی پذیرد و آن را مردود می شمارد .


فرم در حال بارگذاری ...

« پژوهش های کارشناسی ارشد درباره : تعیین ارقام مقاوم ...بررسی پایان نامه های انجام شده درباره ... »